تبیان، دستیار زندگی
آن روز همه آمده بودند حتی مادران شهیدی که می دانستند ماهی به آب زده شان در این کاروان نیست. مادری که ساعت ها قبل از ورود سیل خروشان جمعیت به همراه موکب شهیدان از بهارستان بر روی پله های شهرداری تهران نشسته بود و عکس تنها پسرش را بالباس غواصی روی خاک کنار
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم



آن روز همه آمده بودند حتی مادران شهیدی که می‌دانستند ماهی به آب‌زده‌شان در این کاروان نیست. مادری که ساعت‌ها قبل از ورود سیل خروشان جمعیت به همراه موکب شهیدان از بهارستان بر روی پله‌های شهرداری تهران نشسته بود و عکس تنها پسرش را بالباس غواصی روی خاک کنار آب در آغوش کشیده بود.

در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

عکس غنیمتی
من هم فرصت را غنیمت شمردم از او به همراه پسرش عکس گرفتم.
هنوز شهدا نیامده بودند دوباره توجه مرا به خودش جلب کرد هرچند فضا فضای گفتگو نبود اما دلم نیامد آرام از کنارش عبور کنم و تنها دستاوردم یک قاب عکس باشد و بس.
صدای هیاهوی جمعیت و مداحی نمی‌گذاشت تا راحت با او صحبت کنم روی پله پایینی نشستم و بوسه‌ای بر دستان چین‌خورده‌اش زدم و سلامی آرام کردم.
او هم مرا بی‌پاسخ نگذاشت و با لبخندی مادرانه بر چهره سالخورده‌اش جوابم را داد و گفت: سلام
این مکالمه کوتاه به یک گفتگوی صمیمی تبدیل شد بین تبیان و این مادر شهید شد. این گفتگو را که در ادامه می‌آید از دست ندهید.

حمید هویتم است
در ابتدا از او خواستم تا خودش را معرفی کند. گویا هویتش هم 30 سال است گره‌خورده به نام فرزند شهیدش.
مادر جان خودتان را معرفی کنید.
من مادر شهید حمید میانلو مطلق هستم.
چند فرزند داشتید؟
2 دختر و یک پسردارم که حمید فرزند دومم است.
حمید آقا از گروه غواصان بوده است؟
اولین گروه غواص بودند و برای شناسایی رفته بودند در منطقه هورالعظیم.
چگونه به شهادت رسید؟
وقتی برای شناسایی رفته بود، اسیر می‌شود یک سال بعد از اسارت هم براثر شکنجه شهیدشان می‌کنند.
از اسارت شهید اطلاع داشتید؟
بله هلال‌احمر خبر داده بود گفتند اسیرشده‌اند و شهیدشان کردند و بعد از شهادت در قبرستان زبیر بصره دفن کردند.
همان ابتدا اطلاع داشتید شهید شده است؟
نه یک مدت پس از اسارت از او بی‌خبر بودیم که در مردادماه 1364 از هلال‌احمر خبر آمد  براثر شکنجه به شهادت رسیده است.

در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

بنیاد شهید اطلاعی نداده است که آیا در بین خیل شهدای 175 دست‌بسته حمید شما هم است یا نه؟
حمید مفقودالاثر است جزو مفقودالاثرهاست.
خبر تفحص را کی و از کجا برای اولین بار شنیدید؟
قبل از آوردن شهدا آمده بودم معراج شهدا و می‌دانستم که می‌خواهند بروند شهدای تفحص شده را بیاورند.
وقتی خبر آمدن غواص‌ها را شنیدید چه احساسی پیدا کردید؟
همان لحظه به آقای رنگین مسئول معراج شهدا گفتم که حق ندارید پسر من را بیاورید.
گفتید حق ندارید بیاورید؟ برای چه؟
بله گفتم بچه من را نیاورید حق ندارید او را بیاوردی.
چرا؟
بعد از 30 سال برای چه بیاورند؟
بالاخره اینجا یک مزاری و یادبودی برایتان می‌شود و از چشم‌به‌راهی در می آیید.

نه بالاخره عشق آن‌ها امام حسین (علیه‌السلام) بود و رفتند پیش مولایشان امام حسین (علیه‌السلام) رفتند پیش امامشان.
حالا فرزند شما را آورده‌اند و بین این شهدا است؟
نه خدا را شکر گفتند منطقه‌ای که حمیدم بوده با منطقه‌ای که این‌ها بوده‌اند فرق داشته است حمید جان من هورالعظیم خدمت می‌کرد.
یک خاطره از حمیدتان برای ما می‌گویید؟
بچه‌ها همه‌اش خاطره هستند، همه کارشان برای همیشه برای مادر خاطره است. آدم نمی‌داند کدام را بگوید کدام را یادگاری نگه دارد برای خودش.
یک‌بار به او گفتم این‌همه به جبهه می‌روی یک‌چیزی هم برای من تعریف کن آنجا چه‌کار می‌کنی؟ گفت: «خاک‌بازی می‌کنم، هیچ کاری نمی‌کنم.» گفتم: «آخه مگه میشه؟» گفت: «بله اونجا می‌ریم با بیل خاک می‌کنیم می‌ریزیم روهم تپه درست می‌کنیم خاک‌بازی می‌کنیم.»

در ابتدا از او خواستم تا خودش را معرفی کند. گویا هویتش هم 30 سال است گره‌خورده به نام فرزند شهیدش.


همین‌طور که با حمید صحبت می‌کردم سفره ناهار را هم جلویش پهن کردم. داشتم مخلفات سفره را می‌چیدم، آهی کشید و رو به من کرد و گفت: «مامان می دونی اونجا چه خبره؟»
گفتم: «چه خبره؟»؛ گفت: «اونجا بچه‌ها خیلی زحمت می‌کشند اما هفته هفته غذا گیرشون نمی آد و علف‌های بیابان را می‌کنند و می‌خورند، اگر می‌دونستید از این تجملات برای من نمی‌چیدید.»
گفتم: «ببخشید مادر! من که نمی‌دونستم اونجا غذا گیرتون نمیاد.»
حرف که به این جا می‌رسد، مادر دلش سوزی می‌کشد و آهی برمی‌آورد و ادامه می‌دهد:
حالا جوانان در مملکت ما خوب می‌خورند، خوب می‌چرخند، همه کارهایشان را هم می‌کنند. ناشکری هم می‌کنند و بعد به ما برمی‌گردند می‌گویند: «اگر بچه‌های شما نمی‌رفتند الآن وضع ما این‌چنین نبود.»
شما چه پاسخی به این بعضی افراد می‌دهید؟
من هم جواب می‌دادم اگر بچه‌های ما نمی‌رفتند صدام پدر همه را درمی‌آورد.مگر کشورهای دیگر نیست؟ مگر نمی‌بینند دشمنان چه بر سر آن‌ها می‌آورند؟ الآن که دشمن منطقه را گرفته مردم را می‌کشد زنان و بچه‌ها را قتل‌عام می‌کند، برای چه می‌کشد؟ دشمن الآن هدفش این است که بیاید اینجا اما کور خوانده‌اند از این بچه‌ها این‌قدر زیاد است که حد و نصاب ندارد.


در جبهه خاک‌بازی می‌کنیم

شنبه شهید می‌شوم
شهید حمید میانلومطلق دریکی از دست‌نوشته‌هایش این‌طور گفته بود: «حمید میانلو مطلق در تاریخ ۱۶/۹/۱۳۴۲ به دنیا آمده. خداوند وی را به این دنیا آورده و وی در مقابل خداوند متعال مسئول است. او باید خود را فدای اسلام و انقلاب و امام کند. از خداوند می‌خواهم که من را بیامرزد و از گناهان من درگذرد. می‌دانم که در روز شنبه از این دنیا می‌روم، ولی نمی‌دانم در کدام ماه و سال. فقط می‌دانم که در روز شنبه شهید می‌شوم.»
حمید در شب ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۴ برای شناسایی مواضع عراقی‌ها، به همراه چند تا از بچه‌های اطلاعات شناسایی با قایق می‌روند که بعد از درگیری با دشمن، مفقودالاثر می‌شوند. مدتی می‌گذرد تا اینکه در مرداد ۶۴ از طرف هلال‌احمر اطلاع دادند که حمید بعد از شکنجه در اسارت به شهادت رسیده و پیکرش را هم در قبرستان زبیر بصره دفن کرده‌اند.

فرازی از وصیت‌نامه
بار خدایا بیامرز برایم گناهانی که کردم و هر خطایی که کردم، بار خدایا به‌درستی که من تقرب می‌جویم به سویت با یاد تو، بار خدایا به‌درستی که به تو پناه می‌برم از نفسی که سیر نمی‌شود و از دلی که خاشع و ترسان نمی‌شود...
شکر خدا را که بصیرتم را به نور حق روشن کرد تا افتخار کشته شدن در معرکه نبرد اسلام با کفر را داشته باشم، شکر خدا را، شکر خدا را.

اینجای حرف‌های حمیدآقا که می‌رسد مادر دلش سوزی می‌کشد و آهی برمی‌آورد و ادامه می‌دهد حالا جوانان در مملکت ما خوب می‌خورند و خوب می‌چرخند...


شکر خدا را که به دست کافران کشته شدم، شکر خدا را که در بستر نمردم شکر خدا را. خدایا خالصم کن، خدایا عاشقم کن، خدایا عاشقم کن و سپس بمیران مرا و در زمره توبه‌کنندگان قرار ده. خدایا عاشقم گردان و سپس بمیران مرا در زمره توبه‌کنندگان قرار ده. خدایا امید رحمتت دارم، از تو طلب آمرزش می‌کنم خدایا از سر گناهانم بگذر که طاقت آتش جهنمت را ندارم.
یا رب ارحم ضعف بدنی


مصاحبه: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطالب مرتبط:

 تفحصی تکان‌دهنده‌تر از کربلای 4

دردانه‌ها در آغوش ملت