تبیان، دستیار زندگی
قلمو و رنگ یک گوشه نشسته بودند. حوصله شان سر رفته بود. رنگ گفت: قلمو چه کار کنیم که خوشحال شویم، سرمان گرم شود و ...همبازی شویم؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قلممو و رنگ

قلمو و رنگ

قلمو و رنگ یک گوشه نشسته بودند. حوصله شان سر رفته بود. 

رنگ گفت: قلمو چه کار کنیم که خوشحال شویم، سرمان گرم شود و همبازی شویم؟

 قلمو فکری به سرش زد. پرید توی رنگ و قِلقِلکش داد. قلقلک و قلقلک...

رنگ خندید. قلمو از رنگ بیرون پرید و دوید. حالا ندو کی بدو. قلمو بدو، رنگ بدو؛ می دویدند، می خندیدند و نقاشی می کشیدند.

هر چه سر راهشان بود را رنگ کردند.

دفتر نقاشی سفید بود، سبزش کردند.

دیوارِ کلاس کثیف بود، قرمزش کردند.

قلمو و رنگ

کیفِ مدرسه، کمدِ قدیمی و کفش های رنگ و رو رفته را رنگ کردند. نارنجی کردند، کِرِم کردند، لیمویی کردند، رنگ کردند و رنگ کردند و رنگ کردند تا رسیدند به آسمان.

آسمان ابری بود، آبی اش کردند.

درخت خوابیده بود، سبزش کردند.

گل پژمرده بود، آبی اش کردند.قلمو و رنگ

قلمو باز پرید توی رنگ. قلقلکش داد. قلقلک و قلقلک ... . باز دنبال هم دویدند.

زمین خالی را دیدند و یک خانه کشیدند. جلوی خانه یک حوض کشیدند. توی حوض، صدتا ماهیِ زردِ خال خالی کشیدند. قلمو و رنگ

دور حوض چی؟ دور حوض هم چند گلدان کشیدند. قلمو و رنگ

رفتند روی پشت بام و یک خورشید کشیدند. بعد برگشتند.

خسته شدند و افتادند روی قالی گُل گُلیِ کنار حوض. اما خوابشان نبرد.

بلند شدند و رفتند پشت بام. خورشیدشان را پاک کردند، جایش یک ماه کشیدند. 

آن وقت آمدند و سرشان را گذاشتند روی قالیِ گُل گُلی.قلمو و رنگ

 بعد دو نفری زیر نور ماهِ نقاشی رنگ شده و کمدِ قدیمیِ خوشرنگ و کفش های براق و آسمانِ آبی را دیدند.

منبع: ماهنامه قلک

تنظیم: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.