تبیان، دستیار زندگی
یک مسواک بود کوچولو، بی دندون، صبح تا شب توی جامسواکی می شست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مسواک بی دندون

یک مسواک بود کوچولو، بی دندون!

صبح تا شب توی جامسواکی می شست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد،

هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت.

یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، اینجا می روم!»

مسواک بی دندون

تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بری کثیف می شوی، دیگر هیچ دندونی تو را دوست ندارد.»

مسواک بی دندون گفت: « اشکالی ندارد، من که دندون ندارم! چقدر اینجا بیکار بمانم؟ خسته شد.» حوله گفت: « مگر نمی دانی؟ تو مسواک نی نی هستی.
نی نی الان کوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت دیگر چند تا دندون در می آورد. اگر تو نباشی، چه کسی دندون های نی نی را مسواک کند؟»
مسواک بی دندون
مسواک بی دندون خوشحال شد،گفت:
من مسواک نی نی هستم؟چرا زودتر بهم نگفتید!  باشد، صبر می کنم تا نی نی دندون در بیاورد، آن وقت می شوم مسواک با دندون!

مسواک بی دندون

منبع: مجله روزهای زندگی (بچه ها)

تنظیم کننده: فهیمه امرالله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.