تبیان، دستیار زندگی
همراه با غلامرضا احمدخانی؛ نویسنده «بی نامی»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خودکشی دسته جمعی

همراه با غلامرضا احمدخانی؛ نویسنده «بی‌نامی»

فرآوری: زهره سمیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
غلامرضا احمدخانی؛ نویسنده

غلامرضا احمدخانی نویسنده این رمان، پیشتر سه کتاب دیگر را روانه بازار کرده است؛ مجموعه داستان «فرمانده ما برای چه می‌جنگیم!؟» او از طرف نشر ثالث چاپ شد، دو نمایشنامه هم در سال ۹۱ یکی با عنوان «چهارمین در» از طرف نشر افراز و یکی به نام «گاو مجسم» از طرف انتشارات آوای کلار، منتشر شد. «بی‌نامی» هم چهارمین کتاب و اولین رمان احمدخانی است که در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه از سوی نشر روزنه وارد بازار کتاب شده است. با این نویسنده درباره کتابش همراه شده ایم.
 
درباره ی بی نامی
رمان «بی‌نامی» درباره جوانی است که تنها بازمانده یک ماموریت شناسایی در جنگ است. او به همراه همرزمانش در حین شناسایی، گرفتار نیروهای گشتی دشمن می‌شوند و اتفاقاتی در این میان می‌افتد که فقط او می‌تواند به سلامت از این مهلکه البته به ظاهر جان سالم به در ببرد. از آنجا که نیروهای شناسایی ارزش زیادی برای دشمن دارند، آنها برای اینکه به دست نیروهای گشتی دشمن نیفتند، ابتدا تا جایی که می‌توانند مقابله می‌کنند اما وقتی گلوله‌های آنها تمام می‌شود، به یک تصمیم جمعی می‌رسند و آن هم این است که دست به یک خودکشی جمعی بزنند.
قهرمان این رمان، نفر آخر انتخاب می‌شود و او باید دو کار را همزمان با هم انجام دهد؛ یعنی هم به نفر قبلی خود شلیک کند و هم بلافاصله به خودش. آنها یک خط صاف را تشکیل می‌دهند و می‌نشینند به ترتیب به هم شلیک می‌کنند.
اساس داستان اما، توهم و خیال است یعنی همه این جریانات در ذهن راوی داستان اتفاق می‌افتد؛ یعنی در یک جا فکر می‌کند که آنها دست به خودکشی زده‌اند، در جای دیگر فکر می‌کند چنین چیزی اصلاًً وجود نداشته است، در فصلی از رمان به این نتیجه می‌رسد که به فرد جلویی شلیک کرده و در فصلی دیگر دچار این تردید می‌شود که چنین کاری را نکرده است و حتی در فصلی از رمان به این نتیجه می‌رسد که اصلاً به خودش هم شلیک کرده و همه اینها خاطرات و آن لحظات بعد از مرگ است.
یعنی تردید، دوگانگی و عدم قطعیت و مسئله اصلی راوی داستان هم این است که دچار تردید شده و انگار وارد یک بازی شده که هیچ راه فراری از آن ندارد و هیچ قطعیتی برایش وجود ندارد.
در این رمان هیچ چیزِ قطعی وجود ندارد و همه چیز بر پایه شک و تردید و در مرز بین خیال و واقعیت قرار دارد و در جاهایی از رمان، راوی به این نتیجه می‌رسد که همه این خواب‌ها و خیال‌ها و تردیدها را درست در شبِ اعزام به جنگ می‌بیند. حتی در فصول مختلف جابجایی‌های زمانی زیادی وجود دارد، جابجایی‌های مکانی هم وجود دارد؛ راوی یک روز خودش را در آسایشگاه روانی و در فصل بعدی خودش را در کشور مقابل، یعنی کشور متخاصم می‌بیند. یک بار مورد تقدیر قرار می‌گیرد چون نیروهای دشمن فکر می‌کنند او بوده که همرزمان خود را کشته است یک بار هم در مقابل شکنجه‌های وحشتناک آنها برای گرفتن اطلاعات مقاومت می‌کند و تبدیل به یک قهرمان می‌شود.
همه اینها یک حالت دوگانگی به وجود می‌آورد، در این مسئله قطعیتی وجود ندارد و همه اینها می‌خواهد این را بگوید که راوی داستان محصول وضعیتی است که در آن گرفتار شده است یعنی با توجه به اینکه دوره بی‌سیم را گذرانده و به زبان خارجی هم آشنایی دارد و دارای تخصص است، آگاهانه یا شاید هم ناآگاهانه برای این ماموریت انتخاب شده است و این انتخاب، کل زندگی او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

سیر داستانی این رمان، در واقع یک حرکت دوار است و وضعیتی است که قهرمان رمان در آن گرفتار است و در واقع یک حرکت دایره‌وار است. رمان از آسایشگاه شروع می‌شود و دوباره به صحنه‌ای در آسایشگاه ختم می‌شود. متاسفانه افرادی که دچار چنین وضعیتی هستند، اطراف ما کم نیستند حالا ممکن است یا از جنگ ناشی شده باشد و یا وضعیت‌های دیگر؛ زندگی این افراد انگار شبیه یک دایره بسته است و هیچ راه نجاتی از آن نیست.

کدام جنگ
نگاه من اصلاً به دفاع مقدس معطوف نبود.  نگاه من به کلیت جنگ است. جنگ یک پدیده مذموم و طردشده است و هیچ عقل سلیمی هم جنگ را نمی‌پذیرد. البته در صورتی که کشوری مورد تهاجم قرار بگیرد، دفاع از آن کشور وظیفه همه شهروندان است و تک تک مردم آن کشور باید از کیان و ناموس خود دفاع کنند. ولی نگاه من در این رمان نگاه کلی به جنگ است و شاید حرف من با آنهایی باشد که جنگ را بی‌دلیل شروع می‌کنند و باعث مصیبت‌های زیادی برای مردم می‌شوند.

تاکید می‌کنم که نگاه من به پدیده جنگ، نگاه جهانی است؛ من همانقدر از شنیدن جنایاتی که الان در کشورهای اطراف ما جریان دارد، ناراحت می‌شوم که از شنیدن اخبار جنایات بالکان در جنگ بوسنی. جنگ آرامش را از آدم‌ها می‌گیرد.

نحوه ی شکل گیری این داستان
من یک روز بر حسب تصادف نشسته بودم و یک لحظه خودم را با سربازی که بی‌سیم روی دوشش است و در بیابان دارد راه می‌رود، جانمایی کردم و گفتم اگر آن سرباز باشم، چه حسی می‌توانم داشته باشم و همین مسئله، چرخه ذهنی من شد و کم کم شاخ و برگ پیدا کرد، چند نفر دیگر کنار این سرباز قرار گرفتند و تشکیل یک گروه را دادند، بعد هدفی به آنها محول شد و بعد وارد خاک دشمن شدند و ... البته من در این زمینه تحقیقات زیادی انجام دادم در مورد اینکه گروه‌های شناسایی چگونه عمل می‌کنند؟ اگر با نیروهای گشتی دشمن مواجه می‌شدند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ و ...
نگاه من در این رمان، نگاه کلی به پدیده جنگ است. جنگ در هر نقطه این دنیای خاکی، تاثیرات مخربی دارد و می‌تواند روح و روان و زندگی انسان‌ها را تک به تک تحت تاثیر قرار دهد؛ جوانی که در این داستان سرگذشت او روایت می‌شود، رابطه‌ای بسیار عاشقانه و محبت‌آمیز با مادرش دارد و می‌توانسته زندگی بسیار خوبی در کنار مادر پیرش داشته باشد که متاسفانه جنگ این امکان را از او می‌گیرد. داستان من بی‌مکان و بی‌زمان است و نام هیچ نقطه‌ای از کشور و حتی جهان در آن برده نشده، تنها نام موجود در داستان «پریماه» است؛ این رمان مربوط به هیچ نقطه‌ای از جهان نیست و در عین حال به همه جای جهان می‌تواند مرتبط باشد؛ یعنی اگر من توانسته باشم موفق عمل کنم، یک لهستانی هم می‌تواند خودش را در متن داستان قرار دهد.

جنگ، آرامش را می برد
امیدوارم خوانندگان در یک نگاه کلی‌تر این رمان را بخوانند و با من همزبان شوند که واقعاً جنگ، چیز بدی است. دنیای ما نیازمند آرامش است و آرامش است که همیشه باعث ثبات می‌شود.
همه چیز در آرامش خلاصه می‌شود و متاسفانه جنگ الان هم در همه‌جای دنیا آرامش را از مردم گرفته است. من معتقدم نه تنها در خصوص مقوله جنگ بلکه در مورد هر موضوع دیگری، عاقلانه‌ترین راه این است که از منظرهای مختلف به یک پدیده نگاه شود؛ در واقع هر موضوعی به نظر من یک منشور است و از هر زاویه‌ای که به آن نگاه کنید، بُعد جدیدی را می‌بینید و یک دنیای جدید به روی شما باز می‌شود.
نباید بترسیم از منظری به یک موضوع نگاه کنیم که خیلی‌ها از آن زاویه به موضوع نگاه نکرده‌اند، البته نمی‌خواهم از واژه ترس استفاده کنم و خودم را آدم شجاعی قلمداد کنم اما بهتر این است که از زاویه تازه‌ای به موضوع نگاه شود. به هر حال قرار نیست همیشه از یک منظر خاص به موضوع نگاه شود. من سعی کرده‌ام فضایی در ذهن مخاطب خودم ایجاد کنم که او فکر کند که چرا این وضعیت به وجود آمده است.
تاکید می‌کنم که نگاه من به پدیده جنگ، نگاه جهانی است؛ من همانقدر از شنیدن جنایاتی که الان در کشورهای اطراف ما جریان دارد، ناراحت می‌شوم که از شنیدن اخبار جنایات بالکان در جنگ بوسنی. جنگ آرامش را از آدم‌ها می‌گیرد.
فکر نکنید که اگر جنگی در آمریکای جنوبی اتفاق می‌افتد، تبعاتش به منِ ایرانی نمی‌رسد. من خیلی وقت‌ها که اخبار را گوش می‌کنم و می‌بینم که جنگ در اوکراین در جریان دارد، تبعات منفی آن من را هم درگیر می‌کند. من هم انسانم و نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم. من سعی کرده‌ام از زاویه‌ای تازه به این موضوع نگاه کنم. امیدواری من فقط این است که مردم یک لحظه تعمق کنند که جنگ چه تبعات منفی برای همگان دارد، برای انسانیت.


منبع:
مهر