گذری به تفحص شهدا
پل هور کاشف 700 شهید
در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطعشده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. یک کیلومتر و نیم از 13 کیلومتر این جاده قطعشده بود. وقتی میخواستیم به جاده وارد شویم و آن را تعمیر کنیم، یک عده آمدند و گفتند فلانی میخواهد اینجا جاده ترمیم کند و اگر این جاده مرزی ترمیم شود ممکن است عراقیها نفوذ کنند. جناب سرهنگ غلامی به من گفت بچهها خیلی نگراناند اگر ممکن است یک مشورتی بکنید. گفتم با چه کسی مشورت کنم؟ گفت با بزرگترها. گفتم من باخدا مشورت میکنم. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و اینهمه آب. میبایست دستگاه ببریم و پل بزنیم تا به آن نقطه موردنظر برسیم. پرسیدیم تکلیف چیست؟ و تفألی به قرآن زدم. جواب آمد: «وَلَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لا تَخافُ دَرَکًا وَلا تَخْشی؛ «ما به موسی وحی کردیم که بندگانم را شبانه (از مصر) حرکت بده و برای آنها از میان دریا راهی خشک پدیدآور و از تعقیب دشمن و غرق شدن در دریا هراسی به خود راه مده.»
بعدازاین آیه تصمیم خود را گرفتیم و آمدیم که کار ترمیم جاده را شروع کنیم. عدهای که مخالف ما بودند شروع کردند به دکتر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نامه نوشتند که فلانی اینجا دارد جاده میزند و اتفاقاً ایشان بدون اینکه از من بپرسد نامه زده بود همه شما موظفید به ایشان کمک کنید. یکدفعه دیدیم دستگاههای مهندسی همگی سرازیر شد سمت ما. در مدت یک ماه جاده تعمیر شد و ما رفتیم و در همان فاز اول 90 شهید یافتیم؛ و بعدازآن هم شهدای دیگر تا جایی که 700 شهید در پد شرقی پیدا شد.
زمستان حاج عمران با شهدا
در حاج عمران الآن بچههای تفحص دارند کار میکنند. زمستان است و سرد. در شهرهایی که بچههای ما در عراق استقرار دارند گاز کشی نیست. ما در زمین بهمنظور تفحص شهدا تابهحال هر چه بیل زدهایم یا شهید پیداشده یا فشنگ و لباس و اینجور وسایل. اخیراً ماجرای جالبی پیش آمد. 48 ساعت بود بچهها نفت نداشتند. رفتند کار کنند. سرد بود و اذیت میشدند. بخاریها نفتی بود. بیل زدند یکدفعه دیدند یک گالن 20 لیتری آکبند نفت از زیرخاک پیدا شد. سابقه نداشت چنین چیزی از زیرخاک پیدا شود. من به بچهها گفتم ببینید خدادوست ندارد حتی شما سرما بخورید.
شهدای تفحص کار بزرگی کردند. برخی از خانواده شهدا را شیاطینی آمدند که گول بزنند، به عراق ببرد و مصاحبهای کنند و میگفتند ما بچههای شمارا میآوریم، آنها زنده هستند. شیاطین آمدند برنامهریزی کردند. بعضی خواستند از طریق کویت وارد عراق شوند برخی به ساجده زن صدام نامه نوشتند و استمداد کرده بودند؛ که در چنین اوضاع و احوالی این بچههای تفحص گفتند ما دلسوز خانواده شهدا هستیم ما جانمان را هم برای شهدا میدهیم. شهیدان پازوکی و محمودوند از این جمله بودند.
شهید پازوکی
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند. دفاع هنوز برای مجید ادامه داشت.
مجید پازوکی با بیش از هفتاد ماه حضور در جبههها، شرکت در بیست عملیات را آوردگاه عشق خودکرده بود. در سال ۷۰ ۱۳ در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پسازآن، دو پسر به نامهای علی و مجتبی را از خود برای ما به یادگار گذاشت. در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختیهای منطقه و ناراحتی جسمی، عاشقانه به دنبال پیکر شهدا میشد. پرکار و کمحرف بود و با اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد و با عروج دوست دیرینهاش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد. گذر لحظهها را بیصبرانه به امید وصال انتظار میکشید و سرانجام در برگریزان روزگار، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهرماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شد و تربت او در قطعه ۲۷ بهشتزهرا نزدیک مزار دوست همیشگیاش علی آقا، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است.
شهیدمحمودوند فرآوری: سامیه امینی بخش فرهنگ پایداری تبیان
علی (امیر) محمودوند در سال 1343 در روز هفدهم صفر ماه قمری در تهران پا بر خاک نهاد، تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد، با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج مسجد درآمد و با شوری وصفناشدنی به فعالیت مذهبی پرداخت، تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در هفدهسالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر 27 محمد رسولالله (ص) آغاز کرد، در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایش را از دست داد و باوجود 70 درصد جانبازی (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25 ساچمه در دست) بازهم از میهن اسلامی دفاع کرد، او در سال 1367 با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، علی به علت علاقه بهنظام مقدس جمهوری اسلامی به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و توانست با تلاش بسیار مدرک دیپلم خود را دریافت نکند. محمودوند در سال 1371 بعد از شهادت سید علی موسوی به یاری برادران گروه تفحص شتافت و 8 سال در میان خاکهای تفتیده جنوب برای یافتن پیکر شهداء تلاش کرد، بهطوریکه دومرتبه پای مصنوعی خود را براثر کار زیاد از دست داد، فرمانده دلیر گروه تفحص لشگر 27 محمد رسولالله (ص) سرانجام در تاریخ 22/11/1379 در منطقه فکه براثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت، علی در سن 36 سالگی تنها پسرش عباس را که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش در نزد ما به یادگار گذاشت، پیکر پاکش را در قطعه 27 بهشتزهرا طبق وصیت او به خاک سپردند.
منابع: سایت: پایگاه فرهنگی و اطلاعرسانی تفحص شهدا، شهید آوینی، وبلاگ شهید حاج علی محمودوند