دنیای نویسندگی اورهان پاموک
«اورهان پاموک» در سال 1952 در استانبول متولد شد، شهری که هنوز هم در آن زندگی میکند. خانواده او در جریان راهاندازی راهآهن در اولین روزهای تشکیل جمهوری ترکیه به مال و منالی رسیدند و پاموک را به کالج «رابرت» فرستادند، دانشگاهی که فرزندان طبقه روشنفکر جامعه در سیستمی به سبک غربی آموزش میدیدند.
این نویسنده برنده نوبل به دلیل علاقهای که از کودکی به هنرهای تجسمی داشت، در رشته معماری ثبت نام کرد، اما پس از رفتن به کالج تصمیم گرفت نویسندگی را دنبال کند. او اکنون خالق محبوبترین کتابهای کشورش است. پاموک اولین رمانش «جودت بیک و پسرانش» را در سال 1982 به چاپ رساند و یک سال پس از آن «خانه خاموش» را منتشر کرد. «قصر سفید»، «کتاب سیاه» و «زندگی دیگر» کتابهای بعدی او بودند. پاموک در سال 2003 جایزه «ایمپک دوبلین» را برای «نام من سرخ» دریافت کرد؛ رمانی پُررمز و راز درباره جنایتی در استانبول قرن شانزدهم که توسط راویان مختلف روایت میشود. «برف» کتاب دیگری از پاموک است که به دلیل موضوع سیاسی و مذهبیاش، واکنشهای تند و متفاوتی در داخل و خارج ترکیه برانگیخت. «استانبول: خاطرات و شهر» که پرترهای ادبی از کودکی و جوانی نویسنده را نمایان میکند و «موزه معصومیت» که همزمان با آن موزهای به همین نام با هدف روایت روزمره تاریخ استانبول راهاندازی شد، دو اثر دیگر از اورهان پاموک هستند.
نویسندگی پاموک از زبان خودش:
تا آنجا که یادم میآید، من پیش از اینکه بدانم چه باید بنویسم، میخواستم رماننویس شوم. در واقع وقتی نوشتن را شروع کردم، دو سه تا کار بد داشتم. هنوز هم دفترچههایم را نگه داشتهام. اما بعد از شش ماه، پروژه یک رمان بلند را شروع کردم که سرانجام با نام «جودت بیک و پسرانش» به چاپ رسید.
«جودت بیک و پسرانش» در اصل یک حماسه خانوادگی است، مثل «خانواده فورسایت» یا «بودن بروکس» توماس مان. از تمام کردن آن کتاب خیلی گذشته بود که پشیمان شدم چرا یک اثر از مدافتاده نوشتم، یک رمان خیلی قرن نوزدهمی. افسوس خوردم چون در سن حدود 25 یا 26 سالگی در ذهنم این ایده را میپروراندم که باید یک نویسنده مدرن شوم. تا زمان چاپ نهایی کتاب که دیگر 30 ساله بودم، نوشتههایم بیشتر تجربی شده بودند.
در آن زمان نویسندگان بزرگ برای من دیگر «تولستوی»، «داستایوفسکی»، «استاندال» یا «توماس مان» نبودند. «ویرجینیا وولف» و «فاکنر» قهرمانهایم بودند. حال میتوانم «پروست» و «ناباکوف» را هم به این لیست اضافه کنم.
وقتی 21 یا 22 ساله بودم، «خشم و هیاهو» (اثر ویلیام فاکنر) خیلی برایم مهم بود. یک نسخه از چاپ انتشارات «پنگوئن» آن را خریدم. فهمش خیلی برایم سخت بود، مخصوصا با انگلیسی ضعیفی که داشتم. اما ترجمه خیلی خوبی از این کتاب به زبان ترکی در بازار بود، بنابراین نسخههای ترکی و انگلیسی را روی میز میگذاشتم و نصف یک پاراگراف از یکی را میخواندم و بعد برمیگشتم به آن یکی. این کتاب تأثیر عمیقی بر من گذاشت. تهمانده آن، همین صدایی است که پرورشش دادهام. خیلی زود شروع کردم به نوشتن با اولشخص مفرد. اکثر اوقات از اینکه جای شخصیتها حرف میزنم، احساس بهتری دارم تا زمانی که به سومشخص مینویسم.
من همیشه خود را موظف میکنم که دو رمان را با حال و هوای مشابه کار نکنم. سعی میکنم همه چیز را تغییر دهم. به همین دلیل است که بسیاری از خوانندگانم میگویند: من این رمانت را دوست داشتم، خیلی حیف است که کتابهای دیگری مثل این ننوشتید یا من تا زمانی که این یکی را ننوشته بودید، از هیچ یک از رمانهایتان لذت نمیبردم. این را بیشتر درباره «کتاب سیاه» شنیدم. از شنیدن این چیزها متنفر بودم. در واقع تجربه فرم و سبک، زبان، لحن، شخصیتپردازی و فکر کردن در مورد کتاب به نحوی متفاوت تفریح است، یک چالش است.
موضوع یک کتاب ممکن است از منابع مختلف به ذهنم برسد. در «نام من سرخ» میخواستم از اشتیاقم برای نقاش شدن بنویسم. شروع درستی نداشتم. شروع کردم به نوشتن کتابی با موضوعی خاص که روی یک نقاش تمرکز دارد. بعد یک نقاش را به چند نقاش تبدیل کردم که با هم در یک آتلیه کار میکنند. زاویه دید تغییر کرد، چون حالا نقاشهای دیگر هم صحبت میکردند. اول به نوشتن درباره یک نقاش معاصر فکر میکردم اما بعد گفتم شاید این نقاش ترک خیلی اصیل نباشد و تحت تأثیر غرب باشد. بنابراین در زمان به عقب برگشتم تا درباره مینیاتوریستها بنویسم. اینطور بود که موضوعم را پیدا کردم.
بعضی موضوعات هم ابداعات فرمی یا روشهای روایی را میطلبند. مثلا گاهی تو چیزی میبینی، مطلبی میخوانی، یا به سینما میروی، مقالهای در روزنامه میخوانی بعد فکر میکنی کاری میکنم که سیبزمینی یا یک سگ یا درخت حرف بزند. وقتی ایده را میگیری، شروع میکنی به فکر کردن درباره تقارن و تداوم در رمان. بعد احساس فوقالعادهای داری از اینکه هیچکس تا به حال این کار را نکرده. در آخر باید بگویم که من سالها در مورد بعضی چیزها فکر میکنم. ممکن است ایدههایی داشته باشم و سپس آنها را به دوستان نزدیکم میگویم. دفترهای زیادی برای نگارش رمانهای اجتماعی نگه میدارم. بعضی وقتها آنها را نمینویسم، اما اگر دفتری را باز کنم و شروع به یادداشتبرداری کنم، احتمال نوشتن آن رمان بالا میرود. بنابراین وقتی دارم یک رمان را تمام میکنم، قلبم به سمت یکی از این پروژهها متمایل میشود و دو ماه بعد از اتمام یکی، نگارش بعدی را شروع میکنم.
من هرگز درباره داستانهایم حرفی نمیزنم. در مراسم رسمی، وقتی مردم میپرسند چه مینویسم، همیشه یک جواب تکراری میدهم: رمانی که در ترکیه معاصر اتفاق میافتد. سفره دلم را برای افراد کمی باز میکنم، آن هم تنها زمانی که بدانم آنها به من آسیبی نمیرسانند. آنچه انجام میدهم اغفال است. مثلا یک سخنرانی مبهم ایراد میکنم. واکنش مردم نسبت به خودم را دوست دارم. این بچهگانه است. موقع نوشتن «استانبول» این کار را زیاد انجام میدادم. ذهنم مثل ذهن یک کودک بازیگوش است که سعی دارد به پدرش نشان دهد چقدر باهوش است.
منبع: ایسنا