تبیان، دستیار زندگی
درِ غار به طرف جنوب بود. هنگام طلوع، خورشید به سمت راست غار مى تابید و تا هنگام غروب، كم كم به سمت چپ مى رفت. داخل غار فضاى وسیعى بود كه اصحاب كهف در آن جا خوابیده بودند و آفتاب به آن جا نمى رسید و گرماى تابش مستقیم آفتاب، آزارشان نمى داد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قرآن کریم

١٠) جزء پانزدهم قرآن کریم، آیات ١٧ الى ٢٧ سوره‌ی کهف

 ترسناك بودند

درِ غار به طرف جنوب بود. هنگام طلوع، خورشید به سمت راست غار مى‏تابید و تا هنگام غروب، كم‏كم به سمت چپ مى‏رفت. داخل غار فضاى وسیعى بود كه اصحاب كهف در آن‏جا خوابیده بودند و آفتاب به آن‏جا نمى‏رسید و گرماى تابش مستقیم آفتاب، آزارشان نمى‏داد. به امر خدا، گه گاه به پهلوى راست و چپ مى‏چرخیدند تا بدنشان پوسیده و كوبیده نشود. سگشان بر دهانه‌ی غار دو دستش را باز كرده و خوابیده بود. چشم‏هایشان باز بود، طورى كه اگر كسى آنان را مى‏دید گمان مى‏كرد بیدارند و چنان منظره‏اى ایجاد شده بود كه هر كس آنان را مى‏دید وحشت‏زده فرار مى‏كرد. داستان در قرآن چنین ادامه مى‏یابد:

 و خورشید را مى‏بینى، هنگامى كه طلوع مى‏كند از غارشان به سمت راست مایل است و هنگامى كه غروب مى‏كند از سمت چپ آنان را ترك مى‏كند و آنان در جاى وسیعى از آن هستند. آن، از نشانه‏هاى خداست. هر كس را خدا هدایت كند، او هدایت شده است و هر كس را گمراه كند، هرگز برایش یاورى راهنما نخواهى یافت و مى‏پندارى آنان بیدارند، ولى خوابیده‏اند و آنان را به پهلوى راست و پهلوى چپ مى‏گردانیم و سگشان بر آستانه‌ی در، دو دستش را دراز كرده. اگر آنان را مى‏دیدى از آنان روى برمى‏گرداندى، فرار مى‏كردى و ترس از آنان، سراسر وجودت را مى‏گرفت.

آیات 17 و 18


 سنگسارشان مى‏كنند

سیصد سال گذشت. سرانجام اصحاب كهف از خواب بیدار شدند و احساس كردند مدت زیادى خوابیده‏اند. از هم پرسیدند: «چه مدت خوابیدیم؟» یكى پاسخ داد: «یك روز یا بخشى از یك روز!» ولى وقتى كمى به دور و بر خود و وضع ظاهرشان نگاه كردند، احساس كردند مدت زیادى خوابیده‏اند؛ بنابراین گفتند: «پروردگارمان بهتر مى‏داند كه ما چه مدت خوابیده‏ایم. فعلاً چون خیلى گرسنه هستیم، بهتر است یكى از ما به شهر برود و ببیند چه كسى طعام بهتر و پاكیزه‏ترى دارد و غذایى تهیه كند و برگردد. اما باید خیلى دقت كنیم كه كسى ما را نشناسد و از مخفى‏گاهمان آگاه نشود؛ زیرا اگر ما را پیدا كنند، یا وادارمان مى‏كنند كه به آیین آنان بازگردیم یا سنگسارمان مى‏كنند.» سرانجام یكى از آنان پولى برداشت و با احتیاط كامل به سوى شهر رفت تا غذا تهیه كند. این ماجرا را در قرآن چنین مى‏خوانیم:

 و این چنین بیدارشان كردیم تا از یكدیگر بپرسند. گوینده‏اى از آنان گفت: چقدر مانده‏اید؟ گفتند: روزى یا بخشى از روزى مانده‏ایم. گفتند: پروردگارتان به آن‏چه مانده‏اید، داناتر است. پس یكى از خودتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا ببیند طعام كدام یك پاكیزه‏تر است و از آن، خوراكى برایتان بیاورد و باید دقت كند و هیچ كس را از شما باخبر نسازد. به راستى اگر بر شما دست یابند، سنگسارتان مى‏كنند یا شما را به آیین خودشان بازمى‏گردانند، و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد.

آیات 19 و 20


 مسجدى مى‏سازیم

فردى كه مأمور خرید غذا شده بود به شهر نزدیك شد. هرچه بیش‏تر نزدیك مى‏شد، حیرتش بیش‏تر مى‏شد. هیچ جا و هیچ‏كس را نمى‏شناخت. چهره‌ی شهر كاملاً دگرگون شده بود. خانه‏ها، فروشگاه‏ها، مردم، لباس‏ها، كوچه‏ها و بازار، همه چیز تغییر كرده بود. مردم به شكل دیگرى سخن مى‏گفتند و به او با تعجب و ناباورى نگاه مى‏كردند. از یكدیگر مى‏پرسیدند او دیگر كیست؟ چه ظاهر عجیبى دارد! حیرت و تعجب، زمانى بیش‏تر شد كه او پولش را به نانوایى داد تا نان بخرد. مرد نانوا به او و پولش نگاه كرد و پرسید: «گنج پیدا كرده‏اى؟» و او جواب داد: «از چه صحبت مى‏كنى؟ پول را بردار و در مقابل، نان بده!» نانوا گفت: «اما این پول؟...» با گفت‏وگوى آنان توجه دیگران به موضوع جلب شد و او را نزد مأموران حكومت بردند و سرانجام همه چیز معلوم شد.


    مردمى كه سیصد سال پیش متوجه‌ی غیبت جوانمردان شده بودند، هرچه گشتند آنان را نیافتند. نام‏هاى آنان را بر لوحى نوشته بودند و داستانشان را نسل به نسل براى یكدیگر تعریف كرده بودند. حالا پس از آن همه مدت، یك نفر ادعا مى‏كرد كه آنان هنوز زنده‏اند و در غارى منتظر نان و غذایى هستند تا رفع گرسنگى كنند. حاكم شهر كه مردى خداپرست و با ایمان بود، همراه عده‌ی زیادى از اطرافیانش و مردم مشتاق به سوى غار حركت كردند تا با اصحاب كهف دیدار كنند.


    جوانمردان از ماجرا آگاه شدند و دانستند سیصد سال خوابیده‏اند و در زمانى بیدار شده‏اند كه با وضعیت آن هیچ آشنایى ندارند؛ حتى حرف زدن و لباس پوشیدنشان براى مردم عجیب است. آنان از حاكم اجازه خواستند كه چند دقیقه‏اى به غار بروند و با یكدیگر مشورت كنند. پس از كمى گفت‏وگو به این نتیجه رسیدند كه با مردمى كه چند نسل بعد از آنان هستند نمى‏توانند زندگى كنند. بنابراین، از خداوند خواستند كه آنان را بمیراند و بار دیگر به خواب رفتند.


    مردم كه دیدند مشورت جوانمردان طولانى شده به داخل غار رفتند و دیدند كه تمام آنان مرده‏اند. خداپرستان و مومنان گفتند: «ماجراى اینان نشانه‌ی آن است كه پروردگار ما، هرگاه بخواهد انسان را دوباره زنده مى‏كند. بنابراین، بر غار مسجدى مى‏سازیم و یادشان را زنده نگه‏مى‏داریم.» اما مخالفان و كافران گفتند: «رهایشان كنید و بر غار دیوارى بكشید تا فراموش شوند.» خداوند مهربان مى‏فرماید:

 و این چنین بر آنان آگاهشان ساختیم تا بدانند كه وعده‌ی خدا حق است و این كه قیامت، هیچ شكى در آن نیست. آن‏گاه در كارشان با یكدیگر نزاع مى‏كردند. پس گفتند: بر آنان ساختمانى بسازید. پروردگارشان به آنان آگاه‏تر است. كسانى كه بر كارشان چیره شدند، گفتند: حتماً بر آنان مسجدى مى‏سازیم.

آیه‌ی 21


 چند نفر بودند

هر چند قرآن با صراحت بیان نكرده كه اصحاب كهف چند نفر بودند، اما از اشاره‏اى كه در آن هست، مى‏توان فهمید كه آنان هفت نفر بودند و هشتمین آنان سگشان بوده است. خداوند مهربان از تعداد آنان آگاه‏تر است و مى‏فرماید:

 به زودى مى‏گویند: سه نفر بودند، چهارمین آنان سگشان بود و مى‏گویند پنج نفر بودند، ششمین آنان سگشان بود. بدون اطلاع سخن مى‏گویند. و مى‏گویند هفت نفر بودند و هشتمین آنان سگشان بود. بگو: پروردگارم به تعداد آنان آگاه‏تر است. كسى به آنان آگاهى ندارد به جز تعداد كمى. پس در مورد آنان جز در حدى كه ظاهر شده است گفت‏وگو مكن و در مورد ایشان از هیچ یك از آنان نظر نخواه.

آیه‌ی 22


 ان‏شاء الله بگویید

چند نفر از مشركین از پیامبر اكرم(ص) پرسش‏هایى كردند. پیامبر(ص) فرمودند: «فردا به شما پاسخ خواهم داد ولى ان‏شاء الله نگفت.» پیامبر(ص) منتظر فرشته‌ی وحى بود كه جواب سوالات را برایش بیاورد؛ اما چند روزى فرشته وحى نازل نشد و پیامبر(ص) از این موضوع نگران شد. مردم مكه با شادى و تمسخر مى‏گفتند: «دیدید او پیامبر نیست. اگر پیامبر بود به سوالات ما پاسخ مى‏داد و امروز و فردا نمى‏كرد.» سرانجام فرشته وحى نازل شد. پیامبر(ص) پرسید: «چرا دیر كردى؟» گفت: «من فقط به فرمان پروردگار نازل مى‏شوم.» خداوند مهربان به پیامبر(ص) و تمام مومنان مى‏فرماید:

 و در مورد چیزى نگو من فردا آن را انجام مى‏دهم. مگر آن كه خدا بخواهد و هرگاه فراموش كردى پروردگارت را یاد كن و بگو: امید است كه پروردگارم مرا به راهى كه از این به صواب نزدیك‏تر است هدایت كند.

آیات 23 و 24

 چند سال خوابیدند؟

گروهى از یهودیان از حضرت على(ع) پرسیدند: «ما در تورات خوانده‏ایم كه اصحاب كهف سیصد سال در غار ماندند، پس چگونه در قرآن آمده است كه آنان سیصد و نه سال در غار ماندند؟» حضرت على(ع) فرمودند: «سال‏هاى شما شمسى و سال‏هاى ما قمرى است. با توجه به این كه سال‏هاى شمسى یازده روز بیش‏تر از سال قمرى است سیصد سال شمسى با سیصد و نه سال قمرى برابر است.» داستان اصحاب كهف در قرآن چنین به پایان مى‏رسد:

 و در غارشان سیصد سال ماندند و نه سال بر آن افزودند. بگو: خدا به آن‏چه ماندند داناتر است. غیب آسمان‏ها و زمین از آنِ اوست. چه بینا و شنواست! براى آنان یاورى جز او نیست و هیچ كس را در فرمانش شریك نمى‏كند و آن‏چه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده، بخوان! براى كلماتش هیچ تبدیل كننده‏اى نیست و هرگز به جز او پناهى نمى‏یابى.

آیات 25 الى 27

فرزانه زنبقی
نشر لک لک


منبع: آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء پانزدهم قرآن کریم، آیات ١ الى ٧٤ سوره‌ی کهف


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.