مهریه ی مادربزرگ من به نرخ روز (طنز)
مهریه ی مادربزرگ من به نرخ روز
بین مادربزرگ و پدربزرگ من سر هر چیزی به راحتی دعوا می شه. فرقی نداره چی بگی، بگو اقیانوس آرام، بگو کویر لوت، خلاصه هر چی می خوای بگو بعدش یه دعوا تحویل بگیر یه دعوا که با خلاقیت و استعدادهای فوق العاده ی این سالمندان عزیز درست شده.
من اگه الان به شما بگم بین اقیانوس آرام و بی عرضگی یه ارتباط پیدا کنین توش می مونین ولی عزیز من بلافاصله این ارتباطو پیدا می کنه و یه جوری بحث بی عرضگی آقاجونو تو جوونیش می کشه وسط.
آقاجونم اگه وسط جزایز هاوایی باشه یه بویی پیدا می کنه و به بوی سوختگی غذاهای عزیز ربط می ده.
همین پریروز رفتم خونه شون عزیزم تا منو دید گفت مرد پاشو برو یه خورده خرت و پرت خرید کن واسه این بچه یه چیزی درست کنم خوشش بیاد.
آقاجون که همیشه مقاومت زیادی در مقابل خروج از خونه داره گفت: اوووه دوباره گیر دادیا مثلا چی چی بسونم
عزیز گفت نمی دونم خودت فکر کن ببین واسه درست کردن یه چیزی چه چیزایی لازمه دیگه؟!
آقاجونم به کنایه گفت واسه درست کردن یه غذای سوخته همون چیزایی که تو خونه داریم بسه. بذار رو گاز زیرشم زیاد کن خودش می سوزه.
عزیز گفت: بگو عرضشو ندارم.... بگو پامو از در این خونه بیرون نمی ذارم... چرا بیخودی به من سرکوفت می زنی. تو علاقه به زن و بچه و نوه نداری... بتول زن داداشت اگه یه کلام می گفت هوس فلان چیزو کردم داداشت فوری واسش آماده می کرد. وسط بیابون گفت نون شیرمال می خوام پاشد با الاغ رفت براش آرد و شیر گرفت ....
پدربزرگم گفت: اون خدا بیومرز می دونست اگه بره آرد و شیر بیاره بتول بلده باش چیزی درست کنه. من چی چی ... شد یه بار نسوزونی؟
_ :... بشکنه این دست بی نمک ... نشد ؟ همه اش سوخته بوده؟
: .... آها ... نه راست می گی بعضی وقتا خمیر بوده بعضی وقتا نپخته بوده خیلی وقتا اصلا نبوده ...
... خلاصه بقیه داستان همینطوری ادامه پیدا کرد. البته مدیونید اگه فکر کنید من راضی به زحمت اون دوتا عزیز بودم نه بابا ...اگه ساکت بودم واسه این بود که می ترسیدم یه کلمه بگم موضوع بحث بعدیشون بشه.
ولی با همه ی این حرفا به هم عادت و علاقه هم دارن و اصلا نمی تونن دوری همو تحمل کنن. همین پریروز عزیزم رفته بود بیرون، غروب شده بود هنوز برنگشته بود. پدربزرگم از نگرانی نمی تونست از خواب بیدار شه! از غروب تا فردا ظهرش یه تخته خواب بود. آخه پدربزرگم همیشه می گه من عصبی ام خوابم می گیره.
یا همین عزیزم؛ دیروز رفته بودیم باغ خاله اینا اول یه ظرف شاه توت واسه آقاجون گذاشت کنار بعد واسه خودش چید البته در طول راه، هی از کنار برداشت و خورد تا تموم شد، ولی به هر حال به یادش که بود.
خوبیش اینه که با همه ی این بگو مگو ها با هم ساختن و هیچ وقت کارشون به دادگاه خانواده و ... نکشیده. البته مادربزرگم تاحالا هزار بار خواسته مهرشو بگذاره اجرا ولی همون اول سر اینکه مهرش به قیمت الان چند می شه با هم دعواشون شده و قهر کردن دیگه بحث به مراحل بعدی نکشیده.
جدیدا پدربزرگم آلزایمر گرفته مشکلاتشون به مرحله ی جدیدی رسیده که دیگه هیشکی از حساب امتیازهاشون سر در نمیاره. قبلا اگه عزیزم می خواست قهر کنه آقاجون دیگه آشتی کن نبود. حالا عزیزم سه ماهه باهاش قهره آقاجون اصلا قواعد قهرو رعایت نمی کنه دیروز ازش پرسید زن چرا من هر چی باهات حرف می زنم جواب نمی دی
عزیز با عصبانیت گفت انگار حالیت نیست من سه ماهه باهات قهرم
آقاجون با خونسردی گفت: خوب بگو ...
بعد رفت سر یخچال و گفت زن نمی خوای ژله درست کنی ژله رو که نمی تونی بسوزونی .... پاشو یه ژله بذار بار! ظهر بخوریم...
و دوباره همه چی از نو شروع شد...
***************************
دعواهای پدربزرگ و مادربزرگها معمولا بگومگوهای تکراریه که زیاد هم نشانی از دعوا نداره بلکه اگه خوب دقت کنید بیشتر عادتهای اوناست که دیگه از اختیارشون خارج شده و براشون ملکه شده و خیلی جدی نیست. اما این بحث ها می تونه دو تا درس رو به ما یاد بده اول اینکه تا جوونیم سعی کنیم عادت های بد رو از خودمون دور کنیم وقتی پیر شدیم دیگه قدرت هیچ نوع تغییر و خودساختگی نداریم. دوم اینکه تو دعوای سالمندان دخالت نکنیم مگر بسیار هوشمندانه و مودبانه که نه دلشون بشکنه و نه دعواشون ادامه دار بشه.
وقتی سالمندان دعوا می کنن از قضاوت کردن بین اونها بپرهیزیم که اینکار اونهارو می رنجونه . کافیه یه حرفی وسط بیاریم و بگیم و بخندیم و بخندونیم و سعی کنیم فرصتی رو که در کنار همیم بدون بحث و جدل بگذرونیم. مطلب بالا اشاره ای طنز آمیز به همین مطلب از زبان یک نوه است.
بخش خانواده ایرانی تبیان
فیلم مرتبط:
صوت مرتبط :