ادبیات دور از جنگ
در این مقاله بهطور موجز دستهبندی داستانهای مرتبط با جنگ ذكر میشود. هدف این است كه خواننده از رویكردهای مختلف نویسندگان مطلع شود و بداند كه ادبیات جنگ فقط به عرصه جبهه خلاصه نمیشود و میتوان جنگ را به لحاظ كلیت معنایى در شكلهای متنوع داستانی بازنمایی كرد.
در این مقاله بهطور موجز دستهبندی داستانهای مرتبط با جنگ ذكر میشود. هدف این است كه خواننده از رویكردهای مختلف نویسندگان مطلع شود و بداند كه ادبیات جنگ فقط به عرصه جبهه خلاصه نمیشود و میتوان جنگ را به لحاظ كلیت معنایى در شكلهای متنوع داستانی بازنمایی كرد.
1) جنگ با دشمن خارجى.
2) جنگ داخلى (بین مردم و حكومت یا بخش هایى از مردم با همدیگر).
هر یك از مضامین فوق نیز در عرصه هاى زیر قابل ترازبندى اند:
الف) ادبیات جبهه جنگ
ب) ادبیات اسارت
ج) ادبیات مقاومت (كه عموماً براى جنگ با دشمن خارجى مطرح مى شود)
د) ادبیات فرار و تبعید
ح) ادبیات دور از جبهه (در جریان جنگ و بعد از آن)
پیش از پرداختن به هر یك از این وجوه، لازم است به ژرفساخت ادبیات جنگ توجه كرد؛ به این ترتیب كه در بسیارى از آثار ادبى مربوط به جنگ، داستان كوتاه، بلند یا رمان، متأسفانه همان خط سیرى را مى بینیم كه در جبهه جنگ شاهد آن بودیم؛ به عبارت دیگر، به قول نیچه، این آثار «تفسیرهاى بعد از جنگ و ادامه جنگ اند و نه چیزى بیشتر». مركز ثقل این آثار «خوبى، ایثار و درك عظیم جنگجویان خودى» و «رذالت، خودخواهى و بلاهت سربازان دشمن» است؛ یعنى همان نگرش و احساسى كه در سنگر وجود داشت. از همین جا به نكته مهمى در ادبیات جنگى پى مى بریم: نویسنده، جنگ را براى این در روایت خود به خدمت مى گیرد كه وجوهى از هستى انسان را به طور مشخص بازنمایى كند؛ به بیان دیگر دغدغه اصلى نویسنده، فقط طرز جنگیدن و روحیه رزمندگان دو طرف در صحنه نبرد نیست، بلكه این نكته فقط جزء ناچیزى از وسعت هنر او را به خود اختصاص مى دهد. چه بسا حتى «نبرد» و «جبهه» فقط «بهانه» روایت او باشد؛ امرى كه در رمان «از اینجا تا ابدیت» نوشته جیمز جونز شاهد آنیم.
براى تدقیق كلى تر این موضوع به چند رمان معتبر مى پردازیم تا خواننده مصداق مشخص داشته باشد.
در داستان هایى كه به جنگ با دشمن خارجى و به طور مشخص در خود «جبهه» مى پردازند، مى توانیم به «برهنه ها و مرده ها» نوشته نورمن میلر، «راه هاى افتخار» نوشته همفرى كاب و «قطار سر وقت رسید» اثر هاینریش بُل و «گردشی در آفتاب» اثر هاری براون و «موسیقی زندگی» نوشته آندره مكین اشاره كنیم. در داستان سوم، سربازها حتى بهدرستى وارد عرصه كارزار نمى شوند، و هاینریش بُل فقط به درون كاوى شخصیت هایى مى پردازد كه باید در جنگى شركت كنند كه از آن نفرت دارند. گرچه هاینریش بُل در این اثر یك سویه نگر است و ضعف كارش در این است كه «پیروان نازیسم را پست» و «دشمنان نازیسم را خوب» جلوه مىدهد، اما اسیر كلیشه سازى هم نمى شود. میلر نه تنها اسیر كلیشه سازى نمى شود كه «سُنت» ادبیات جنگ را در هم مى كوبد. شخصیت هاى او (سربازان مام وطن) از تیپ هاى مختلف انسانى، از طبقات متنوع اجتماع انتخاب مى شوند. هر كدام لحن و رفتار خود را دارد. یكى قدرت طلب است، دیگرى صاحب قوایى حیوانصفتانه و سومى لیبرالى روشنفكر و تا حدى عاصى. در رمان میلر، صاحب بدترین صفات، در لحظه هایى، به نمادى از تمایل بشرى به حركت و كسب عظمت تبدیل مى شود. این اثر به لحاظ بار معنایى و تصویرى كه از عصیان «توده مردم» علیه «نیروى برخاسته از قدرت» ارائه مى دهد، به وضوح اثرى ضدجنگ شده است. یا «راه هاى افتخار» كه باز هم به رشادت در جبهه مى پردازد، اما نتیجه رشادت را، پس از آن همه وحشىگرى و تلفات، به «شكست اجتماعى» تبدیل مى كند.
در داستان اى جبهه اى جنگ داخلى، مى توان به «زنگ ها براى كه به صدا درمى آیند» نوشته ارنست همینگوى و «دكتر ژیواگو» اثر بوریس پاسترناك اشاره كرد كه نویسندگانشان ضمن پرهیز از كلیشه سازى انسان ها، از «عشق»، «روابط انسانى»، «شاعرانگى» و حتى «اندیشه هاى پنهان فلسفى» شخصیت ها استفاده كرده اند تا در عین حال كه به «جبهه ها» مى پردازند و تصویرگر «شهامت» و «ترس» مى شوند، از وجوه دیگرِ زندگى غافل نشوند.
جنگ داخلى مى تواند خصلت رمانتیكى به خود گیرد و مثلاً بخشى از «بینوایان» هوگو شود، یا حتى در رمان «آیوانهو» نوشته والتر اسكات و اغراق در شخصیت رابین هود متجلى شود. اما مى تواند در اثر رئالیستى عامه پسندى چون «بربادرفته» اثر مارگارت میچل، یا داستان قوى و خوش ساخت «چهل و یكمین» نوشته بوریس لاورینف ـ كه عشق را طبقاتى نمى دید ـ هم بازآفرینى شود. مى تواند «نشان سرخ دلیرى» نوشته استیفن كرین شود كه روان شناختى خودبسنده اى از عناصر «ترس» و «شجاعت» به ما عرضه مى كند و یا «اسپارتاكوس» اثر هوارد فاست باشد كه مبارزه یك طبقه جهانى (برده) را علیه حكومت برده دار و ستمگر وقت (روم) بازنمایى مى كند، بى آنكه شخصیت گراچوس و كراسوس را (كه هر دو طرفدار برده دارى بودند) شبیه هم نشان دهد.
در ادبیات اسارت كه متأسفانه «اسراى نویسنده» یا «نویسندگان اسیر و غیراسیر» جامعه ما نتوانسته اند تصویرى در حد و اندازه درد و رنج اسراى ایرانى به فرهنگ جامعه تقدیم كنند، كارهاى بزرگى در جهان خلق شده است كه مى توان از میان آنها به داستان بلند «دیوار» ژان پل سارتر اشاره كرد كه بار اندیشه و فلسفه آن، بر وجوه دیگر اثر سنگینى مى كند. یا «پل رودخانه كواى» نوشته پیر بول كه گرچه در آن نوعى اغراق گرایى «مغرب زمینى» در برجسته كردن «غربى ها» و «بلاهت نمایى» شرقى ها دیده مى شود، اما به رغم آنكه اساساً به كارزار جنگ پرداخته شده است، توانسته با اجتناب از تطویل كلام و حادثه سازى هاى سطحى، به تراز مطرحى در ادبیات جنگ دست یابد. كنستانتین ویرژیل گئورگیو نویسنده رومانیایى نیز اثر معروفش «ساعت بیستوپنج» را در همین زمینه نوشته است، اما باورناپذیرى داستان كه نه در اغراق و یا تكنیك هاى روایى، بلكه به خود متن بازمى گردد، به كل رمان لطمه زده است.
در ادبیات مقاومت كه مى توان لطیف ترین تا خشن ترین صحنه ها را در آن بازآفرینى كرد، متأسفانه باز هم كار چندانى نشده است؛ درحالى كه بعضى نویسندگان خارجى با استفاده از موضوع هاى خیلى ساده، توانسته اند آثارى ماندگار و حتى شاهكارگونه خلق كنند. براى نمونه وركور، نویسنده فرانسوى، «خاموشى دریا» را مى نویسد كه ظاهراً هیچ اتفاق خاصى در آن نمى افتد ولى بهخوبى به دو وجه «همكنارى ـ تقابل» احساس «اشغالگر» و احساس «شهروند تحت سلطه» مى پردازد. یا گى دو موپاسان یك زن هرجایى را محور داستان قرار مى دهد، بعد با رخدادى ظاهراً پیش پا افتاده در رابطه با اشغالگران پروسى، شاهكار كوچكى مى آفریند به نام «تپلى» و رومن گارى اثرى ماندگار خلق مى كند به نام «بادبادك ها» كه محور آن آرام آرام از بادبادك سازى به مبارزه با آلمانى اشغالگر تبدیل مى شود.
ژوزف كسل گرچه از شخصیت هاى «تجربى» و «وقایع حسى» سود مى جوید و چندان تخیل را بهكار نمى گیرد، ولى «ارتش سایه ها» را مى نویسد كه خواننده را تا آخر به كتاب پیوند مى دهد و نیكلاى گوگول با نوشتن «تاراس بولبا»، روایت تازه اى از عشق به دشمن مى نویسد. ایو آندریچ نویسنده بوسنیایى (و برنده جایزه نوبل ادبیات 1961) در رمان «پلى بر رودخانه درینا» كه زمینه (Setting) آن بیشتر جبهه جنگ است، ملیت هاى مختلف را كنار هم قرار مى دهد تا علیه اشغالگران آلمانى بجنگند. تولستوى، از این هم فراتر مى رود و در رمانى كه بیشتر صحنه هاى آن به پشت جبهه، حتى در قصرهاى اعیان و اشراف مى گذرد، رمان عظیم «جنگ و صلح» را مى نویسد و آن را حتى به جبهه هاى نبرد مى كشاند و نه تنها به تلاقى خطوط مقدم جبهه مى پردازد، بلكه در چند ده صفحه از ادبیات داستانى خارج مى شود و به «تئورى جنگ» مىپردازد. او در این اثر هشتصد شخصیتى، شمارى از شخصیت هایش را «ماندگار» مى كند و تأثیر «جنگ» و «صلح» را در قالب «فردیت» به ما نشان مى دهد و ارنست همینگوى دفاع ایتالیایى ها را در برابر اشغالگران اتریشى در داستان «وداع با اسلحه» به اثرى عشقى و محتوم به پوچى [ناگفته] تبدیل مى كند. به عبارت دقیق تر، جنگ فقط یك محور اثر داستانى مى شود و وجوه دیگر زندگى به دلیل جریان داشتن جنگ متوقف نمى مانند؛ حتى اگر از چشم نویسنده افراطى دور مانده باشند. مثلاً خانم اتل لیلیانونیچ، حتى از ادبیات مقاومت، به عشق ناب، عذاب وجدان در اثر ارتكاب گناه ناچیز و بالاخره مبارزه انقلابى مى رسد و گرچه انقلابى دوستداشتنى او در رمان «خرمگس» كه طیف وسیع خواننده را جذب مى كند، چندان «واقعیت» ندارد، ولى شخصیت و تجارب او در متن مى نشیند.
ادبیات تبعید و فرار دفاع هشتساله مردم ما نیز در ادبیات داستانى نویسندگانمان بازتاب چندانى نداشته است؛ درحالى كه بعضى از نویسندگان اروپایى و آمریكایى، شمارى از شاهكارهاىشان را به این عرصه اختصاص داده اند؛ مثلاً اریش ماریارمارك نویسنده آلمانى در «طاق نصرت»، آنازگرس آلمانى در «هفتمین صلیب» و هوارد فاست آمریكایى در«مزدور» و نمایشنامه «همه به كافه ریك میروند» نوشته مشترك مورای برنت و جون آلیسن كه مایكل كورتیز كارگردان برجسته آمریكایی فیلم بسیار مشهوری با نام «كازابلانكا» از روی فیلمنامه آن ساخته است.
ادبیات دور از جبهه كه آسیبها و عارضه هاى جنگ را دور از جبهه و سال هاى بعد از آن به تصویر مى كشد، بیشترین سهم را در ادبیات مربوط به جنگ دارد. شماری از نویسندگان معتبر جهانى همچون «هاینریش بل»، «توماس مان»، «هرمان هسه»، «ارنست همینگوى» و دیگران آثار تكاندهنده اى در این زمینه خلق كرده اند. برای نمونه میتوان به آثاری چون «افتخار برای من» نوشته مكینلی كانتور، «قرار ملاقات» اثر ژاك پرور، نمایشنامه «حسادت» نوشته لویی ورنوی، «لبه تیغ» به قلم ویلیام سامرست موام، «گوشوارههای طلایی» اثر یولاندا فولدز و «مرد سوم» نوشته گراهام گرین اشاره كرد. هر یك از داستانها وجهی از آسیبهای سالهای پس از جنگ را برای خواننده بازنمایی میكنند. در هر یك از آنها همه جنبههای منفی و مثبت جنگ گفته نمیشود ـ چون رمان چنین وظیفهای ندارد ـ بلكه روی چند وجه و در نتیجه چند رویداد تمركز میشود و شخصیتهای كنشگر این رویدادها به خواننده شناسانده میگردند. در یك داستان فقر و قحطی ناشی از جنگ و در داستانی دیگر، فرصت طلبی بعضی از انسانها و در یك داستان تعارضهای خانوادگی محور قرار میگیرد. یك جا سرخوردگی و یأس كانون روایت است و جای دیگر حرص انباشت ثروت با استفاده از امكاناتی كه جنگ برای شماری از شهروندان پدید آورده است. نویسنده مجبور نیست فقط به این یا آن وجه از زندگی و گرایش انسانها تمایل نشان دهد. او میتواند حتی از مرزهای روزمره فراتر برود تا جنبههای پنهانیتری از درون انسانها را به تصویر بكشد.
اگر خوانندگان این مقاله، چه نویسنده چه غیرنویسنده، رمان هاى فوق را بخوانند، به رمز موفقیت نویسندگانشان پى مى برند: آنها فقط به وجه جنگ نپرداخته، حتى بیشتر دیگر وجوه زندگى را بازنمایى كرده اند و جنگ را فقط به مثابه «بهانه»، انگیزه و دستاویز روایت به كار برده اند تا شخصیت ها و روابط آنها را به تصویر بكشند و دیدگاه هاى فكرى آنها را توصیف كنند، و البته از مناسبات منبعث از جنگ و تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم آن نیز غافل نشوند.
وجه جامعه شناختى و روانشناختى ادبیات جنگ
بسیارى از آثارى كه به عنوان «ادبیات پایدارى» نوشته شده اند، یا اثر كسانی است كه بعد از جنگ، درد و رنج خود و همنوعانشان را در قالب داستان یا گزارش یا تركیبى از این دو به رشته تحریر درآوردند یا حاصل كار نویسندگانى است كه مدتى را در جبهه گذرانده اند. شمارى نیز نوشته كسانى است كه هرگز در جبهه نبوده اند، اما اطلاعات و جزئیاتى را از افراد حاضر در جبهه ها دریافت كرده اند. در هر صورت، زمانی كارهای این نویسندگان با موفقیت همراه میشود كه فقط و فقط وجه هنری موضوع برایشان اهمیت داشته باشد نه جنبههای سیاسی و ایدئولوژیك آن. گذشت زمان هم صحت این رویكرد را نشان داده است و نیازی به پیدا كردن مصداق ندارد.
منبع:پایگاه خبری حوزه هنری/ فتح الله بی نیاز