تبیان، دستیار زندگی
یکی از ستون های اصلی ادبیات فارسی کسی جز فرید الدین عطار نیشابوری نیست. اگر شعر عرفانی فارسی را مانند یک مثلت در نظر بگیریم، یکی از اضلاع اصلی آن عطار است. عرفان در قرن ششم توسط سنایی وارد شعر شد، با عطار به کمال رسید و مولانا آن را به اوج رسانید.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عطار ادبیات فارسی

یکی از ستون های اصلی ادبیات فارسی کسی جز فرید الدین عطار نیشابوری نیست. اگر شعر عرفانی فارسی را مانند یک مثلت در نظر بگیریم، یکی از اضلاع اصلی آن عطار است. عرفان در قرن ششم توسط سنایی وارد شعر شد، با عطار به کمال رسید و مولانا آن را به اوج رسانید.

آسیه بیاتانی- بخش ادبیات تبیان
عطار


اگرچه سنایی اولین شخص بود که عرفان را به طور رسمی وارد شعر کرد، اما عطار کسی بود که شعر عرفانی را شکل بخشید و از کمال شعری بیشتری برخوردار بود. شعر عرفانی عطار خلوص، سادگی و صداقت بیشتری دارد و به مفاهیمی فراتر از آنچه که سنایی مدنظر داشته می پردازد.
آنچه که در آثار عطار مهم ترین ویژگی به شمار می آید این است که تمام آثار او در جهت تصوف است و در تمام آثار او "مصیبت نامه"، " منطق الطیر"، "الهی نامه"، "اسرارنامه"، "مختارنامه" و " دیوان غزلیات" شعری را نمی توان پیدا کرد که رنگ و بوی عرفانی نداشته باشد. دکتر "تقی پورنامداریان" یکی از بزرگ ترین عطار شناسان معتقد است که سه اثر "الهی نامه"، "منطق الطیر" و "مصیبت نامه" عطار بیان کننده بر یک دوره کامل سلوک عرفانی و مبتنی بر سه مرحله "شریعت"، " طریقت" و " حقیقت" است.
مولانا عارف و شاعر بزرگ قرن هفتم برای سنایی و عطار احترام زیادی قائل بود و این ارادت و احترام در مورد عطار بیشتر به چشم می آید. عرفان مولانا برگرفته از عطار و عرفان و تصوف عطار صورت تکاملی تصوف سنایی است که از زهد آن کم شده و به سمت شیدایی و شوریدگی کشیده شده است.
زبان شعری عطار نرم و به زبان گفتار نزدیک است. صنعت شعری بسیاری در شعر او دیده نمی شود و شعر به سمت سادگی و طراوت کشیده می شود.
اگر چه همیشه  " چه گفتن" برای عطار بسیار مهم تر از " چگونه گفتن" بوده، اما او  در بخش داستان پردازی به خصوص در کتاب " منطق الطیر" بسیار قوی و زیبا کار کرده است. آثار او برگرفته از نوعی نگرشی عرفانی و متفاوت با سنت دوران است و نوعی تفکر خاص و ویژه در آثار اوست که با گذشت قرن ها هنوز ناشناخته است.
همانطور که در بالا هم گفته شد، سه اثر " الهی نامه"، " منطق الطیر" و " مصیبت نامه" عطار منطبق بر سه مرحله "شریعت"، " طریقت" و " حقیقت" و نشان دهنده یک دوره کامل سلوک عرفانی است.
عطار با داستان پردازی بسیار زیبا و به جا، با زبانی شیوا و ساده در قالب داستان های رمزی به ما نشان می دهد که برای رسیدن به حقیقت چکار باید انجام داد. دیدگاه و عرفان عطار میانه ای بین عرفان مولانا و حافظ است. او رسیدن به مرتبه فرشتگی را روح کمال نمی داند بلکه آدم بودن و خطا کردن را بخشی از وجود انسان می داند و در این شرایط است که کنترل نفس و وجود، امری ارزشمند خواهد بود.
عطار پیری آگاه و روشن ضمیر است که با تالیف آثاری عمیق گام به میدان حقیقت نهاده و در این راه مرشد و پیر بسیاری از عاشقان حق و حقیقت گردیده است.

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
پیغام خستگانت در کوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد
"دیوان غزلیات"

بعد ازین وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد
وانک آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان
لحظه‌ای نه کافری داند نه دین
ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین
نیک و بد در راه او یکسان بود
خود چو عشق آمد نه این نه آن بود
ای مباحی این سخن آن تونیست
مرتدی تو، این به دندان تو نیست
هرچ دارد، پاک دربازد به نقد
وز وصال دوست می‌نازد به نقد
دیگران را وعدهٔ فردا بود
لیک او را نقد هم اینجا بود
تا نسوزد خویش را یک بارگی
کی تواند رست از غم خوارگی
تا به ریشم در وجود خود نسوخت
در مفرح کی تواند دل فروخت
می‌تپد پیوسته در سوز و گداز
تا بجای خود رسد ناگاه باز
ماهی از دریا چو بر صحرا فتد
می‌تپد تا بوک در دریا فتد
عشق اینجا آتشست و عقل دود
عشق کامد در گریزد عقل زود
عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادر زاد نیست
گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست
هست یک یک برگ از هستی عشق
سر ببر افکنده از مستی عشق
گر ترا آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات جهان هم راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را
تو نه کار افتاده‌ای نه عاشقی
مرده‌ای تو، عشق را کی لایقی
زنده دل باید درین ره صد هزار
تا کند در هرنفس صد جان نثار

( بیان وادی دوم عشق، منطق الطیر)


منابع:
جستجو در احوال و آثار عطار نیشابوری، سعید نفیسی
در سایه افتاب، تقی پورنامداریان