رویای نشدنی به حقیقت میپیوندد
یک رویای نشدنی (قسمت آخر)
قاسم سریع موضع گرفت و جواب منافقین را با گلولههای آتشین داد. با بیسیم به نیروهای داخل کانال دستور پیشروی داد و به آنها گفت: از کدام محور به پشت منافقین رفته و آنها را محاصره کنند. به محمدمهدی و برادرش هم دوباره پیغام داد که هیچ تحرکی نداشته باشند و فقط منتظر دستور باشند. در این گیرودار مسعود و هاشم خودشان را به هاشم رساندند. هاشم گفت: قاسم جان در بین اینها تعدادی زن و دختر هست، با آنها چهکار کنیم. قاسم گفت: فعلاً که درگیری هست، هرکسی مقاومت کرد را بکشید تا وقتیکه مقاومت میکنند دستور همین است. وقتی تسلیم شدند، زنها و دخترها را جدا کنید و اسلحه و مهماتی که همراه خود دارند، کشف کنید. نیروهای تازهنفس که به دستور قاسم زیر نظر مرتضی قرارگرفته بودند، منافقین را دور زده و آنها را محاصره کردند.
دو، سهساعتی طول کشید تا مقاومت منافقین درهم شکست، تعداد زیادی از آنها توسط بچههای بسیجی به هلاکت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند وعدهای هم لابهلای سنگرها و جنازهها خودشان را مخفی کردند و عاقبت دست از مقاومت کشیدند. قاسم دستور توقف تیراندازی را داد. بعد به منصور گفت: چند تا منور بزند تا منطقه روشن بشود و تا او نگفته این کار را انجام بدهد. منصور هم هرچند دقیقه یکبار بک منور به هوا میفرستاد. بهوسیله نور منور بچهها توانستند باقیمانده نیروهای مزدور و منافق را دستگیر کنند. وحید به قاسم پیغام داد حدود سی نفر زن و دختر را اسیر گفتهایم و همانطور که دستور دادی، آنها را تفتیش کردیم. هاشم که پیغام را آورده بود، گفت: بیشتر از صدتا نارنجک فقط از این زنها پیدا کردیم. قاسم گفت: حالا که هوا روشنشده همه اسیران را به خط و زنان را در یک سنگر و مردان را در سنگر دیگری دستبسته نگه دارید تا اینکه صبح آنها را به عقب منتقل کنند و خودش برای سرکشی به سمت اسیران رفت. وحید، منصور و هاشم به استقبال قاسم آمدند. قاسم خسته بود و تنها با دیدن آنها دست بلند کرد و خواست سلام و احوالپرسی کند که ناگهان رگبار گلوله و صدای انفجار نارنجک قامت رسای او را آماج حملات خود قراردادند.
آری دو نفر از منافقین مجروح شده که توانسته بودند از چشم نیروهای خودی دور بمانند، در یک فرصت مناسب با شناسایی قاسم او را هدف قرار داده و گلولهبارانش کردند.
همه دیدند که قاسم چگونه پرپر شد، هر تکه از بدنش به سمتی افتاد، بدن چاک، چاکش را نمیشد جابهجا کرد. وحید و هاشم منافقین را هدف قرار داده و به درک واصل کردند. وقتی بالای سر قاسم رسیدند در آخرین لحظات چشم گشود و فقط یک جمله گفت: السلام علیک یا اباعبدالله و با لبخندی دلنشین و پیکری پارهپاره بهسوی معبود پرکشید.
بهروز بیات/ جانباز شیمیایی بخش فرهنگ پایداری تبیان