وقتی فرمانده روی شکم عراقی خوابش برد
در 15 اسفند 1343 در زنجان به دنیا آمد. در سن پنجسالگی قرائت قرآن را بهطور کامل فراگرفت.
بیشتر اوقات فراغتش را به قرائت قرآن در مسجد میگذراند. در خانه نیز به مطالعه کتابهای دینی و علمی میپرداخت. به شنا و فوتبال علاقه داشت. او و برادرش اصغر، افرادی اجتماعی و فعال بودند. وقتیکه انقلاب اسلامی آغاز شد لحظهای آرام نداشتند. نیروهای امنیتی رژیم پهلوی چند بار درصدد دستگیری آنها برآمدند ولی ناکام ماندند، عبدالله و اصغر در تظاهرات و حمله به مراکز پایگاههای مختلف رژیم پهلوی شرکت میکردند. با پیروزی انقلاب اسلامی، در سال 1358 در دبیرستان شریعتی مشغول به تحصیل شد و همزمان به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. با شروع جنگ تحمیلی درحالیکه شانزده سال بیشتر نداشت به جبهههای جنگ شتافت. ابتدا یک نیروی عادی بود اما با شجاعت، لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد خیلی زود به سمت معاون گردان منصوب شد. در عملیات محرم از ناحیه پا و شکم بهشدت مجروح شد اما وقتی او را برای مداوا فرستادند، پس از چند روز دوباره به جبهه شتافت.
خواب روی شکم عراقی
همرزم و همسنگر وی سردار غیور اسلام پاسدار جانباز مجید ارجمند روایت میکند: «پس از عملیات پیروزمند بیتالمقدس و فتح خرمشهر درگیریهای شدید و بسیار نزدیکی با عراقها پیش آمد که شهید عبدالله بسطامیان طی آنها شجاعت و جانبازی بسیار زیادی از خود نشان داد و بهقدری دلاورانه و جسورانه با نیروهای دشمن جنگید و پیکار کرد که همه بچهها را شگفتزده کرد، عبدالله به حدی در کارش جدی بود که چندین شبانه و روز متوالی نخوابید و بیدار ماند و نگهبانی داد تا مبادا دشمن دوباره حمله کنه و خط را پس به گیرد. خلاصه بعد از چند شببیداری، بالاخره خستگی بر وجودش مستولی شد و به دوستانش گفت که «میخواهم چنددقیقهای استراحت کنم تا خستگی از تنم بیرون بره.» بعد هم داخل سنگری شده و در تاریکی سنگر سرش را روی چیز نرمی گذاشته و از شدت خستگی بلافاصله هم به خواب میرود. صبح که از خواب بیدار شد، میبیند سرش روی شکم یک عراقی است! سراسیمه اسلحهاش را برداشته و سمت عراقی گرفته و از سنگر خارجش میکند، بچهها هم با دیدن عبدالله و اسیرش با حیرت و تعجب دورش را گرفته و با اشتیاق از او پرسیدند که کجا و چطوری اسیر گرفته؟! عبدالله هم زد زیر خنده و گفت: از خودش بپرسید، منم مثل شما بیخبرم! یکی از رزمندگان که نسبتاً عربی میدانست، از عراقی پرسید که چطوری ازاینجا سر درآورده و اسیرشده؟! او هم با کلی التماس و قسم دادن گفت: شب اول عملیات فرار کرده و دال این سنگر پنهانشده بوده تا بعد بتواند به عقب برگردد و شب گذشته که عبدالله برای خواب وارد سنگر شده بود، آنقدر خسته و بیرمق بوده که اصلاً متوجهش نشده و در تاریکی سنگر سرش را روی شکمش گذاشته و خوابش برده بود، او هم از ترس اینکه مبادا تکان بخورد و کشته بشود تا صبح بیحرکت و بیصدا به همان حالت زیر سر عبدالله بیدار مانده بوده! خیلی عجیب بود عراقی درحالیکه میتوانست اسلحه عبدالله را بردارد و آسیبی به او برساند و فرار کند؛ اما این کار را نکرده بود و خودش میگفت که جنگیدن عبدالله را دیده بود و از او میترسیده که تا صبح عقل و جسمش واقعاً قفل کرده و جرئت کوچکترین حرکتی را نداشته است.»
سجده برای شهادت
آرامگاه او در گلزار شهدای شهرستان زنجان واقع است. بعد از شهادت عبدالله برادر وی اصغر بسطامیان نیز در عملیات کربلای 5 در 12 بهمن 1365 به شهادت رسید.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: سایت راسخون/وبلاگ دلباخته/ راهیان حضور
مطالب مرتبط: