تبیان، دستیار زندگی
مدح و مصائب حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشکواره های حضرت قاسم بن حسن علیه السلام

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
قاسم بن الحسن

مدح و مصائب حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

(1)

با نقاب بسته هم محشر کند ابروی تو
یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو
تا صدای ناله آمد که عمو مردم بیا
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بود
میرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
میزنی پرپر خجالت میکشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق پا تا زانوی تو

قاسم نعمتی

***

(2)

اشکهای حسن از چشم ترت می ریزدنال اهل حرم دور و برت می ریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتادهیبت لشگری از این جگرت میریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستمجذبه حیدری ات از نظرت می ریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاذجلوه ذات خدا از شجرت می ریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها می ریختلشگر ابرهه با یک گذرت می ریزد
تازه داماد من! آماده ی پرواز شدیوقت نقل است ولی سنگ سرت می ریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیاپای این منظره قلب پدرت می ریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..دیدم ای وای تن محتضرت می ریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!ببرم بر سر دوشم کمرت می ریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت رادست سویت ببرم بیشترت می ریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدیکه به هرجای بیابان خبرت می ریزد

سید پوریا هاشمی

***

(3)

از خیمه خرامید قد و قامت قاسمقرص قمر آل حسن حضرت قاسم
دل می برد از اهل حرم طلعت قاسمیاد حسن احیا شده از حالت قاسم
در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد


این قامت رعنا به حرم کرده قیامتتکرارِ حسن آمده با هیبت و عزت
پوشیده کفن جای زره بر قد و قامتشاید که بگیرد ز عمو هدیة رخصت
سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

در پیش نگاه حرم و دیدة عباسشد راهی میدان ثمر باغ گل یاس
می ریخت ز چشمان عمو بارش الماسمی دید از آن دور ، عدو این همه احساس

بر مقدم او ن قل و گلِ یاسمن آمد
انگار به یاری حسینش، حسن آمد

افکند نقاب از رخ و سربند عیان شدیا زینبِ پیشانیِ او ورد زبان شد
فریاد اَن ابن الحسنش ن قل دهان شداین همهمه در لشگر کفار بیان شد
این کیست که جای زِرهش با کفن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

با جنگِ نمایان خودش کرد قیامیهرکس که رجز خواند ز جنگاور و نامی
پس یکسره شد کارِ یلان نیز تمامییک ضربه زد و گشت دو نیم اَزرَق شامی

این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد


ناگاه رقیبانِ دغل حیله نمودندروبَه صفتانی که ز هر طایفه بودند
گِردِ یلِ نامیِ حسن حلقه گشودندهر لحظه بر این حصر ، ز کفار فزودند

از هر طرفَش نیزه میان بدن آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

آن قامت رعنا و همان آیت سبحانبا نیزه و شمشیر، هم آغوش، شد این سان
فریاد زد از زیر سم مرکبِ  عدواناین سینة بشکسته فدای تو عموجان

زهرا به کنار تن بی جان من آمد
انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

محمود ژولیده

***

(4)

آئینه دارِ حجله سرخِ محرّمیتو دوّمین مقطعه در وحیِ مریمی
ده سال شوق و عشق به بازو كشیده اینامه رسانِ نامه ی داغِ مجسمی
دیدی كه بسته ای چه حنایی به دستِ منمانندِ مویِ نجمه، پریشان و دَرهمی
حالا برای كشتنِ من پهن كرده ایاز سفره های زخم، بساطِ فراهمی
الحق از این بریز و به پاشی كه كرده ایدر زمره ی كریم ترین های عالمی
تیزیِ سنگ هایِ عسل خورده بر تنتای ماهِ در محاقِ عطش تا رو مبهمی
از پیرهن توق عِكارِ زِرِه كه نیستمانندِ تار و پودِ جدا مانده از همی
پا خورده ای ز بس كه گلِ ابریشمیِ منهم نخ نما ترینی و هم نا منظمی
در چندمین نفس نفسِ نیمه كاره اتگفتی عمو، بس است نفس تازه كن دمی
بس كن خجالتم نده، پا بر زمین مكوبجز اشك هایِ خجلتِ من نیست زمزمی
مشاطه ها به رویِ تو ابرو گذاشتندبا نعل هایِ طوسیِ خود با چه محكمی
از پای تا سرِ تو به كلّی عوض شدهقاسمِ تری كه با حسنِ کوچه توأمی
با اینكه قدّ كشیده ای احساس می كنماندازه ی شكستنِ چند استخوان كمی

علیرضا شریف

***

(5)

قد کشید و بلند بالا شدتا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمودبند کفش اش نبست و موسی شد
آب و آیینه را خبر بکنیدرخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی این جایمعلت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبمهمه جا شرم مال سقا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بودزائر مرتضی و زهرا شد
صبح پایش رکاب را پس زدعصر قدش چو قد آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشتیا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنشاین حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر اوعلت مرگ او معما شد
قاتلی دور دست خود تاباندزلفش از پیچ بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را بردیک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفتدست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر اوچون چو طفلان سوار نی ها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسهگردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو رابندهایت ز یکدگر وا شد

محمد سهرابی



مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.