تبیان، دستیار زندگی
در یکی از روزها، هنگامی که آقا گرگه در حال غذا خوردن بود، استخوانی در گلوی او گیر کرد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جایزه آقا گرگه

جایزه آقا گرگه

در یکی از روزها، هنگامی که آقا گرگه در حال غذا خوردن بود، استخوانی در گلوی او گیر کرد.

او خیلی تلاش کرد استخوان را از گلوی خود بیرون آورد اما تلاش او بی فایده بود ...

به این ترتیب او در جنگل می گشت و  به حیوانات جنگل می گفت: « هر کس بتواند استخوان را از گلوی من بیرون آورد به او جایزه بزرگی خواهم داد ...»

خبر در بین حیوانات پیچید و همه برای به دست آوردن جایزه تلاش کردند اما هیچ کدام از آنها نتوانستند استخوان را بیرون آورد ...

تا این که نوبت به مرغ ماهی خوار رسید.

جایزه آقا گرگه

او با اعتماد به نفس رو به گرگ کرد و گفت: « من استخوان را بیرون خواهم کشید و جایزه را خواهم برد.»

در این هنگام مرغ ماهی خوار کار خود را شروع کرد.

 سرِ خود را داخل دهان گرگ کرد و با مِنقار خود استخوان را بیرون آورد.

حالا نوبت به جایزه رسید.

جایزه آقا گرگه

اما گرگ رو به مرغ ماهی خوار کرد رو گفت: « این که سرِ خود را داخل دهانم کردی و اجازه دادم سالم بیرون آوری! خود بزرگترین جایزه است!» 

منبع: مجله روزهای زندگی

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.