نوروز به روایت احمدی
نوروز 1394 اولین نوروز و اولین بهاری است که این پیر هنرمند دیگر در میانمان نیست. مرتضی احمدی سیام آذرماه امسال، در بلندترین شب سال، آغاز فصل کوچ برایش رقم خورد. او تا آخرین روزهای زندگی اش دغدغه انتقال تجربه ها و هنرش را داشت. آخرین گواه، انتشار کتاب «پیش پرده و پیش پرده خوانی» در آبان امسال است. به احترام بار مسئولیتی که این هنرمند بر دوش خود احساس می کرد، می خواهیم بعد از گذشت یک دهه بار دیگر شما را پای این نقل و حرفها بنشانیم.
( گفت وگوی پیش رو با تلاش و پیگیری همکار عزیزمان محمود نورایی و با همراهی اعضای تحریریه هفته نامه سینما انجام شد که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید.)
در سنت ما ایرانیان حاجی فیروز با نوید آغاز سال نو، شادی و سرور را به ارمغان می آورد؛ سنتی که دیگر سالهاست از آن خبری نیست. چرا؟
کسی که حاجی فیروز می شد، در اصل آتشافروز، یکی از شخصیت های بزرگ مذهبی بود. لباس فاخر می پوشید و مورد احترام خاص و عام بود. بانگاهی به گذشته می بینیم که بسیار کسری داریم. حاج فیروز سرشار از شادی و امید، باآواز و شعر و سلام به استقبال مردم می آید.« ارباب خودم سلام علیکم / ارباب خودم سرت بالا کن/ ارباب خودم بز بز قندی/ ارباب خودم چرا نمی خندی» به او تلنگر می زند که چرا غمگین است و نمی خندد. «ارباب خودم گلی به جمالت/ از کجا بگم وصف کمالت» برای همه حرمت قائل می شود. «بشکن بشکن، بشکن/ من نمی شکنم، بشکن» می خواهد با بشکن شادی را شروع کند. «اینجا بشکنم ، یار گله داره/ اونجا بشکنم یار گله داره/ این عاشق بیچاره چقدر حوصله داره» در این لحظه دعا می کند. «ای سال بری که برنگردی» برای اینکه این سال، سال بدی بود و امیدوار است سال بعد سال خوبی باشد. به هر حال این تاریخ ماست که متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده و باعث تاسف است که با این کار، لباس قرمز پوشیدن و سر و صورت خود را سیاه کردن دست به گدایی می زنند. باید فکری در این زمینه کرد تا سنت هایمان حفظ شود.
چرا میگفتند حاجی و چرا صورت را سیاه میکردند؟
حاجی در گذشته خیلی حرمت داشت . مثلا در تهران تعداد حاجی ها شاید بیشتر از 10 تا نبود. انتخاب اسم حاجی فیروز برای بالا بردن حرمت هنر اوست. ایرانی ها سیاه را دوست دارند و برای آن شعرها گفتهاند. از سیاه های آن زمان مهدی سیاه از همه معروف تر بود.
چرا رنگ لباسشان قرمز بود؟
قرمز رنگ شادی است و حاجی فیروز هم نوید سرور و شادمانی می داد.
مردم چگونه به استقبال نوروز میرفتند؟
اسفند ماه تدارک عید بود. خانه تکانی می کردند تا اسباب و اثاثیهای که دیگر به کار نمی آید، دور ریخته شود. قالی ها را می شستند. ظروف مسی را سفید می کردند و خلاصه همه چیز پاک و پاکیزه می شد.
مکانهای خاصی برای شستوشوی قالی داشتند؟
تنها جایی که قالی می شستند شش پرده و چشمه علی در شاه عبدالعظیم بود. وقتی کارشان را نگاه می کردید واقعا لذت می بردید. بعد از شستوشوی فرش کرسی ها را جمع می کردند و درزیرزمین خانه ها می گذاشتند.
هنگام شستوشوی قالی و سفید کردن ظروف شعر خاصی هم زمزمه میکردند؟
اغلب آوازها و شعرها مخصوص دوره گردها بود. دوره گردها که به آنها «طاآف» می گفتیم اگر صدای بدی داشتند کسی از آنها خرید نمی کرد. یعنی کسی که خیار فروش بود و می گفت:« گل به سر داریم خیار» کسی از او خیار نمی خرید و اگر هم می خرید از روی اجبار بود. یا اگر صدای بنایی که به تعمیر منزل شما می پرداخت برای آواز و زمزمه بد بود، اجازه نمی دادند برای فردا هم بیاید.
یکی از آیینهایی که به عنوان استقبال از عید انجام میگرفت، مراسم شب چهارشنبه آخر سال بود. متاسفانه این سنت هم رو به فراموشی است. از آن سالها و چهارشنبه سوریها بگویید.
در این شب جدا از آتش زدن بوته که امروزه به بمباران تبدیل شده رسم بود که آجیل شب چهارشنبه سوری را تهیه کرده و به هم تعارف کنند. در این شب حدود ساعت 5/8 تا 9 شب که می شد دخترهای جوان با قاشق و ظروف مسی به در منزل پسرهای جوان محل می رفتند و با حالت ریتمیک اهالی منزل را متوجه خود می کردند و چون پسر خانواده می دانست که برای چه آمده اند، جرات اینکه در حضور پدر خانواده برود دم در منزل نداشت. در مراسم آتش زدن بوته ها هم از روی بوتههای شعلهور می پریدیم و می گفتیم:« سرخی تو از من / زردی من از تو». این آتش زدن ها در خانه بود واین طوری تمامی افراد خانواده در کنار هم بودند.
بوتهها را از کجا میآوردید؟
در محله ها میفروختند.
به چه قیمتی؟
هر بستهاش دوزار تا سه شاهی بود.
بین دوستان و آشنایانتان موردی سراغ دارید که ازدواجشان از مراسم قاشق زنی شکل گرفته باشد؟
نه. آن زمان خیلی سخت بود که دختر و پسر همدیگر را ببینند. اگر کسی می خواست ازدواج کند ابتدا مفصل تحقیق می کردند تا از سلامت و پاک بودن فرد مورد نظر اطمینان پیدا کنند. شاید به این علت بود که ازدواج های آن زمان به طلاق منجر نمی شد.
لباسهای عید را چگونه تهیه میکردید؟
رسم معمول این بود که پارچه خریده و پیش خیاط میبردند تا برایشان بدوزد. حتی تا سن 12- 13 سالگی یادم است که مادرم برایم لباس می دوخت. یک سال و یا بیشتر می پوشیدم و بعد می رسید به برادر کوچکترم، در خانواده های آن زمان، صرفه جویی حرف اول را می زد. ارسی برایمان می گرفتند که بند نداشت و یه لتی بود؛ از روس ها گرفته بودند . بعدها که بزرگتر شدم شب ها شلوارمان را تا می کردیم و می گذاشتیم زیر تشک تا خط اتو رویش بیفتد. (می خندد) یادش بهخیر.
منبع: صبا