تبیان، دستیار زندگی
مدح و مصائب حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشکواره های حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
ابوالفضل العباس


(1)

مدح و مصائب حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

ای بسته به دست تو دل پیر و جوان ها
ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها
تا عطر تو آمد غزلم بال در آورد
آزاد شد از قید زمانها و مکانها
می رفت فرات از عطش عشق بمیرد
بخشید نگاه تو به خونش جریانها
مست تو فقط خیمه ی بی آب نبوده است
از دست تو مستند همه مرثیه خوانها
مشک تو که افتاد دل فاطمه لرزید
خاک همه عالم به سر تیر و کمانها
این گوشه عمو آب شد ، آن گوشه سکینه
این بیت چه باید بکند در غم آنها
ای هر چه امان نامه ببینید و بسوزید
این دست رد اوست بر این گونه امانها

محمدرضا سلیمی

***

(2)

گفتند بس که وصف کرامات چشمتاناصلا عجیب نیست شوم مات چشمتان
چندین صحیفه یا که مفاتیح می شودیک شرح مختصر ز مناجات چشمتان
ابرو نه ، ذوالفقار حمایل نموده ای ؟بالای تیر ها و مهمّات چشمتان
دشمن به تیر چشم شما رام می شوداینگونه گفته اند ز حالات چشمتان
بر روی نیزه قاری قرآن چو می رسیدمی خواند روبروی تو آیات چشمتان
چشمی که تیر خورد چه کم از دو دست داشت؟
  باید بنا نمود مقامات چشمتان
از روی نیزه نیز نگاه تو کافی استاین تازیانه ها..... به عنایات چشمتان
تا آمدی دگر سر خود را نزد به چوبخواهر نموده است مراعات چشمتان
باب الحوائجی و خدا را قسم بدهشاید که داد علقمه حاجات چشمتان
تنها حسین خواند در آن خون و اشک هادر لحظه های علقمه حاجات چشمتان

سید مجتبی ربیع نتاج

***

(3)

روزی که باغ عشق پراز التهاب شدآن روز محشری شد و یوم الحساب شد
هرم عطش شرر به گلستان وحی زدنبض زمین دچار غم و اضطراب شد
دریا دلی که بود علم دار معرفتسقّا برای اهل حرم انتخاب شد
مثل نسیم از دل صحرا عبور کردیک دشت لاله خیز پر از عطر ناب شد
وقتی به یاد لعل لب غنچه ها فتاددریا دلی رسید به دریا و آب شد
ناگاه ازشرار غم آن امیر عشق"مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد"
وقتی که دست او چو علم برزمین فتادگوئی که در زمین و زمان انقلاب شد
یکباره آب مشک ز تیری به خاک ریختدشتی ز اشک حسرت او پر گلاب شد
از لحظه فتادن او بر زمین، زمانیک لحظه ایستاد و سپس در شتاب شد
خورشید چون رسید به بالین ماه خویشیکباره آسمان به سر او خراب شد

دیگر خبر ز ساقی لب تشنه گان نبود
دریا به پیش دید گلها سراب شد
گرآسمان عشق «وفائی» منّور است
   ماهی در آسمان ادب آفتاب شد


 سید هاشم وفایی

***

(4)

به روی بوم، دشت را پر از غبار می کشم
درون آن غبار بوته بوته خار می کشم
که خیره مانده رو به سوی نخلهای علقمه
و در میان دود اسب بی سوار می کشم
کنار نقشها به روی خاک مشک پاره را
و رو به سمت مشک دست را دوبار می کشم
تمام رنگهای روی بوم و صورتم پرید و من
دوباره رنگهای خسته را به کار می کشم
عمود را که نه ولی شکاف زخم را بر آن ...
نه، از ادامه ی کشیدنش کنار می کشم
قلم جلو نمی رود که طرح تازه ای زند
برای رخصت دوباره انتظار می کشم

سید حسن رستگار

***

(5)

با غیرتی که سخت دچار سوال آبمی رفت سمت حادثه ی  قیل و قال  آب
دریا اگرچه جرعه ای از چشم های اواو دادخواه ِ مقتدرِ  احتمال آب
دیگر به جز غرور ترک خورده ای نبوددیگر نداشت طاقت  اسمِ محال آب
می رفت انتقام خدایان تشنه رابا دستهای خویش بپرسد ز حال آب
درد کمی که نیست جگرهای تفته راتسکین شوی مدام  به فکر و خیال آب
رگ های غیرتت همگی تشنه تر شونددر حسرت رسیدن رگ های کال آب
آمد کنار فلسفه ی  بی دلیل نهرخم شد به روی ثانیه های روال آب
دستی در آب برد و پیاپی نگاه کرد"خود" را ندید در خنکای زلال آب
' تنها به قصد تشنگی عشق آمدمحتی اگر که م ردم خونم حلال آب "
آن روز کینه ورزیِ  سم خورده ی کویرانگار مال  بخل زمین  بود  و  مال آب
دریا از آن معامله ی سخت برنگشتتنها به جرم خواستن  یک پیاله آب

سودابه مهیجی
***

(6)

ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتاردریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی می از نفس شعله ور توستدر هرم لب توست می ناب گرفتار
عالم به نوا آمدو بیدار نبودندمردان ستم پیشه ی در خواب گرفتار
یک مشت فلان بن فلان بن فلاننداین لشکر مغلوب به القاب گرفتار
این ظاهر امر است ببین اهل حرم رالب تشنه مصیبت زده بیتاب گرفتار
تصویر رباب است و لب تشنه اصغرعکسی که شده در قفس قاب گرفتار
این تیر چه تیریست که گردانده علی راچون ماهی افتاده به قلاب گرفتار
لب تشنه لبهای تو شد آب و ندیدنددر برکه دستان تو شد آب گرفتار
مژگان تو تعقیب نماز شب قدر استای در خم ابروی تو محراب گرفتار
از بس که بلند است حدیث تو و دستتترسم که شود شعر به اطناب گرفتار
مثل تو کسی نیست که این گونه بمانددر بند غم حضرت ارباب گرفتار

احمدحسین پور علوی

***

(7)

گلایه کرد به کرات آفتاب از آبشکستگی سر آب شد جواب از آب
مسلّم است که گل آلود می شود ذهنشچرا که آمده ابن ابوتراب از آب
گشود برقع خود را و بعد با دستشگرفت در وسط علقمه نقاب از آب
بر آنکه ببوسد لبان خشکش رافرات بست به دست عمو طناب از آب
بدون آنکه بنوشیم مست علقمه ایمدرست کرده اباالفضل ما شراب از آب
پس از تو آه تعجب نمی کنم هرگزدر این دیار بگیرند اگر گلاب از آب
به جای آنکه فرات از لبت ثواب بردتو با نخوردن خود برده ای ثواب از آب
نداد لب چو به عباس بعد از آن خورشیدهنوز ظهر که شد می کشد حساب از آب
کتاب دست اباالفضل باز شد در رودچه شد که بسته درآمد همان کتاب از آب
پس از پسر همه عمر وقت نوشیدنگرفت حضرت ام البنین حجاب از آب
چه قدر زود به زانو در آمدی با مشکدرست مثل بنایی که شد خراب از آب
و اوج فاجعه این است چون سه شعبه پریدتکان نخورد ز پرتاب تیر آب از آب
حسین گریه کنان می کند خضاب از خونبه خنده حرمله هم می کند خضاب از آب
پس از گلوی علی اش که شد سه شعبه به تیرکسی ندید بگیرد وضو رباب از آب

مهدی رحیمی


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.