تبیان، دستیار زندگی
کشف پیکر صد و هفتادوپنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دست های بسته... با دست های بسته... با دست های بسته...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با دست های بسته


کشف پیکر صد و هفتادوپنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته...

شهدای غواص

سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح خبر داد، 175 غواص را با دستان بسته یافته‌اند.
سردار خبری بس ناگوارتر به مادران داغدار شهدا را این طور بیان کرد: عده‌ای‌شان حتی جای جراحت نیز نداشته‌اند؛ یعنی نیروهای بعثی زنده‌به‌گورشان کرده‌اند.
لابد نیمه‌شبی زمستانی، روی خاک‌های تب ناک فاو، دشمن وحشی گلوی فاجعه را دریده است.
باقرزاده درباره شهدایی که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، گفت: 175 تن از شهدایی که وارد کشور شدند متعلق به غواصان جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که در عملیات کربلای 4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیدند.
سردار باقرزاده خبری بس سهمگین‌تر داد و گفت: برخی از پیکرهای مطهر این شهدا که در منطقه ابوفلوس، کشف شد هیچ جراحتی نداشت و متوجه شدیم که آن‌ها زنده‌به‌گور شدند و امروز همین جنایات توسط تکفیری‌ها در کشورهای مسلمان رخ می‌دهد.
عملیات کربلای 4 هیچ‌گاه مظلومیت و شجاعت رزمندگان را فراموش نمی‌کند. عملیاتی که رادارهای آمریکائی به جبران قضیه مک فارلین، تمام جزئیات عملیات را به عراقی‌ها داده بودند. رمز عملیات یا محمد (ص) بود که ساعت 22:45 روز سوم دی‌ماه سال 65 اعلام شد. مظلومیت شهدای عملیات کربلای چهار تداعی‌کننده غربت و مظلومیت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش در روز عاشورا است.

درباره عملیات کربلای چهار به این مطلب مراجعه کنید.


در این چند روز یک بار دیگر  شاهد وفاقی تحسین شده میان طیف های مختلف جامعه بودیم. این خبر باعث انعکاس و بازتاب احساسات مردم ایران شد ؛یکی در صفحه خود از اینکه واقعیتی سهمگین خواب  و آرامشش  را برهم‌ زده می‌نویسد و یکی بر  مظلومیت شهدای مان گریه می کند: «کشف پیکر صد و هفتادوپنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... قید «با دست‌های بسته» و «توی گودال» را کاش خبری نمی‌کردند. کاش گروه‌های تفحص، همان‌جا بالای گودال تا دلشان می‌خواست زار می‌زدند، بعد که دلشان آرام می‌گرفت یکی‌یکی دست آن صد و هفتادوپنج نفر را باز می‌کردند و صدایش را درنمی‌آوردند... کاش این راز را تا ابد به دل می‌کشیدند. کاش «دست‌های بسته» خبر نمی‌شد. کاش درد تکثیر نمی‌شد.کاش «دست‌های بسته» این‌همه توی مغز و قلب آدم زنگ نداشت.» بله این نوشته هم پر از درد است ؛ پر از تکان ؛ پر از بغض. چه خوب که خواب مان بهم ریخته ؛ کاش به خواب غفلت نرویم ...

کشف پیکر صد و هفتادوپنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... قید «با دست‌های بسته» و «توی گودال» را کاش خبری نمی‌کردند. کاش گروه‌های تفحص، همان‌جا بالای گودال تا دلشان می‌خواست زار می‌زدند

کاش عمویم بین آن‌ها باشد
برادرزاده شهید جاویدالاثر مسعود شادکام چقدر زیبا و تأثیرگذار نوشته است:«صاحب این عکس کوچک‌ترین عموی من هست. خالق شادترین لحظات کودکی من... وقتی برای بار نمی دونم چندم، عروسکمو از دست پسرا نجات می‌داد و دوباره گلوشو با کوک‌های درشت برام می‌دوخت. می‌گفت: «عمو گریه نکن، ببین مثل اولش شد» بعد دوباره نگام می‌کرد می‌گفت: «وقتی گریه می‌کنی خوشگل می شی ها...چونت می لرزه». به قول خالد حسینی آدما گاهی یه جا می مونن برا همیشه و من حس می‌کنم هنوز تو اتاق زیرزمین خونه مادربزرگم موندم و هنوز دارم به دستاش که هنوز مردونه نشده نگاه می‌کنم. میگم عمو همه ازت عصبانی هستند که می خوای دوباره بری جبهه. بلند می خنده: «هیچی نمی شه عمو، من مواظبم»، باور می‌کنم ...
خبر کربلا چهار می یاد...بابا می ره برای شناسایی جسد. می گن هیچی از اجساد نمونده اکثراً متلاشی شدند. بابا می گه تو پاش ترکش داشت پیداش می‌کنم. صدها جسد متلاشی و نیمه خورده شده رو می بینه، نیست... جلال، عمو دیگه، می گه میرم جبهه پیداش می‌کنم. چند هفته بعد بابا می ره یه تیکه گوشت سوخته چسبیده به یه پلاک رو به‌جای جسد جلالش تحویل می گیره، اون صداها از گلوی مادربزرگ، نمی دونم شاید اسمش ضجه بود...خداحافظی از مسعود ولی رو دلمون می مونه...و انتظار...

شهدای غواص

می گن صد و هفتادوپنج نفر بودند، کربلا چهار...دست‌بسته و زنده‌به‌گور... اگر بین اونا بوده باشه...دلم پاره‌پاره می شه... این غربت غریب هم بیشتر بهمم می ریزه...
همکارم می پرسه چرا گریه می‌کنی؟ میگم بهش...با چشم‌های آبی خالی خوشبختش نگام می کنه می گه نمی‌فهمم، خیلی ازم دوره...
میرم کنار راین آبی خالی میگم «آخه چرا اینجا؟ چرا اینجوری؟» چشمامو می‌بندم، تو اتاق کم‌نور زیرزمین خونه مادربزرگ هستم انگار همیشه اونجا بودم...خم میشم دست‌های هنوز مردونه نشدشو که داره عروسکمو می دوزه می‌بوسم...میگم: خداحافظ عمو...می گه: «وقتی گریه می‌کنی خوشگل می شی ها...چونت می لرزه»

و اما من...
شاید از آن‌ها دورباشم شاید نسبتی نداشته باشم اما امروز یادم می‌آید که سال‌هاست روز و شبم را با یادشان گذرانده‌ام. ساعت‌ها پای صحبت‌های هم‌سنگرانشان بسته‌ام عقد اخوتی با آرمان های آن در گوشه دلم بسته شده. شاید امروز برای مادرانشان لحظه زیبای وصال باشد اما من وقتی به دوروبرم نگاه می‌کنم و درد خاک ریختن روی تن و چشمشان را مجسم می‌کنم به این می‌نگرم آیا در برابر این مسئولیت چه کرده‌ام پاسداری از خون‌های آن‌ها کرده‌ام یا با چشم و زبان و کردارم بیش از هر بعثی شکنجه‌گر روحشان بودم.
برادر وقتی به آن لحظه که خاک روی چشم‌ها و دهانت ریختند، به آن فکر می‌کنم که تو به چه می‌اندیشیدی و خاطره سوزناک یک آزاده را به یاد می‌آورم که می‌گفت:

«عراقی‌ها برای تضعیف روحیه ما فیلم‌های زننده پخش می‌کردند یک روز یکی از بچه‌ها به نشانه اعتراض تلویزیون را خاموش کرد عراقی‌ها گرفتن و بردنش بیرون هیچ‌کس از او خبر نداشت ...

میگم بهش...با چشم‌های آبی خالی خوشبختش نگام می کنه می گه نمی‌فهمم، خیلی ازم دوره...

برای استراحت ما را فرستادن به حیاط اردوگاه وارد حیاط که شدیم آن بسیجی را دیدیم. یه چاله کنده بودند و تا گردن گذاشته بودنش زیرزمین شب که شد.صدای الله‌اکبر و ناله‌های آن بسیجی بلند شد همه نگرانش بودیم.صبح که شد گفتند شهید شده.خیلی دوست داشتیم علت ناله و فریاد دیشب او را بدانیم.

وقتی یکی از نگهبانان علتش را گفت مو به تنمان راست شد.می‌گفت: زیرخاک این منطقه موش های صحرایی گوشت‌خوار وجود دارد موش حس بویایی قوی دارند.وقتی متوجه دوستتان شدند به او حمله کردند و گوشت بدنش را خوردند.

علت شهادت و ناله‌هایش همین بوده. صبح که بدنش را آوردیم بیرون از خاک تکه‌تکه شده بود ...»

.... کشف پیکر صد و هفتادوپنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... با دست‌های بسته... 

سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان