تبیان، دستیار زندگی
صادق آخوندی که امروز باوجود جراحاتی از مرصاد مربی ورزش است؛ سال 1365، به غرب کشور اعزام می شود، وی 22 سال خود را تمام نکرد بود که عملیات مرصاد کلید می خورد و او تا 8 مرداد پیروزی «کمینگاه» در منطقه سرپل ذهاب قصر شیرین، سه راه نفت شهر و در این مناطق حاضر ب
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت مرصاد

گفت و گو با صادق آخوندی رزمنده ای که در عملیات مرصاد حضور داشته است. (قسمت اول)



صادق آخوندی که امروز باوجود  داشتن جراحاتی از  عملیات مرصاد مربی ورزش است. او سال 1365، به غرب کشور اعزام می‌شود، 22 سال خود را تمام نکرد بود که عملیات مرصاد کلید می‌خورد و او تا 8 مرداد پیروزی «کمینگاه» در منطقه سرپل ذهاب قصر شیرین، سه‌راه نفت شهر و در این مناطق حاضر بوده است.روایت او از عملیات مرصاد پیش روی تان است:

صادق آخوندی

آرامش قبل از طوفان

عملیات مرصاد، عملیاتی از طرف ایران بود که در پاسخ تهاجم منافقین به نام «فروغ جاویدان» صورت گرفت، سرپل ذهاب به‌اندازه یک ساعت فاصله تا قصر شیرین دارد که منافقان این‌ها عملیات را از صبح شروع کردند. برای انتقال نیروها از پشت خاک‌ریزها تا بالای تپه‌ها از کانال استفاده کردیم و بالای کانال‌ها سنگرهایی برای دیدگاه رزمندگان در منطقه ایجاد کردیم.
پس از امضای قطعنامه در آن مناطق نگهبانان روز و شب داشتیم و نیروها داخل سنگرها و کانال‌ها بودند و یک عده پایین سنگرها استراحت می‌کردند. نیرو کم بود 6 ساعت نگهبانی می‌دادند، آن روز صبح بچه‌هایی که برای نگهبانی رفته بودند سریع خبر دادند خاک‌ریزهای مرز عراق تردد زیاد است، برای بازدید رفتند، پشت خاک‌ریزها آدمی نمی‌دیدی، ولی اکثر بی‌سیم‌های شلاقی که ارتفاع آنتن آن بلند است، به چشم می‌خورد متوجه شدیم می‌خواهند عملیات کنند. از فرماندهی آماده‌باش زدند.
در منطقه به آن صورتی که صدایی باشد و درگیری باشد نبود. توپخانه که جایش مشخص بود و در فاصله دوری قرار داشت، در خود منطقه تنها چیزی که انگار داشتند تیربارهای گرینف، ژ 3 و کلاش بود، من خودم اول آر. پی.جی. زن بودم سپس خدمه دوشکا شدم. تنها سلاح سنگینی که ما داشتیم توپ 106 ماشین‌های جیپ بود که استفاده می‌شد و یک لوله خیلی بلندی دارد.
بعدازاینکه این رفت‌وآمدها مشکوک شد، یواش‌یواش معلوم می‌شد که اتفاقاتی می‌خواهد رخ بدهد، این‌ها دعوت‌نامه ریختند، کاغذ ریختند داخل منطقه که شما بیایید تسلیم بشوید، ما می‌خواهیم چنین کاری را انجام بدهیم و فلان برنامه راداریم. مردم منطقه هم به منافقینی که این‌همه جنایت کردند، ترورها و بمب‌گذاری‌های زیادی انجام دادند و به دشمن پناهنده شده بودند، اعتماد نکردند.

هجوم نفاق

منافقان نزدیک ظهر بود که عملیات و حمله را شروع کردند. یک مقداری درگیری در خط باوجود آمد ولی ما نتوانستیم خط را نگه‌داریم، چون نیروهای آن‌ها زیاد بود و از آن‌طرف عراق هم وعده پشتیبانی به آنان داده بود، خیلی از بچه‌ها مجبور به عقب‌نشینی شدند و هر جا که توانستند مخفی شدند. خیلی وضعیت بدی شده بود.

مقاومت شکست

بچه‌ها نتوانستند مقاومت کنند، مجبور به عقب‌نشینی شدیم که حدود 4 ساعت طول کشید. با منافقین هم زن بود و هم مرد. این‌ها زمانی که به ما حمله کردند، ربان‌هایی به دستانشان بسته بودند که شناسایی بشوند و با بچه‌های ما اشتباه گرفته نشوند و نیز یک علامتی بر روی لباسشان بود. بچه‌ها تا توانستند عقب کشیدند تا خود سرپل ذهاب، برخی دیگر خود را به کوه‌های بازی دراز که از کوه‌ها معروف آن منطقه بود، کشیدند. رزمنده‌ها چیزهای کوچکی حتی یک‌بند حمایل یا فانسقه‌ای که به کمرشان بود از فرط خستگی باز می‌کردند و می‌انداختند. سه روز این درگیری ادامه داشت و بچه‌ها که داخل کوه بودند، نه آب داشتند و نه غذا منطقه هم هوای گرم بسیار شدیدی داشت مثل زمان خرماپزان در فصل تابستان بود.
تعدادی از بچه‌ها که از فرط تشنگی خودشان را به رودخانه رسانده بودند، در معرض تیر قرار گرفتند و آب‌خورده و نخورده به شهادت رسیدند. شنیدم از بچه‌های تبریز که اسمش را به یاد ندارم از زور گرسنگی علف خورده بود و مقداری از آن‌ها را در کیفش به‌عنوان یادگاری قرار داده بود و گفته بود اگر زنده ماندم به‌عنوان یادگاری برمی‌دارم، حتی قورباغه و ملخ خورده بودند.
«عباس کریمی»، یکی از هم‌دوره‌ای که باهم خدمت سربازی بودیم شاهد عینی قضیه است که با آن شخص تبریزی بود.
وضع بچه‌ها خیلی بد شده بود، یک عده‌ای نیز که می‌خواستند از پل عبور کنند داخل رودخانه افتاده بودند که شدت آب زیاد بود و بچه‌ها را با خودش برده بود، عده‌ای دیگر که نتوانسته بودند فرار کنند به خاطر خستگی یکجا نشستند و برای اینکه اسیر بشوند لباسشان را درمی‌آوردند و پرچم سفیدی درست می‌کردند و منافقین آن‌ها را جمع می‌کردند و به سمت عراق می‌فرستادند. بیشتر بچه‌ها که در ارتفاعات کوه‌ها بازی دراز بودند و دشمن اکثر اوقات داخل کوه‌ها را می‌زد. چون می‌دانستند بچه‌ها به آنجا پناه برده‌اند و پایین نیامده‌اند.

منافقین برنامه‌ریزی کرده بودند که روز بعد در میدان آزادی تهران سخنرانی داشته باشند. استراتژی‌شان این بود که مسیر مستقیم را بروند یعنی این‌ها از خود قصر شیرین که شروع کردند مستقیم به سمت تهران بیایند

مستقیم به جهنم

منافقین برنامه‌ریزی کرده بودند که روز بعد در میدان آزادی تهران سخنرانی داشته باشند. استراتژی‌شان این بود که مسیر مستقیم را بروند یعنی این‌ها از خود قصر شیرین که شروع کردند مستقیم به سمت تهران بیایند و تا نزدیک اسلام‌آباد هم آمدند. در داخل اسلام‌آباد بیمارستانی بود به نام بیمارستان امام (ره) که منافقین وقتی به آنجا رسیدند. کسانی که مریض یا مجروح بودند را به رگبار بستند که در تلویزیون به‌صورت مستند نشان داده‌شده.

مرصاد کلید خورد

منافقان اشتباهی که کردند این بود که با وسایل نقلیه‌شان فقط درراه مستقیم و به‌صورت پشت سرهم اسلام‌آباد بروند و بعد کرمانشاه و یکسره درگیری داشته باشند و در آخر تهران بروند. تنگه‌ای است نرسیده به اسلام‌آباد که دوتا کوه است به اسم «تنگه ارزبر» که عملیات «مرصاد» از طرف ایران آنجا رخ داد و بچه‌ها یک عده را از پشت هلی برد کردند. واقعاً نیروی هوایی خدمت زیادی انجام داد. البته خیلی دیگر از بچه‌ها بودند ولی نیروی هوایی نقش عظیمی داشت که ماشین‌ها و نفربرهایشان را زدند و بچه‌های نیرو هوایی هرچقدر توانستند با بالگرد و هواپیما نیرو پیاده کنند و همچنین از تجهیزات دشمن منهدم کنند.

مقاومت دوباره شکل گرفت

بعدازاین اتفاقات نتوانستند مقاومت بکنند و به‌صورت پراکنده مجبور به عقب‌نشینی شدند اما در همان مسیری که آمدند برنگشتند و برای اینکه به عراق خودشان را برسانند پخش شدند و مجدداً پناهندگی بگیرند. عراق زمانی که منافقین شروع به حمله کرده بودند قول همکاری داده بود و در ابتدا هم به این صورت بود ولی بعد عملیات مرصاد، نیروهای صدام همه پل‌های باقی‌مانده را مین‌گذاری کرده بودند و دیگر پل‌ها را منفجر کرده بود.
عراق بیشتر این کارهایی هم که انجام داد و همچنین عملیاتی که چند روز قبل از امضای قطعنامه به‌وسیله منافقین بانام چلچراغ شکل‌گرفته بود را به خاطر خودش بود انجام داد چراکه از ایران ضربه خورده بود. چون با زمزمه قطعنامه 598 عراق خواست شکست بزرگش را تلافی کند و یکی راهش هم این بود که آمار اسرایش را بالا ببرد، چون آمار اسرای عراق داخل ایران بسیار زیاد بود و به لطف خدا و امام زمان (عج) و به لطف رهبری بزرگی که داشتیم نتوانستند کاری بکنند و شکست بدی خوردند.
وی در این قسمت از سخنانش با آهی که می‌کشد، می‌گوید: اگر انشالله قسمتتان شد و سمت اسلام‌آباد رفتید جای همان تنگه تابلویی است به نام تنگه مرصاد که یادمانی را به‌عنوان یادگاری بناکرده‌اند.این رزمنده  در ادامه این گفتگو به چند سوال خبرنگار پاسخ می‌دهد که می‌توانید در بخش دوم بخوانید.


مصاحبه: صالح اکبری
بخش فرهنگ پایداری تبیان

مطالب مرتبط:

مرداد پر رخداد

معارف جنگ، یادگار صیاد دل‌ها

مرصاد، عزتی از جانب خدا