گردانی که فرماندهانش شهید هستند
آقای نادری از خودتان بگویید. چگونه وارد جبهه و جنگ شدید؟
وقتیکه جنگ شروع شد من ارتشی بودم. در نیروی هوایی و رسته پدافند مشغول فعالیت بودیم که شنیدیم عراق فرودگاهها را بمباران کرده است. البته از قبل و باوجود ناآرامیهای گنبد و کردستان و سایر نواحی، احساس تکلیف میکردیم که رسته خدمتی را رها کنیم و به مناطق جنگی برویم، اما بههرحال نظامی بودیم و از طرف دیگر نمیدانستیم از چه طریقی باید اقدام کنیم؛ بنابراین وقتیکه جنگ شروع شد دیگر نتوانستیم تحملکنیم و بهاتفاق 15 نفر از همکاران و همرزمانم امریه گرفتیم و راهی تهران شدیم. شنیده بودیم که در آنجا شهید چمران اقدام به ساماندهی و اعزام نیروها میکند. به نظرم روز دوم جنگ در تهران بودیم و دو روز بعد هم که راهی اهواز شدیم.
یعنی بهعنوان یک بسیجی راهی مناطق جنگی شدید؟ مسئولانتان مشکلی با این کار نداشتند؟
میشود گفت یک نیروی داوطلب ارتشی. آن زمان نظم و نظام خاصی وجود نداشت و جابهجاییها راحت صورت میگرفت. از طرف دیگر باوجود غافلگیری اولیه که به وجود آمد و دشمن پیشروی زیادی در روزهای اول انجام داده بود، شنیدن اخبار جنگ تاب تحمل را از آدم میگرفت و دیگر به رسته خدمتی و این چیزها توجه نمیکردی. البته این را هم بگویم که ما از ارتش استعفا ندادیم، بلکه حکم مأموریت گرفتیم و رسته اعزام کنندهمان شد پدافند نیروی هوایی. در حکم مأموریت هم به شکل کلی قید شد اعزام به جنوب. دیگر باقی کارها با خودمان بود. عرض کردم که به تهران رفتیم چون شنیده بودیم شهید چمران در آنجا مرکزی برای اعزام به جبهه دارد. بلدمان هم سه دوست تهرانی بودند که یکیشان بعدها شهید شد و دو نفر دیگر جانباز هستند. بهاتفاق به باغ شاه (سابق) رفتیم و در آنجا مهندس چمران (رئیس کنونی شورای شهر) از ما ثبتنام به عمل آورد، یک اسلحه ژ. 3، کوله، جیره غذایی، نارنجک و آدرس مدرسه شهید انارکی در اهواز را به ما داد و... یا علی! باید خودمان به منطقه میرفتیم و همه اعزام ما و مقدماتش همینها بود که عرض کردم.
در منطقه چه اتفاقاتی برایتان افتاد؟ چطور شد که سپاهی شدید؟
ما جزو نیروهای ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران درآمدیم. در محورهای عملیاتی سوسنگرد و دهلاویه و... حضور داشتیم. میدانید که سوسنگرد سه بار در اوایل جنگ دستبهدست شد، در هردو بار بنده حضور داشتم و وقتیکه خط دهلاویه تثبیت شد، یکبخشی از این خط در دست ما بود. اوایل جنگ، رزمندگان در گروههای خاصی فعالیت میکردند، در خط دهلاویه یکبخشی دست گروه موتورسواران بود، یکبخشی دست گروه سیاهجامگان، یکبخشی دست نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و...، سال 59 داشت تمام میشد که من اسفندماه به اراک برگشتم و برای بار دوم به جبهههای غرب و دشت ذهاب رفتم.
در تمام این مدت همچنان یک نیروی ارتشی داوطلب بودید؟
منبعد از اینکه به غرب رفتم و چهار، پنج ماهی در آنجا بودم، دوباره به جبهه جنوب برگشتم و در تمام این مدت نگران رسته خدمتیام بودم؛ بنابراین تصمیم گرفتم از ارتش استعفا بدهم. این کار را انجام دادم و 15 ماهی بهصورت بسیجی بودم تا اینکه در 27/10/61 به عضویت سپاه اراک درآمدم.
از چه زمانی وارد گردان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) شدید؟
وقتیکه تیپ 17 علی بن ابیطالب با ترکیب رزمندگان پنج استان قم، زنجان، قزوین، سمنان و مرکزی شکل گرفت، بچههای اراک به این واحد منتقل شدند و گردان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) با محوریت رزمندگان اراکی تشکیل شد. از بدو تأسیس هم بنده در همین گردان بودم. تا سال 63 این پنج استان لشکر 17 را تأمین میکردند و از این سال به بعد کمکم استانهای دیگر از لشکر 17 جدا شدند و تا سال 65 تنها بچههای استان مرکزی ماندند و قم. سال 67 و در اواخر جنگ برای مدت کوتاهی قم و اراک هم از هم جدا شدند و استان مرکزی تیپ 71 روحالله را تشکیل داد.
پس علی بن ابیطالب قدیمیترین گردان بچههای اراک و استان مرکزی بود؟ تاریخچه این گردان چگونه است؟ از فرماندهانش بگویید.
بله خوب یادم است در اوایل تشکیلش، 200 نفر از بچههای پاسدار اراک عضو این گردان شدند. در عملیات رمضان با همین گردان وارد عمل شدیم. اولین فرماندهاش هم سردار شهید کاوه نبیری بود که ایشان بعدها به طرح و عملیات لشکر رفتند و عملیات والفجر مقدماتی را به فرماندهی برادر جمشید مرادی انجام دادیم. بعد سردار شهید اصغر فتاحی فرمانده گردان شد که عملیات والفجر 3 و 4 و خیبر را در معیت ایشان بودیم. سردار فتاحی هم در خیبر آسمانی شد و سال 63 به دلیل کثرت نیروها، یک گروهان مستقل به نام امام حسین (علیهالسلام) و یک گردان به نام امام حسن (علیهالسلام) از دل گردان علیالحساب (علیهالسلام) تشکیل شد. بنده فرمانده گروهان مستقل امامحسینی (علیهالسلام) شدم و آقای بشیر روشنی هم فرمانده گردان امام حسن (علیهالسلام) (علیهالسلام) شدند. کمی بعد گروهان امامحسینی (علیهالسلام) تبدیل به گردان شد و در بدر و والفجر 8 با همین گردان حضور یافتیم. در ابتدای سال 65 قرار شد دوباره گردان علیالحساب (علیهالسلام) تشکیل شود. من و شهید کاوه نبیری که هر دو در والفجر 8 مجروح شده بودیم، در بیمارستان قدس اراک، کادر گردان تازه تأسیسشده علیالحساب (علیهالسلام) را تعیین کردیم و این گردان مجدداً به فرماندهی شهید یعقوب صیبی تشکیل شد. ایشان در کربلای یک به شهادت رسیدند و نفر بعدی شهید نظام علی فتحی بودند که در ماجرای سقوط فاو به شهادت رسیدند. پس از شهادت نظام علی چون لشکر 71 روحالله تأسیس شد و ما از لشکر 17 علی بن ابیطالب (علیهالسلام) جدا شدیم، میتوانم بگویم که شهید نظام علی فتحی آخرین فرمانده گردان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) در دفاع مقدس است. پسازآن هرکدام از گردانهای لشکر تازه تأسیس 71 روحالله یک شماره در پیشوند خود داشتند. مثلاً 105 امام حسین (علیهالسلام)، 102 علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و...
پس تمامی فرماندهان گردانهای علی بن ابیطالب به شهادت رسیدهاند. کدامیک از این سرداران شهید در ذهن شما جاودانه شده است؟
بهعنوان یکی از نیروهای کادر گردان، میتوانم بگویم که همه فرماندهانش از دوستان و همرزمان خوبم بودند و خاطرات زیبایی با همگی دارم. ولی شهید اصغر فتاحی که فرمانده یکی از گرو هانهایش بودم، جوان باصفایی بود که باوجود سن کم بهخوبی نیروها را مدیریت میکرد. 19، 20 سال بیشتر نداشت که فرمانده گردان شد. در عملیات خیبر بارها و بارها مجروح شد اما هر بار که میخواستیم به عقب برگردد، راضی نشد تا اینکه عاقبت در همین عملیات به شهادت رسید.
با شنیدن نام گردان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) چه چیزی در ذهنتان شکل میبندد؟
گردانی که مولود بچههای سپاهی و بسیجی اراک بود. یادآور گذشته همه رزمندگان این خطه و یادآور نامهای بزرگی که بسیاری از آنها اکنون آسمانی شدهاند.
منبع: روزنامه جوان(با تلخیص)