رمضان در آتش
بهراستی نوشتن از شهدا سخت دشوار است، چگونه میتوان سِّر آفتاب تابان را در کلمات جستجو کرد، عقل درمیماند و تنها عشق است که معنای بانگ الرّحیل را معنا میکند، باید رفت، عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو و عقل و عشق را خدا آفرید تا انسان با انتخاب میان این دو معنا شود.
صبح شد و قافله عشق عازم سفر به عرش ملکوت شد، خدایا، چگونه تو باب رحمت خاص را بر آنان گشودی؟ راهی که این قافله پیمود، تنها از عشق برمیخیزد و بانگ الرّحیل در صبح و از کربلا متجلی میشود، بهراستی این راحلان کاروان نور به کدامین دعوت لبیک گفتند؟ به حرف عاقلان که میگفتند بمان وقعی نگذاشتند و به امام (ره) لبیک گفتند، زیرا امام عاشقان، بهدرستی واژه عشق را برای آنان معنا کرده بود و باب شیدایی را بر مشتاقان لقای حق نشان داده بود. ازاینرو بود که سینهها سرشار از آسمان عشق شد و قلبها چون چشمه خورشید جوشید.
یاران امام شتاب کنید که ما همگی مسافریم و کربلا در این زمان انتظار میکشد تا خود را از دام وابستگیهای دنیای فانی جدا کنید و زنجیر اسارت خاک را از پا بگشایید و در رکاب امام عشق قرار گیرید...
در عکس، شیر مردی از قافله عشق را ببین که چگونه مسافر این دیار را در آغوش گرفته است، انگار ملائک بالهای خود را در زیر پیکر پاک شهید گستراندهاند و همگی به کمک آمدهاند تا سبکبالی عاشق را در لیلهالقدر عملیات رمضان به دست قافلهسالار و امام شهدا برسانند، این جاذبه عشق است که قطرات خون امام خود را درگذر زمان همچون ستارگان در دل کهکشان پاشیده است و ره جویان عشق، چه زیبا این مسیر را دریافتند و راه قبلهٔ نور را با کلمات امام راحل فهمیدند و قدم در وادی شهادت گذاشتند. ای همسفران معراج حسین، شما برگزیدگان تاریخ خدایید و ازاینروست که حسین شمارا در معراج عشق پذیرفته است. راز این انتخاب را کسی خواهد فهمید تا بال در بال کبوتران حرم اُنس بیفکند و چه زیبا توانستید در این معنا غوطه ور شوید. کلام برای درک این معنا عاجز است و بازکننده این راز، تنها سکوت است و نه کلام.
حمیدرضا زمانیان از حضورش ر ملیات رمضان اینگونه روایت میکند: مرحله سوم یا چهارم عملیات رمضان بود. بنده به همراه دو نفر از برادران واحد دیدهبانی از جبهه سر پل ذهاب به قرارگاه کربلا مأمور شده بودیم. ازآنجا ما را فرستادند به لشکر عاشورا چون آن زمان هنوز دیدهبانی لشکر عاشورا راهاندازی نشده بود.
بنده بهاتفاق آقای مقدم ـ که از تهران اعزامشده بود ـ قرار شد بهعنوان دیدهبان نفوذی همراه گردان شهید مصطفی خمینی در این مرحله عملیات شرکت کنیم. عصر بود، با (سردار شهید) نجفی که مسئول ما بود به مقر گردان رفتیم و پس از آشنایی با فرمانده گردان فرصتی پیش آمد که سهنفری یکگوشه خاکریز دعای توسل بخوانیم که من فکر میکنم این دعای توسل با همه دعاهایی که تابهحال خواندهام فرق میکرد، اولاً توجهمان فقط به خدا بود، دوم اینکه از همه عواملی که در پیروزی نقش داشتند، ناامید شده بودیم و هیچچیز را غیر از خدا عامل موفقیت نمیدانستیم.
حوالی ساعت ده شب، گردان، عملیات خودش را شروع کرد، چون انجام عملیات در مراحل قبل موفقیتآمیز نبود دشمن با آمادگی کامل منتظر حمله رزمندگان اسلام بود. لذا وقتی درگیری شروع شد با آتش شدید انواع سلاحهای خود با نیروهای ما میجنگید، پس از درگیری شدید با یاری خدا خط عراقیها شکست و ما دو نفر دیدهبان همراه فرمانده گردان به سمت اهداف حرکت کردیم. با توجه به تلفات زیاد حدود یک گروهان از گردان باقیمانده بود. پس از دو ساعت راهپیمایی، گردان سمت راست را پیدا کردیم که قرار شد همانجا یک خط پدافندی تشکیل بدهیم. بافاصله روی زمین مستقر شدیم. بعد از اذان صبح بود که مسئول عملیات لشکر، (شهید) بهوسیله یک دستگاه جیب پیش ما آمد و قرار شد مقداری برگردیم عقب و پشت خاکریزی که همان شب احداثشده بود، مستقر شویم. بهصورت نیمخیز و بدو رفتیم سمت خاکریز، آسمان کمی روشنشده بود، نیروهای دشمن که متوجه حضور ما شده بودند، با تیربار ما را زیر آتش گرفتند. صدای وزوز تیرها بهخوبی شنیده میشد. ولی شکر خدا گلوله به کسی اصابت نکرد، پشت خاکریز مستقر شدیم و شروع کردیم به حفر سنگر انفرادی.
با روشن شدن هوا، عراقیها که متوجه حضور ما شدند با تانکهای خود به سمت خاکریز حرکت کردند زمین منطقه بهصورت بود که سمت دشمن، زمین بالاتر از ما بود که همین امر موجب میشد تانکهای عراقی به جاده تدارکاتی ما مسلط باشند. نیروهایی که مقابل ما مستقرشده بودند از تیپ 10 زرهی عراق بودند، آنها از یگانهای متخصص و ورزیده عراق بودند که توان و مهارتشان درصحنه کاملاً مشهود بود، چون تعدادی از تانکها و لودرهای ما را با یک گلوله زدند.
با یک شناسایی که سراسر خاکریز انجام دادم، متوجه شدم الحاق بین گردانهای چپ و راست صورت نگرفته و این خاکریز که طول آن حدود دو کیلومتر بود، چپ و راست آن خالی است نیروهای عراقی حداکثر توان خود را بهکاربرده بودند تا خاکریز را محاصره کنند، ساعت ده صبح بود که متوجه شدم از سمت راست بهطرف ما تیراندازی میشود. همان موقع بادهای شنی شروع شد. وزش باد اینقدر شدید شد که دید هر دو طرف محدود شد بهطوریکه حوالی ساعت دوازده که عراقیها خیلی به ما نزدیک شده بودند، اینقدر بادهای شنی زیاد شده بود که تا فاصله دومتری را هم نمیشد تشخیص داد. این از امدادهای غیبی بود که آنها نتوانند به ما آسیب برسانند. به نیروهای خودی دستور عقبنشینی دادند که به سمت عقب حرکت کردیم. یقین دارم این از ثمرات خواندن دعای توسل بود که هم شب عملیات مشکلی پیش نیامد و هم خداوند در روز به رزمندگان اسلام لطف کرد و با وزش بادهای شنی، چشمشان را کور و آنها را زمینگیر کرد.
فرآوری: سامیه امینی بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: باشگاه خبرنگاران، نجفآباد نیوز