تبیان، دستیار زندگی
مسئله اصلی کتاب در جامعه امروز ما فقط گرانی آن نیست، در فرانسه هم کتاب ارزان نیست. موضوع این است که باید برای کتاب خواندن فرهنگ سازی و جاذبه ایجاد کرد. باید برای کتاب کار کرد و به شیوه ای درست معرفی اش کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجرای کتاب و رهایی از آن

مسئله اصلی کتاب در جامعه امروز ما فقط گرانی آن نیست، در فرانسه هم کتاب ارزان نیست. موضوع این است که باید برای کتاب خواندن فرهنگ‌سازی و جاذبه ایجاد کرد. باید برای کتاب کار کرد و به شیوه‌ای درست معرفی‌اش کرد.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
کتاب


ما امروز در دنیایی زندگی می‌کنیم که به‌دلایل مختلف، روزبه‌روز، واسطه‌هایمان را با ادبیات و آثار مکتوب از دست می‌دهیم، تکنولوژی‌های جدید ارتباط، وقتِ زیادی را از همه می‌گیرند. اینترنت و همه مشتقات آن، روزبه‌روز ما را در فضاهای مجازی، غرق در جاذبه‌هایی باورنکردنی می‌کنند. جهان رسانه درعین‌حالی که انسان‌ها را در عرض یکی، دو ثانیه، به هم مرتبط می‌کند، اما بیش‌ازپیش، امکان و فرصت تأمل و فکرکردن و ارتباط واقعی را می‌گیرد. اگرچه این وضع عمومیت یافته و رویکردی جهانی است، اما در جامعه خودمان که کتاب جایگاه چندانی ندارد، کمی غم‌انگیز است. تا چند‌دهه پیش، بیشتر ناشران ما با فکر و حوصله بیشتری کتاب‌هایشان را منتشر می‌کردند. اگر چه تعداد عنوان‌ها کمتر بود، اما در انتخاب کتاب و نحوه عرضه آن دقت بیشتری می‌شد؛ در عین‌حال کتاب‌ها هم، هم‌زمان و به تناسب نیاز جامعه وارد بازار می‌شد و البته برای مردم هم قدرت خرید بیشتری وجود داشت. امروزه اگرچه چاپ کتاب‌ها از کیفیت بهتری برخوردارند و ‌به‌‌لحاظ کمی نیز عناوین منتشرشده بالا رفته است، اما باید پرسید که این افزایش کمیت در چه عرصه‌هایی صورت گرفته، در چه کتاب‌هایی و با چه تیراژی؟
وقتی امروز تیراژ کتاب (شعر، یا داستان و یا نمایش‌نامه) به سیصد یا پانصد نسخه می‌رسد، باید درباره این وضعیت تأمل کرد. زمانی که من سال‌های آخر دوره دبیرستانم را می‌گذراندم، از برخی آثار (مثل برخی از نمایش‌نامه‌ها) دو یا سه ترجمه، هم‌زمان، منتشر می‌شد که اغلب خریده و خوانده می‌شدند. در همان زمانه‌ای که «کتاب هفته» و «کتاب خوشه» یا سری کتاب‌های جیبی منتشر می‌شد، تیراژ آثار، بالای پنج‌هزار نسخه بود و تیراژ برخی کتاب‌های قطع جیبی تا دوازده‌هزار نسخه هم می‌رفت. این تیراژ مربوط به چهل سال پیش است و جمعیت آن دوره کشور نصف جمعیت امروز بود. درست است که ‌درنهایت کتاب هم کالایی است که عرضه می‌شود، اما واقعا با کالاهای دیگر تفاوت دارد. کتاب نمودی فراتر از یک کالا دارد و گویای تقلا و تلاش ذهنی جامعه و نشانگر سطح اندیشه مردمان آن جامعه است. به‌گمان من، مثلا یک کتاب شعر، فقط محصولِ کار یک شاعر نیست، بلکه حاصل یک زمانه و یک دوره است؛ انگار جامعه همه چیزهایش را، آرمان‌ها و آرزوهایش را، جمع کرده و در ذهن خلاق و توانای شاعر نهاده است. در دوره جوانی من این قبیل شعرها فراوان بودند. ما با این شعرها زندگی می‌کردیم و از آنها می‌آموختیم. به گمان من در مورد کتاب ملاک فقط کمیت و تعداد عناوین منتشرشده نیست؛ بلکه در کیفیت است، در پاکی و زلالی و تازگی هوایی است که در آنها جاری است.
 به‌تازگی کتابی خواندم با عنوان «از کتاب رهایی نداریم» که مجموعه گفت‌وگویی است میان ژان کلود کریر و امبرتو اکو که به سعی ژان فیلیپ دوتوناک و با برگردان خانم مهستی بحرینی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. مباحث این کتاب به بسیاری از پرسش‌های زمانه ما درباره کتاب پاسخ می‌دهد. پاسخ‌هایی برای جهان مدرن و نه‌‌فقط برای جامعه ما. در جهان معاصر هر روز شکل تازه‌ای از قابلیت‌های تکنولوژی به شکل ابزار و وسایل ارتباطی نوین عرضه می‌شود. به تغییر امکانات همین تلفن همراهتان در ده سال اخیر توجه کنید. سرعت تغییر باورنکردنی است. هنوز به استفاده‌کردن از فلاپی عادت نکرده بودیم که دیسکت جای آن را گرفت و با آمدن فلاش‌های حافظه‌دار، حجم زیادی از دیسکت‌هایمان را به سطل آشغال ریختیم. امروز خیلی‌ها روی تبلت‌هایشان رُمان می‌خوانند بی‌آنکه کتابی را در دستهایشان لمس کنند، یا بوی کاغذ و یا جوهر چاپ به مشامشان برسد. می‌توان این پرسش را مطرح کرد که در این جهان، کتاب چه سرنوشتی خواهد داشت؟ امبرتو اکو و ژان کلود کریر در گفت‌وگوهایشان به شکل عالمانه و دقیقی، دراین‌خصوص، گفت‌وگویی بسیار خواندنی کرده‌اند.

در جامعه‌ای که یکی از افتخاراتش شهرتِ آن به شعر بوده است و بخش بزرگی از میراث‌فرهنگی و ادبی‌اش در شعر و زحمت شاعران بزرگش تجلی یافته، تنها چیزی که خوانده نمی‌شود شعر است و در زندگی روزمره ما، متأسفانه، تنها چیزی که وجود ندارد، شاعرانگی است.


اما در جامعه خودمان اغلب عذرهایی کلیشه‌ای برای کتاب‌نخریدن و کتاب‌نخواندن وجود دارد که متأسفانه همواره تکرار می‌شوند. من بارها از دانشجویانم خواسته‌ام نمایش‌نامه‌ای را بخرند و بخوانند، اما اکثرا گرانی کتاب را بهانه کرده‌اند. اما متاسفانه خیلی وقت‌ها این حرف واقعیت ندارد. دوستان‌مان به‌راحتی پول بیشتری صرف کافه‌رفتن می‌کنند و نمی‌دانم چرا برای خریدن کتابی که قیمتی برابر با یک قهوه اسپرسو دارد رغبت چندانی از خود نشان نمی‌دهند؟ آیا واقعا پولی ندارند؟! مسئله روشن است: باید مکث کرد و به تجزیه‌و‌تحلیل این وضعیت پرداخت. مسئله اصلی کتاب در جامعه امروز ما فقط گرانی آن نیست، در فرانسه هم کتاب ارزان نیست. موضوع این است که باید برای کتاب خواندن فرهنگ‌سازی و جاذبه ایجاد کرد. باید برای کتاب کار کرد و به شیوه‌ای درست معرفی‌اش کرد. یادم هست که چندسال پیش، هم‌زمان با نمایشگاه کتاب در یکی از باندرول‌های تبلیغی که بر یکی از دیواره‌های ضلع جنوبی پارک لاله نصب شده بود، با جمله‌ای عجیب‌و‌غریب روبه‌رو شدم؛ جمله این بود: «کتاب بهترین وسیله برای دکوراسیون منزل». وقتی که به این شکل به کتاب نگاه کنیم آنگاه خیلی‌ها می‌توانند توده‌ای کاغذ یا هر چیز دیگری را بردارند و جلدی مقوایی و تزئینی رویش بگذارند و دکورهایشان را درست کنند!
زمانه غریبی است؛ این هم یکی از واقعیت‌های امروزی جامعه ما است. اینکه آدم‌ها می‌خواهند خیلی زود به مقصد (پول‌دارشدن) برسند بدون هیچ تلاشی در راه. دوره‌ای است که شگفت‌زده می‌شویم از آدم‌هایی که یک‌شبه ره صدساله می‌روند. جهان عجیبی است. در خیابان‌های شلوغ و پُر از آلودگی‌مان، در کنار یک پیکان مدل هفتادو‌چند، پورشه یا لامبورگینی حرکت می‌کند. تناقض همه‌جا را گرفته و در چنین جهانی، طبیعی است که روزبه‌روز تیراژ کتاب کمتر شود. تا زمانی که ما اندکی مکث نکنیم، حوصله به خرج ندهیم و پرسش‌های جدی درباره این وضعیت مطرح نکنیم، نمی‌توانیم راه خروجی پیدا کنیم. در جامعه‌ای که یکی از افتخاراتش شهرتِ آن به شعر بوده است و بخش بزرگی از میراث‌فرهنگی و ادبی‌اش در شعر و زحمت شاعران بزرگش تجلی یافته، تنها چیزی که خوانده نمی‌شود شعر است و در زندگی روزمره ما، متأسفانه، تنها چیزی که وجود ندارد، شاعرانگی است. شعر دیگر جایی ندارد. دیگر هیچ میوه‌فروشی برای سیب و گلابی‌هایش آواز نمی‌خواند و هیچ گردو یا بلال‌فروشی برای گردو یا بلال‌هایش شعر نمی‌خواند. در گذشته آدم‌هایی حتی در این سطح، دلشان می‌خواست برای جلب مشتری، ترنمی داشته باشند و چیزی بخوانند حتی خیلی ساده ‌و ‌عامیانه؛ اغلب با شعر عابران را دعوت به خرید می‌کردند. در میان دانشجویانم، کسانی که شعری در خاطر داشته باشند، انگشت‌شمارند. من امروز سنم از شصت‌سالگی گذشته و پیرانه‌سرم؛ ولی هر موقع ترانه‌ای مربوط به گذشته را می‌شنوم اشعارش را به‌یاد می‌آورم. اشعار و ملودی ترانه‌های بنان، شهیدی، فاخته‌ای و بسیاری دیگر، هنوز در خاطرم باقی است؛ اما نمی‌دانم چرا از ترانه‌های امروزی چیزی در خاطرم باقی نمی‌ماند. می‌پرسم چه بر ما می‌گذرد که دیگر شعر در خاطرهایمان نمی‌ماند و جای کتاب‌های (شعر، رُمان، داستان، نمایش‌نامه و...) در فضای زندگی ما، هر روز، کمتر‌و‌کمتر می‌شود؟



منبع: روزنامه شرق- محمدرضا خاکی