کبوتری در لانه ی خود نشسته بود. در این هنگام یک شکارچی با تفنگ خود از آن جا می گذشت و این طرف و آن طرف خود را نگاه می کرد...
نویسنده : فهیمه امرالله
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1394/06/18
کبوتر نادان
کبوتری در لانه ی خود نشسته بود. در این هنگام یک شکارچی با تفنگ خود از آن جا می گذشت و این طرف و آن طرف خود را نگاه می کرد.
کبوتر وقتی او را دید، گفت: "این شکارچی حتماً چیزی را گم کرده و دنبال آن می گردد."
کبوتر همسایه به آن کبوتر گفت: "کاری به او نداشته باش."
کبوتر گفت: " نه! باید بدانم که دنبال چه چیزی می گردد."
این را گفت و از بالای لانه ی خود به شکارچی نگاه کرد و با صدای بلند گفت: " دنبال چی می گردی؟... آیا چیزی گم کردی؟"
شکارچی در حالی که تفنگ خود را به طرف کبوتر نشانه گرفته بود، گفت: " بله! من دنبال کبوتر نادانی مثل تو می گردم!"
تیر شلیک شد و کبوتر را زد.
کبوترِ همسایه در حالی که او را در چنگال شکارچی دید، گفت: "من او را از فضولی کردن بازداشتم اما او گوش نداد."
منبع: مجله روزهای زندگی
تنظیم: فهیمه امرالله