تبیان، دستیار زندگی
21) دست پروردگان ورزش در شاهنامه فرهنگ پهلوانی فرهنگ، علاوه بر کردار و گفتار و اعمال، نحوه خوردن و پوشیدن و ... را نیز در برمی‌گیرد اما همان طور که گفته شد در این بحث اگر از فرهنگ پهلوانی سخن می‌گوئیم فقط برای این ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ورزش در شاهنامه (21)

دست پروردگان ورزش در شاهنامه



فرهنگ پهلوانی

فرهنگ، علاوه بر کردار و گفتار و اعمال، نحوه خوردن و پوشیدن و ... را نیز در برمی‌گیرد اما همان طور که گفته شد در این بحث اگر از فرهنگ پهلوانی سخن می‌گوئیم فقط برای این است که نشان دهیم ورزش در شاهنامه با آن مشخصات و... از چه فرهنگی برخوردار بوده و چه دست پروردگانی داشته و در واقع علت واقعی جذابیت‌های پهلوانی و بالطبع دلایل گرایش به ورزش به عنوان ابزاری برای رسیدن به پهلوانی در آن روزگار چه بوده است. مع‌الوصف بد نیست ذکر شود که پهلوانان از لحاظ خوراک و پوشاک و... هم، فرهنگ خاص خود را دارند و در لابه لای ابیات شاهنامه به کلماتی همچون: پهلوان خوان و... و پهلوانی قبا کم برنمی‌خوریم. پهلوانان به خاطر وضعیت جسمی و فیزیکی، بیش از حد معمول و طبیعی می‌خورند. این به معنای پرخوری و شکمبارگی پهلوان نیست بلکه همان طور که ذکر شد طبیعت وضعیت جسمی و فیزیکی پهلوان با سایر افراد جامعه متمایز است پس سفره و غذای پهلوانی هم متفاوت است. پهلوان با توجه به وضعیت جسمانی خود، از اسراف و پرخوری و... جلوگیری می‌کند و این را در بیان و گفتار آنها می‌بینیم.

سفره پهلوانی:

یکی پهلوانی نهادند خوان نشستند برخوان او فرجان

ملاحظه می‌شود که تکیه روی خوان پهلوانی نشان دهنده این است که این سفره‌ای است با مشخصاتی خاص پهلوانان...

خوردن پهلوانی:

چو بنهاد رستم به خوردن گرفت بماندند از آن خوردن اندر شگفت

همی خورد رستم از آن همه شگفت اندر و ماند شاه و رمه

شاهنامه- ص 306

همی ماند از رستم او در شگفت ز آن خوردن و یال و با زر گفت

شاهنامه- ص 202

با همه اینها: پهلوان در مورد خوردن بسیار و بیش از حد تذکر می‌دهد و آن را مضر برای نیرو و قدرت می‌داند:

ترا خورد بسیار بگزایدت و گر کم‌خوری زور بفزایدت

شاهنامه- ص 428

پوشاک پهلوانی:

چو شد روز رستم بپوشید گیر نگهبان تن کرد بر گبر ببر

شاهنامه- ص 309

تهمتن بپوشید ببر بیان ...........

(دوران کیومرث):

سرو تخت و بخشش بر آمد ز کوه پلنگینه پوشید خود با گروه

(دوران کیومرث):

بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آنگه آئین جنگ

(دوران منوچهر):

تنش را یکی پهلوانی قبای بپوشید و از کوه بگذارد پای

بعد از کشف آهن و آتش و تحولی در پوشاک و...

به آهن سراسر پوشید تن بدان تا نداند کس از انجمن

شاهنامه- ص14

(دوران جمشید):

پیدایش پوشاک پهلوانی و مخصوص جنگ:

دگر پنجه اندیشه جامه کرد که پوشند هنگام جنگ و نبرد

زکتان و ابریشم و موی و قز قصب کرد پرمایه دیبا و خز

بیاموختشان رشتن و تافتن بتار اندرون پود را بافتن

القاب و اصطلاحات پهلوانی: در شاهنامه علاوه بر به کار بردن واژه «پهلوان» برای این طبقه و این افراد، به اصطلاحات و واژه‌های دیگری برمی‌خوریم که بی‌مناسبت ندیدیم در این بخش که اشارتی است به فرهنگ پهلوانی به آنها اشاره کنیم:

گرد:

یکایک همان گرد کمتر به سال کشیدن زسر تا به پایش دوال

(شاهنامه- ص 10)

همه گرد ایران دو رویه سیاه بر زین عمود و بر زین کلاه

(شاهنامه- ص 19)

همی رفت پیش اندرون مرد گرد سپاهی بر او انجمن شدند خرد

(شاهنامه- ص 16)

دلاور: بفرمود شاه دلاور بدوی ...........

(شاهنامه- ص 14)

کنارنگ: کنارنگ مرد است ماهوی نیز ...........

(شاهنامه- ص 522)

پس اکنون ز بهر کنارنگ طوس ...........

(شاهنامه- ص 523)

کندر شیرگیر: همان تیغ زن کندر شیرگیر که بگذاشتی نیزه بر کوه و تیر

(شاهنامه- ص 290)

اصطلاحات و القاب پهلوانی: گو، سوا، نیو، پهلوان، یل، دلاو، و...

(شاهنامه- ص 210)

نیوا: ابا نامداران و گردان نیو ..........

(شاهنامه- ص 210)

گو: گوی پر منش، گوی زورمند ..........

(شاهنامه- ص 42)

زخواب اندر آمد گو تاج بخش ..........

(شاهنامه- ص 68)

یل: فریبرز گفت ای یل تاج بخش ..........

(شاهنامه- ص 167)

نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی

(شاهنامه- ص591)

صفی بر دگر دست بنشاندند همی نام نیساریان خواندند

کجا شیرمردان جنگ آورند فروزنده لشکر و کشورند

(شاهنامه- ص 7)

نامدار:

وز آن سو برآراست افراسیاب ابا نامداران با خشم و آب

(شاهنامه- ص 591)

سرکش:

به پیش سپه رستم پهلوان پس پشت او سرکشان و گوان

(شاهنامه- ص 591)

در زبان زال و در وصف رستم، همگی معنای پهلوانی می‌‌دهد:

گوا، شیرگیرا، یلا، مهترا دلاور، جهانگیر و کند آورا

جهان پهلوانی: یعنی پهلوان اول. پیشکسوت پهلوانان هر سرزمین که در صحنه هم حضور دارد و مقام رهبری پهلوانان را دارد. این مقامی است که در طی سالیان و ابراز لیاقت‌ها به دست می‌آید. و اصطلاحی است از اصطلاحات پهلوانی که در بسیاری از صفحات شاهنامه می‌آید.

جهان پهلوان گر بجنبد زجای جهانی به رامش ندارند پای

(شاهنامه- ص 19)

پدر سام یل پهلوان جهان سرافرازتر کس میان جهان

(شاهنامه- ص 28)

جهان پهلوان سام به پای خاست .........

(شاهنامه- ص 28)

در شاهنامه پس از سام که جهان پهلوان است، زال جهان پهلوان می‌شود اما او چون از صحنه کنار می‌کشد و به حکومت زابل مشغول می‌شود می‌خوانیم که پادشاه وقت (کیقباد یا...) جهان پهلوانی را به رستم واگذار می‌کند. یعنی در واقع جهان پهلوانی منصبی است که علاوه بر عرفی بودن با انتصاب و تنفیذ شاه رسمیت پیدا می‌کند:

جهان پهلوانی به رستم سپرد همی روزگار بهی بر شمرد

حیوانات و پهلوانان

در بسیاری از ابیات و اشعار شاهنامه، ملاحظه می‌شود که قهرمانان و پهلوانان را به حیوانات خاصی تشبیه می‌کنند. این تشبیه پهلوانان و مردان رزم و جنگ به حیوانات امروز هم در الفاظ و افواه عامه وجود دارد. رزمندگان جبهه‌ها و ورزشکاران موفق و قهرمان را به عنوان تشویق به برخی حیوانات تشبیه می‌کنند. اتفاقاً حیواناتی که امروز پهلوانان و ورزشکاران را به آن تشبیه می‌کنند همان حیواناتی است که در شاهنامه پهلوانان را با آنها مقایسه می‌کردند و البته امروز دایره نام حیوانات محدود شده، اما حیواناتی نظیر شیر، پلنگ، عقاب و... حتی گرگ در ورزشگاه‌ها و بر زبان تماشاگران، مربیان و حتی خود ورزشکاران به کار گرفته می‌شود. مثلاً امروز به هنگام برگزاری مسابقات فوتبال، هنگامی که در آغاز اسامی بازیکنان اعلام می‌شود، طرفداران تیم‌ها با شنیدن نام بازیکن مورد علاقه خود، یکصدا فریاد می‌زنند. «شیره»... یا درباره دروازه‌بانان موفق در فوتبال، از واژه عقاب استفاده می‌کنند. مثلاً عقاب آسیا کیه- فلانیه، فلانیه!

البته تشبیه به حیوانات همیشه جنبه تشویق ندارد و گاه تشبیه کردن پهلوانان و ورزشکاران به حیواناتی خاص نظیر روباه، موش، آهو، کبک، گوزن و... قصد کوچک کردن و تضعیف آنها را هم دارند.

حیواناتی که به عنوان صفت مثبت و برای تعریف از پهلوانان از آنها نام برده می‌شده در درجه اول شیر و پیل بوده و به علاوه پلنگ، نهنگ و سپس اژدها، گرگ و... و حیواناتی که برای خفیف کردن و تضعیف نمودن پهلوانان نام برده می‌شوند: روباه، ببر، آهو، کبک، گوزن.

شیر:

گزین دلیران و شیران تویی... به رزم اندرون شیر پاینده‌ای

(شاهنامه- ص28)

دوران فریدون: در صفحه 23 باز هم ملاحظه می‌شود که نفرات یک لشگربه «شیرژیان» تشبیه می‌شوند.

دلیران لشگر چو شیر ژیان همه بسته بر کین ایرج میان

بچه‌های کوچک را هم به حیواناتی نظیر شیر تشبیه می‌کردند:

(شاهنامه- ص 28)

یکی پهلوان بچه شیردل

بروبازوی شیر وخورشید روی به دل پهلوان است شمشیر جوی

(شاهنامه- ص 29)

زشیران نزاید چنو نیز کرد چو گرد از نهنگانش باید شمرد

(شاهنامه- ص33)

یکی نره شیر است روز شکار یکی پیل جنگی گه کارزار

(شاهنامه- ص52)

همی بر خروشید چون نره شیر

(شاهنامه- ص 59)

پیل: فیل یا پیل نیز یکی دیگر از حیواناتی است که زورمندی و قدرت پهلوانان را با آن مقایسه می‌کردند: در صفحه 29 درباره زال می‌سراید:

تنش پیلوار و رخش چون بهار یکی پیل جنگی گه کارزار

(شاهنامه- ص 52)

چو پیل ژیان رستم آمد بدوی

(شاهنامه- ص 177)

ابا جوشن و گرگ و ببربیان به زیر اندرون ژنده پیل دمان

(شاهنامه- ص 178)

نه پیلست و نه گشته با شیر جفت

دل شیر دارد و تن ژنده پیل نهنگان برآرد ز دریای نیل

(شاهنامه- ص 303)

به بالای سروست و همزور پیل به بخشش کفش همچو دریای نیل

(شاهنامه- ص 433)

یکی ژنده پیلست بر پشت کوه

(شاهنامه- ص182)

به رستم چنین گفت کای ژنده پیل

(شاهنامه- ص 182)

نهنگ: .......... چه گرد از نهنگانش باید شمرد

(شاهنامه- ص 430)

پسر را چنین داد پاسخ پشنگ که افراسیاب آن دلاور نهنگ

(شاهنامه- ص 52)

ز دریا نهنگی به جنگ آمدست که جوشنش چرم پلنگ آمده است

(شاهنامه- ص 179)

.......... به خشکیش پیل به دریا نهنگ

(شاهنامه- ص 195)

پلنگ: که ایشان چون آهو بدند او پلنگ

(شاهنامه- ص 176)

مرا مهربانیست با مرد جنگ به ویژه که دارد نهاد پلنگ

(شاهنامه- ص 177)

که جوشنش چرم پلنگ آمده است

دلیران لشکر بسان پلنگ..........

(شاهنامه- ص 209)

مرا دل چو شیرست و چنگ پلنگ

(شاهنامه- ص 209)

که روباه بودی به چنگش پلنگ

(شاهنامه- ص 216)

میان تنگ و باریک همچون پلنگ

(شاهنامه- ص 306)

شیر: به تیر و ز شیر ژیان برتر است

(شاهنامه- ص 175)

که بودی همیشه هم آورد شیر

(شاهنامه- ص 176)

برو بوم ما جای شیران کند

(شاهنامه- ص 176)

برفتیم چون شیر جنگی دمان

(شاهنامه- ص 179)

چو شیر آمدیم و چو روبه شویم

(شاهنامه- ص 179)

نه پیلست و نه گشته با شیر جفت

(شاهنامه- ص 179)

چو شیر ژیان لشگر آراستی

(شاهنامه- ص 212)

که روباه با شیر ناید به راه

(شاهنامه- ص 213)

بسیجیده جنگ و شیر ژیان

(شاهنامه- ص 209)

سپاهی به کردار شیر دژم

(شاهنامه- ص 209)

مرا دل چو شیر است و چنگ پلنگ

(شاهنامه- ص 209)

چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ

که روباه بودی به چنگش پلنگ

(شاهنامه- ص 216)

شیر: که پیران یکی شیر دل مرد بود

همه ساله جویای آورد بود

(شاهنامه- ص 228)

بیامد به کردار شیر ژیان

(شاهنامه- ص 252)

گرامی گوی بود با زور شیر

(شاهنامه- ص 279)

دل شیر دارد و تن ژنده پیل

نهنگان برآرد ز دریای نیل

(شاهنامه- ص 303)

ستبرست با زوت چو بازوی شیر

برویال چون اژدهای دلیر

(شاهنامه- ص 306)

بدو گفت رستم کای شیر خو

(شاهنامه- ص 307)

گو سرفراز اژدهای دلیر

زواره که بر نامبردار شیر

که داند که با شیر و روباه شوم

که شیری چو رستم بدان...

(شاهنامه- ص 317)

یکی داستان زد سوار دلیر

که رو به چه سنجد به چنگال شیر

(شاهنامه- ص 207)

که شیری نترسد زیک دشت گور

(شاهنامه- ص 207)

بدانست لشگر که او شیر غوست

به چنگش سرین گوزن آرزوست

(شاهنامه- ص 182)

یکی شیردل بود ضرغ و نام

(شاهنامه- ص 188)

تضعیف و کوچک کردن پهلوان:

روباه:

تو گردن کشان را کجا دیده‌ای

که آوازه روباه نشنیده‌ای

(شاهنامه- ص 302)

که داند که با شیر و روباه شوم

(شاهنامه- ص 317)

که روبه چه سنجد به چنگال شیر

(شاهنامه- ص 207)

که شیری نترسد ز یک دشت گور

(شاهنامه- ص 207)

بترسد ز چنگال او کبک نر

(شاهنامه- ص 207)

به چنگش سرین گوزن ارزوست

(شاهنامه- ص 182)

دلیری مکن جنگ ما را مخواه

که روباه با شیر ناید به راه

(شاهنامه- ص 213)

چو شیر آمدیم و چو رو به شویم

(شاهنامه- ص 179)

که داند که با شیر و روباه شوم

(شاهنامه- ص 317)

اضافات:

اژدها: در فرسنگ چون اژدهای دژم

(شاهنامه- ص 207)

به تنها کسی رزم نر اژدها

(شاهنامه- ص 182)

گرگ: اگر بشنود نام چنگال گرگ

(شاهنامه- ص 207)

شیر: ز شیر ژیان برتر است

(شاهنامه- ص 175)

پیل: به خشکیش پیل و به دریا نهنگ

(شاهنامه- ص 195)

تشبیه پهلوانان به دیگر مظاهر طبیعت نظیر درختان(سرو) و دریا (نیل) برای توضیح و روشن کردن دیگر مشخصات و صفات نیز در شاهنامه وجود دارد.

مثلاً در مورد قد و بالا

به بالای سرو است همزور پیل

و در مورد مناعت طبع و بذل و بخشش:

به بخشش کفش همچو دریای نیل

منبع: کیهان ورزشی