هر آدمی ممکن است عادت های عجیبی داشته باشد و اهالی هنر هم از این قاعده مستثنا نیستند؛ مثلا شاید شنیده باشید که مارسل پروست عادت داشته در رختخواب بنویسد. این عادت های عجیب در دنیای سینما هم کم نیستند و بسیاری از کارگردان های معروف سینما، از استنلی کوبریک گ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1394/02/05
کارگردان با عادتهای عجیب
هر آدمی ممکن است عادتهای عجیبی داشته باشد و اهالی هنر هم از این قاعده مستثنا نیستند؛ مثلا شاید شنیده باشید که مارسل پروست عادت داشته در رختخواب بنویسد. این عادتهای عجیب در دنیای سینما هم کم نیستند و بسیاری از کارگردانهای معروف سینما، از استنلی کوبریک گرفته تا لارس فنترییر، موقعی که روی صندلی کارگردانی مینشینند، عادتها و رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهند که دانستن آنها خالی از لطف نیست؛ کارهایی که گاه به جنون شباهت پیدا میکنند. آنچه در ادامه میخوانید، فهرستی از تعدادی از این کارگردانها و عادتها یا رفتارهای عجیب آنها موقع فیلمسازی است.
آکیرا کوروساوا
آکیرا کوروساوا، یکی از آشناترین نامهای تاریخ سینماست. حتی آنهایی که چندان هم پیگیر سینما بهطور جدی نیستند، حتما فیلمی از او دیدهاند؛ مثلا «هفت سامورایی» یا «یوجیمبو». دوستداران جدی سینما هم او را با فیلمهایی مثل «راشومون» یا «زیستن» بهخاطر میآورند. کارنامه این کارگردان بزرگ ژاپنی، سرشار از فیلمهای طراز اول است: از «سریر خون» گرفته تا واپسین کارهایش مثل «آشوب». بااینحال کوروساوا سر صحنه، آدمی عجیب بوده است. او یک کمالگرای وسواسی بوده و حتی لقب «تنو» بهمعنای «امپراتور» به او داده بودند که نشان میدهد او سر صحنه کارگردانی، چه کنترل دیکتاتوریای داشته و چطور فقط دستور میداده و بسیار سختگیر بوده است. داستانهای بسیاری درباره پشتصحنه فیلمهای کوروساوا روایت شده است؛ مثلا برای صحنهای در «راشومون» که قرار بوده در آن باران شدیدی ببارد، او برای اینکه دوربین بتواند دانههای باران را نشان دهد، داخل مخزنهای تانکرهایی که برای پاشیدن آب بودند، جوهر ریخته تا با تیرهشدن قطرات، دوربین بتواند بارش آنها را ثبت کند. یکی دیگر از کارهای جنونآمیز کوروساوا، سر صحنه فیلم «سریر خون» اتفاق افتاده است. او در این اقتباس حیرتانگیزش از «مکبث» شکسپیر، که در صحنههای پایانی قرار بوده با تیرهایی پادشاه را بکشند، از تیرهای واقعی استفاده کرده و به کماندارها گفته تیرهای واقعی به سمت پادشاه با بازی توشیرو میفونه پرتاب کنند. یکی دیگر از کارهای عجیب کوروساوا برای فیلمهای تاریخیاش اصرار او برای ساختن دکورهای عظیم بوده و مثلا برای فیلم «ریش قرمز» یک شهر کامل را بازسازی کرده که بسیار هزینه داشته و این کار را فقط برای گرفتن یکی، دو نما انجام داده. یکی از اتفاقات ناگواری که به دلیل کمالگرایی زیادی کوروساوا رخ داده در زمان فیلمبرداری «آشوب» بوده. او برای گرفتن صحنهای روی دامنه کوههای فوجی، قصری ساخت و بعد برای یک صحنه، تمام قصر را سوزاند و ویران کرد. کوروساوا حتی در برخورد با بازیگرانش هم در بسیاری مواقع بسیار سختگیر و حتی گاه بیرحم بوده. یکی از تکنیکهای او برای تهییج بازیگرانش این بوده که یکی از بازیگران نقشهای اصلی را انتخاب میکرده و بعد جلوی دیگران شروع به دعواکردن و تحقیر او میکرده تا همه حساب کار دستشان بیاید. این کار عجیب در بسیاری از موارد در فیلمهای او موجب شده دیگر بازیگران، انگیزه پیدا کنند و بهتر بازی کنند! مثلا در فیلم «هفت سامورایی» یوشیو اینابا، بازیگر نقش «گوروبی» بازیگری بود که کوروساوا انتخاب کرده بود و در تمام طول فیلم دعوایش میکرد. بههرحال این رفتارهای عجیب و گاه خشن نتیجه دادند و کارنامه کوروساوا سرشار از شاهکارهای ماندگار شد.
لارس فنترییر
لارس فنترییر، آدم عجیبی است و این از تمامی فیلمهایش مشخص است. کلا آدمی که عجیب نباشد نمیتواند «شکستن امواج» یا «رقصنده در تاریکی» و یا «اروپا» را بسازد. این کارگردانِ صاحبسبک دانمارکی از ١١ سالگی شروع به فیلمسازی و کارگردانی کرده و تا امروز این کار را ادامه داده است. شهرت فنترییر به فیلمهای آزاردهنده و ویرانگرش است. او از اولین فیلمهایش مثل «عنصر جنایت» تا آخرین کارهایش مثل «دجال»، هرگز سعی نکرده به بیننده باج بدهد و صحنههای خشن و اذیتکننده در فیلمهایش کم نبودهاند. بااینهمه او یکی از تحسینشدهترین کارگردانهای معاصر سینما هم هست و جشنوارههای مهم سینما هم خیلی تحویلش گرفتهاند و نمونهاش موفقیت فیلمهای «رقصنده در تاریکی»، «داگویل» و «شکسن امواج» در جشنواره فیلم کن هستند. فنترییر با اینکه فیلمهای عجیبوغریب و گستاخانهای ساخته؛ اما یک کاتولیک متعهد است. خودش گفته گرویدن به کاتولیسیسم نقطهعطفی در زندگی او بوده و اصلا بعد از این تغییر بوده که به فکر دگما ٩٥ افتاده تا بتواند از طریق جنبش دگما ٩٥، فیلمهای صادقانهتری بسازد؛ فیلمهایی با دوربین روی دست و بدون موسیقی و بدون حضور بازیگران معروف. یکی از عادتهای عجیب فنترییر این است که فقط با دوربین دیجیتال کار میکند و همین موضوع، گاهی کار را مشکل میکند؛ مثلا موقع فیلمبرداری «رقصنده در تاریکی» برای گرفتن اغلب صحنههای موزیکال از بیش از صد دوربین دیجیتال استفاده شده است. حالا فیلمسازی به کنار، فنترییر خودش هم آدم عجیبی است و مثلا ترس از پرواز دارد و برای همین، فیلمهایش را یا در دانمارک ساخته یا سوئد، حتی اگر محل وقوع اتفاقات فیلم آمریکا بوده! هروقت هم فیلمهای او در جشنواره فیلم کن نمایش داشتند او تمام مسیر رفتوبرگشت را رانندگی کرده است.
اورسن ولز
مرز نبوغ و جنون بسیار باریک است و نمونه تمامعیار محوشدن این مرز را میشود در زندگی حرفهای اورسن ولز پیگیری کرد. او یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین کارگردانهای تاریخ سینما بود و وقتی به کارنامهاش نگاه کنید، تعداد فیلمهای درخشانش کم نیستند. دو فیلم اول او یعنی «همشهری کین» و «آمبرسونهای باشکوه» اغلب در نظرسنجیها بهعنوان بهترین فیلمهای تاریخ سینما ذکر شدهاند، «همشهری کین» چندیندهه در نظرسنجی مجله معتبر «سایت اند ساوند» در رتبه اول بهترین فیلمهای تاریخ سینما بود. «اتللو» به کارگردانی او با نقشآفرینی خودش در نقش اصلی، برنده نخل طلای جشنواره فیلم کن شد. «نشانی از شر» هم به کارگردانی او، یکی از بزرگترین فیلمهای تریلر و نوآر آمریکاست و شروع آن که در یک پلان- سکانس تمامی شهر محل وقوع فیلم را نشان میدهد در دانشگاهها تدریس میشود. «ناقوسهای نیمهشب» یکی از فیلمهای کمتردیدهشده او، به الگویی برای طراحی صحنههای نبرد عظیم تبدیل شد و بعدها در فیلمهایی مثل «دلاور» و «ارباب حلقهها» از شیوه ولز برای طراحی صحنههای نبرد شلوغ استفاده شد. ولز جدا از اینکه کارگردانی نابغه بود، یک شکسپیرشناس بزرگ، بازیگری درجه یک و کارگردان و بازیگر رادیویی مهمی هم بود؛ اما انگار هر نابغهای، جنون هم دارد. کارنامه پربار ولز، پر از داستانهای معروف هالیوود هم است. ولز یکی از بزرگان هالیوود بود و درعینحال یکی از مغرورترینهای هالیوود. او جسور بود تاآنجاکه فیلم اولش «همشهری کین» را براساس شخصیت ویلیام رادولف هرست طراحی کرد که یکی از غولهای دنیای روزنامه و رسانه آمریکا بود. کسانی که فیلم را دیدند، میدانند چارلز فاستر کین شخصیتی مغرور و دوستنداشتنی است و هرست که میدانست ولز این شخصیت را براساس او طراحی کرده، تمام تلاش خود را کرد تا «حال» ولز را بگیرد. نتیجه هم این شد که هرست با لابیهایش مانع از جایزهگرفتن «همشهری کین» شد و باعث شد فیلمی که بعدا به مهمترین فیلم تاریخ سینما بدل شد، حتی یک جایزه اسکار هم نگیرد (فیلم در هشت رشته نامزد اسکار بود). لابیگری هرست کاری کرد که ولز برای تأمین بودجه فیلمهایش همیشه مشکل داشته باشد. ولز آدم بداخلاقی هم بوده و کار با او راحت نبوده. او عادت داشت روی تمام جزئیات فیلمش کنترل داشته باشد؛ اما از طرفی، آدمی غیرقابلاعتماد بود و مثلا سر قرارهایش حاضر نمیشد یا کاری را که باید انجام میداد، پشت گوش میانداخت. مستند «من و اورسن ولز» بهتر از هر فیلمی نشان میدهد که ولز چه شخصیت خودشیفتهای داشته و چقدر کار با او دشوار بوده است.
استنلی کوبریک
استنلی کوبریک، از کارگردانهایی است که هم منتقدان سینما دوستش دارند و هم کسانی که تفریحی فیلم میبینند. فیلمهایش عمیق هستند و پیچیده، اما این باعث نمیشود بینندگان با فیلمهایش ارتباط برقرار نکنند. برخلاف بسیاری از کارگردانها که فیلمهایشان را در یکی، دو ژانر میسازند، کوبریک در ژانرهای مختلفی فیلم ساخته و موفق هم بوده است. فیلمهای او به سنگ محک بدل شدند و فیلمسازهای بعد از کوبریک از روی دست او تقلید کردند یا سعی کردند راه او را ادامه دهند. او فیلم جنگی ساخته است: «راههای افتخار» و «غلاف تمام فلزی». یک فیلم علمی خیالی بسیار مهم ساخته؛ «٢٠٠١: یک ادیسه فضایی». فیلم کمدی سیاه آیندهنگر ساخته؛ «پرتقال کوکی». «درخشش»؛ به نظر بسیاری یکی از بهترین فیلمهای ژانر وحشت است و «دکتر استرنجلاو» از مهمترین کمدیهای تاریخ سینما است. او دو فیلم تاریخی ماندگار کارگردانی کرده یعنی «اسپارتاکوس» و «بری لیندن» که دومی را مارتین اسکورسیزی، بزرگترین فیلم تاریخ سینما توصیف کرد. فیلم آخرش «چشمان باز بسته» هم یکی از بهترین تصویرهای بحران زناشویی است. کوبریک چطور به این موفقیت و این قله رفیع در سینما رسید؟ با کمالگرایی. گفته میشود کار با هیچ کارگردانی به دشواری کار با کوبریک نبوده و از طرفی هم کمالگراترین و وسواسیترین کارگردان تاریخ سینما بوده. معروف است که کوبریک مرد خانواده بوده و بسیار مهربان، اما کسانی که با او همکاری کردهاند، میگویند او سر صحنه، بسیار بداخلاق بوده و اصلا ملاحظه کسی را نمیکرده است. او هرگز از بازیگران تعریف نمیکرده (یا حداقل اغلب بازیگرانی که با او کار کردند، اینطور میگویند) و مثلا کرک داگلاس که دو فیلم با کوبریک کار کرده، گفته کوبریک اصلا اهل سازشکاری نبوده و غروری غیرقابلکنترل داشته و همیشه نگاه خودش را مهمترین نگاه در قبال فیلم میدانسته و کمتر بهنظر کسی اهمیت میداده است. کوبریک جدا از اینکه در تمامی مراحل ساخت فیلمش از نوشتن گرفته تا تدوین، موسیقی و جلوههای ویژه دخالت میکرده، بیش از هر چیزی بهدلیل برداشتهای متعددش برای یک نما، معروف یا بهعبارتی بدنام بوده. مثلا او در «درخشش»، شلی دووال را مجبور کرده یک نما را ١٢٧ بار بازی کند یا از اسکاتمن کروترز، بازیگر پیر همین فیلم خواسته یک صحنه را ١٤٨ بار تکرار کند. استرس سر صحنه فیلمبرداری «درخشش» آنقدر زیاد بوده که شلی دووال بعدا گفت در جریان ساخت فیلم موهایش شروع به ریختن کردند. درباره دخالت کوبریک در مراحل تولید فیلمش هم قصه زیاد است، او عادت داشته وارد اتاق تدوین و طراحی صدا شود یا حتی وارد سالنهای سینما میشده تا مطمئن شود فیلمش را با نورپردازی درست پخش میکنند. حتی وقتی قرار بوده فیلمهایش را در کشورهای غیرانگلیسیزبان نشان دهند او شرط میگذاشته که بر انتخاب دوبلور و ترجمه فیلمنامه هم کنترل کامل داشته باشد. جالب است که از زمان مرگ او دیگر هیچکدام از فیلمهایش دوبله نشدند.
جان فورد
جان فورد، تنها کارگردان تاریخ سینماست که چهاربار برنده اسکار بهترین کارگردانی شده و از همهنظر کارگردانی اسطورهای بود. تعدادی از بهترین فیلمهای کارنامه طولودراز او، اقتباس از آثار ادبی بودند مثل «خوشههای خشم» که براساس رمانی از جان اشتاینبک ساخته شده. بسیاری او را مخترع ژانر وسترن میدانند و این هم یکیدیگر از دلایل معروفبودنش است. او بیش از ٥٠ سال در سینما فعال بود و بیش از ١٤٠ فیلم ساخت و از سال ١٩١٧ مشغول وسترنساختن بود! بهمرور زمان فیلمهای وسترن او به کهنالگوهای این ژانر بدل شدند و بسیاری از کارگردانهای همدوره و فیلمسازهای آینده، از کارگردانی او الگو گرفتند. معروفترین وسترن او «دلیجان» است که ژانر وسترن را از ژانری بازاری به ژانری هنری بدل کرد و با این فیلم بود که ژانر وسترن برای اولینبار جدی گرفته شد. فورد همچنین به شکلگرفتن کارنامه بازیگری بسیاری از بازیگران افسانهای هم کمک کرد. او با «دلیجان»، «جویندگان»، «مردی که لیبرتی والانس را کشت» و «قلعه آپاچی» جان وین را به بازیگری مهم بدل کرد. او همچنین در رواج استفاده از برخی تکنیکهای فیلمسازی هم نقش داشت؛ او موجب محبوبشدن نمای بلند، استفاده از سبک اکسپرسیونیستی در سینما و نمای تراکینگ بود. او پیشکسوت فیلمبرداری سر صحنه بود و همه اینها باعث شد همیشه بهعنوان کارگردانی بزرگ از او یاد شود. قدرت فورد در کارگردانی آنقدر بود که هم اورسن ولز و هم اینگمار برگمان از او بهعنوان یکی از بزرگان سینما نام بردند. بااینحال جان فورد هم بسیار خودسر بود، یک بدقلق واقعی. همین بس که او تنها آدمی بوده که توانسته اشک جان وین را دربیاورد. او در برخورد با بازیگران هم بسیار خشن و بیرحم بوده و اغلب آنها را مسخره میکرده یا بهطور فیزیکی اذیتشان میکرده. او چون سر صحنه فیلمبرداری هم میکرد از این موقعیت بهره میبرد و تمامی بازیگران و عوامل فیلم را مجبور میکرد داخل دلیجانهایی که همراهشان بود، زندگی کنند. فورد مستند هم میساخت؛ سر صحنه یکی از مستندهایش هم خیلی راحت جلوی تیر دشمن ایستاد و از نبرد فیلمبرداری کرد و حتی مجروح هم شد! بااینهمه فورد آدمی بسیار احساساتی بوده و مثلا وقتی بازیگری برای عمل جراحی زنش نیاز به پول داشته به او پول داده، البته این نیکوکاری هم بدون ماجرا نبوده! او وقتی بازیگر تقاضای پول میکند، جلو همه دعوایش میکند اما وقتی بازیگر از صحنه میرود از مسئول حقوقی فیلم میخواهد یک چک هزار دلاری برای بازیگر بنویسد و برایش بفرستد.
موخره
پنج کارگردانی که نام برده شدند تنها کارگردانهای عجیبوغریب تاریخ سینما نبودند، اما کارهایشان از همه عجیبتر بوده. فریدریش ویلهلم مورنائو؛ کارگردان «طلوع» و «نوسفراتو»، سسیل بیدومیل؛ کارگردان «دهفرمان» و «شاهشاهان»، آلفرد هیچکاک؛ کارگردان «سرگیجه» و «روانی» و ورنر هرتزوگ؛ کارگردان «آگیره خشم خدا» و «معمای کاسپار هاوزر» از دیگر کارگردانهایی هستند که به داشتن عادات عجیب سر صحنه فیلمبرداری شهرت داشتند، حتما شنیدهاید که هیچکاک به بازیگرانش توهین میکرده و خیلیوقتها بازیگران زن فیلمهایش را اذیت میکرده. بد نیست دفعه بعد که فیلمی درخشان از این کارگردانها دیدید به سختیای که بازیگران و دیگر عوامل کشیدهاند تا فیلم به چنین درجهای از کمال برسد هم فکر کنید.
بخش سینما وتلویزیون تبیان
منبع: شرق