تبیان، دستیار زندگی
یک پزشک معروف و یه مطب بزرگ و گروه گروه بیمار که از نزدیک و دور، از تهران و شهرستان، برای مداوا آمده بودند، همه در اتاق انتظار نشسته بودند، بعضی ها کتاب می خواندند و برخی هم سرشان روی تلفن همراهشان خم شده بود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زینب عشقی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دختر آقای دکتر


یک پزشک معروف و یه مطب بزرگ و گروه گروه بیمار که از نزدیک و دور، از تهران و شهرستان، برای مداوا آمده بودند، همه در اتاق انتظار نشسته بودند، بعضی ها کتاب می خواندند و برخی هم سرشان روی تلفن همراهشان خم شده بود.

زن

همه حواسشان حسابی جمع، تا کسی خارج نوبت وارد اتاق معاینه نشود، یک مرتبه یه زن جوان به همراه یک مرد خارجی در حالی که دست دخترک موبلوندشان را گرفته بودند وارد مطب شده و با منشی سلام و علیکی کردند و بعد سریع وارد اتاق معاینه شدند. بعضی ها اعتراض کردند که نوبت و ... منشی هم بی حوصله پاسخ داد: دختر آقای دکتر بود.
با این حرف منشی چند نفر با تعجب به همدیگر نگاه کردند، چون تیپ و قیافه اون خانم اصلا شبیه تصورات انها از دختر آقای دکتر نبود!


دختر آقای دکتر یک کفش کتانی، شلوار لی، مانتوی مشکی، یک روسری معمولی که در همه آنها سادگی موج می زد، پوشیده بود و بدون هیچ گونه آرایشی به همراه یک عینک سیاه رنگ و موهای مشکی که فقط قسمت کوچکی از جلوی آنها از روسری بیرون زده بود. یکی از بیماران با تعجب گفت: چه ساده! دختر آقای دکترِ به این معروفی باید با موهای هفت رنگ، آرایش غلیظ، کفش های پاشنه بلند، مانتوی تنگ و کوتاه و خلاصه با تیپی که چشم ها رو خیره می کنه بیاد، این که عین دختر روستایی ها بود!
آقایی سرش را از روی روزنامه بلند کرد و گفت: نه خیر، من اصلا حرف شما رو قبول ندارم، اتفاقا فرزند همچین شخص موفقی باید هم به این سادگی باشه، این آدم ها بیشتر از اون که روی تیپ و آرایششون وقت بذارن روی اخلاق و علمشون وقت می ذارن، اون تیپ و قیافه ای که شما می گین مال آدم های عامی و بیسواده با سطح فرهنگ پایینه، نه مال آدم حسابی ها، کسی که چون تو فکر و ذهنش هیچی نیست، خودشو درست می کنه و مثل تابلو تو خیابون ها می چرخه!

سادگی و آزادی از قید و بندهای بی اساس، شاید از نعمت های بزرگ الهی باشد، این که انسان خودش را برای خوشایند دیگران به زحمت نیندازد و دنیا را فراتر از لذت های آنی و زود گذر ببیند

در اتاق انتظار همه راجع به سادگی دختر دکتر صحبت می کردند که با صحبت های خانم منشی تعجب همه بیشتر شد که دختر آقای دکتر، خودش هم پزشک است و در خارج از کشور با همسر خارجی اش که از ثروتمندان معروف آن کشور است و یگانه فرزندشان زندگی می کنند. وقتی آنها از اتاق معاینه بیرون آمدند، خانمی بدون مقدمه پرسید: خانم شما که پدرتان چشم پزشک است، چرا عینک می زنی؟ چرا از لنز استفاده نمی کنی و یا چرا عمل نمی کنی؟
پاسخ جالب بود: برای چی؟ من راحتم!
سادگی و آزادی از قید و بندهای بی اساس، شاید از نعمت های بزرگ الهی باشد، این که انسان خودش را برای خوشایند دیگران به زحمت نیندازد و دنیا را فراتر از لذت های آنی و زود گذر ببیند.
چرا باید برای خروج از خانه ساعت ها وقت برای آرایش و انتخاب لباس بگذاریم؟ آیا این زمان هایی که برای آرایش و پیرایش و گشتن در پاساژها می گذاریم را نمی توانیم صرف کتاب خواندن ، کار و فعالیت، پیشرفت اقتصادی و معنوی کنیم؟
چرا وقتی به یک مهمانی دعوت می شویم به جای لذت بردن از دور هم بودن، گفتن و شنیدن و خندیدن، تمام حواسمان به این است که چه بپوشیم و موهایمان را چه کنیم و فلانی چی پوشیده و ...؟
اصل آرایش و پیرایش مذموم و ناپسند نیست، اما آنچه که بزرگان ما را از آن نهی کرده اند توجه بیش از حد به این موضوع است تا جایی که ما را از کار و زندگی بیندازد و ما اصل وجود خویش را فراموش کنیم. سادگی در خیابان، در محل کار، در زندگی روزمره، حتی در مهمانی ها و مراسم ها، اخلاق زیبایی است که می توانیم یاد بگیریم و فارغ از تصورات دیگران، راحت باشیم و از زندگیمان لذت ببریم.

 زینب عشقی

بخش زیبایی تبیان


مطالب مرتبط:
رنگ عنابی را چگونه ست کنیم؟ 
چه رنگ لباسی به پوست شما می آید 
رنگ رخساره ندا می دهد از رنگ لباس 
مهمترین عامل زیبا به نظر رسیدن 
لباسی برای خورشید 
 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.