تبیان، دستیار زندگی
برادران غمگین و ناامید به گوشه اى رفتند تا با یكدیگر مشورت كنند. برادر بزرگ تر گفت: «ما با پدر پیمانى الهى بسته ایم كه بنیامین را بازگردانیم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قرآن کریم

٣) جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٨٠ الی ٩٣ سوره ی یوسف

 همین‏جا مى‏مانم

برادران غمگین و ناامید به گوشه‏اى رفتند تا با یكدیگر مشورت كنند. برادر بزرگ‏تر گفت: «ما با پدر پیمانى الهى بسته‏ایم كه بنیامین را بازگردانیم. حالا با چه رویى پیش او برویم. مگر یادتان نیست كه یك بار یوسف را از او گرفتیم و حالا او حتماً باور نخواهد كرد كه ما نسبت به بنیامین قصد نداشته‏ایم. تا از سوى خدا فرمانى نیاید یا پدرم اجازه ندهد، من از این سرزمین بیرون نمى‏روم و به خانه بازنمى‏گردم. شما بروید و حقیقت را به پدر بگویید. اگر باور نكرد بگویید از مردم این شهر سوال كند یا از اهل كاروان بپرسد؛ به هر حال من همین‏جا مى‏مانم.»

قرآن، داستان را این چنین ادامه مى‏دهد:

 پس، هنگامى كه از او ناامید شدند، در حالى كه آهسته سخن مى‏گفتند به كنارى رفتند. بزرگشان گفت: آیا نمى‏دانید كه پدرتان از شما پیمانى با نام خدا گرفته است و پیش از این، درباره‌ی یوسف كوتاهى كردید. پس، هرگز از این سرزمین حركت نمى‏كنم تا زمانى كه پدرم به من اجازه بدهد یا خداوند در مورد من حكم كند و او بهترین حاكمان است؛ به سوى پدرتان بازگردید و بگویید: اى پدر ما! پسرت دزدى كرد و ما جز آن‏چه مى‏دانستیم گواهى ندادیم و ما نگهبان غیب نبودیم. و از شهرى كه در آن بودیم و از كاروانى كه با آن آمدیم بپرس، و به راستى ما راستگویانیم.


    آیات 80 الى 82


 نابینا شد

نُه برادر به كنعان بازگشتند. یعقوب(ع) با دیدن چهره‏هاى پریشان آنان فهمید كه مسأله مهمى پیش آمده است. برادران موضوع را به طور كامل براى پدر توضیح دادند. یعقوب(ع) گفت: «من نمى‏توانم باور كنم كه بنیامین دزد است. باز هم نفستان چیزى را در نظرتان آراسته كرده و بدى را در نظرتان زیبا جلوه داده است. من هم چاره‏اى جز صبر جمیل ندارم.» اندوه فراوان، غم دورى یوسف و گریه‏هاى یعقوب(ع) باعث شد چشمانش نابینا شود. پسران یعقوب به او مى‏گفتند: «آن‏قدر از یوسف یاد مى‏كنى و از دوریش اشك مى‏ریزى كه بیمار یا هلاك شوى.» و یعقوب(ع) مى‏گفت: «من از لطف و بخشش پروردگارم چیزهایى مى‏دانم كه شما نمى‏دانید.»

در قرآن مى‏خوانیم:

 گفت: بلكه نفس‏هایتان كارى را براى شما آراسته است. پس صبرى جمیل! امید است كه خدا همه‌ی آنان را به من بازگرداند. به راستى كه او داناى حكیم است. و از آنان روى گرداند و گفت: اى دریغ بر یوسف! و چشمانش از اندوه سپید شد؛ و او خشم خود را فرو مى‏خورد. گفتند: به خدا قسم آن‏قدر از یوسف یاد مى‏كنى تا این كه بیمار شوى یا هلاك گردى! گفت: من از غم و اندوه خود به سوى خدا شكایت مى‏برم و از خدا چیزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانید.

آیات 83 الى 86


 من یوسفم

مدتى گذشت. خشكسالى و قحطى همچنان ادامه داشت و مواد غذایى رو به اتمام بود. یعقوب(ع) به فرزندانش گفت: «بار دیگر به مصر بروید و به جستجوى یوسف و برادرش بپردازید؛ شاید اثرى از آنان بیابید.» پسرانش با تعجب به او نگاه كردند و با خود گفتند: «پس از گذشت این همه سال، پدر از ما مى‏خواهد یوسف را پیدا كنیم.» اما یعقوب(ع) كه متوجه‌ حیرت فرزندانش شده بود گفت: «فرزندانم! از رحمت خدا ناامید نباشید كه فقط كافران از رحمت او ناامید مى‏شوند.»

فرزندان یعقوب(ع) براى سومین بار به سوى مصر حركت كردند. و چون امیدى به یافتن یوسف(ع) نداشتند، براى خرید آذوقه نزد عزیز مصر رفتند و گفتند: «اى عزیز! ما دچار قحطى و گرسنگى شده‏ایم. خاندان ما آسیب دیده است و سرمایه‌ی كمى داریم. تقاضا داریم به ما كمك كنى و برادرمان را آزاد كنى.» یوسف(ع) كه بیش از این طاقت نداشت رو به آنان كرد و گفت: «آیا یادتان هست كه با یوسف و برادرش چه كردید؟» برادران كه متوجه‌ شباهت او با برادرشان شده بودند و مطمئن بودند هیچ فرد دیگرى از رفتار آنان با یوسف(ع) خبر ندارد، با تردید گفتند: «آیا تو یوسفى؟» گفت: «آرى! من یوسفم و این برادرم بنیامین است. خداوند بر ما منت گذاشت و پاداش صبرمان را داد.» برادران نمى‏دانستند چگونه باید عذرخواهى كنند. به سوى یوسف(ع) رفتند. او را در آغوش گرفتند و گریه كردند و طلب بخشش كردند. یوسف(ع) آن‏قدر مهربان و باگذشت بود كه گفت: «این موضوع مربوط به گذشته است و خدا مهربان است و شما را مى‏بخشد.» وقتى برادران از حال یعقوب(ع) و نابینا شدنش صحبت كردند، یوسف(ع) گفت: «بیایید این پیراهن مرا بگیرید و ببرید روى صورت پدرم بیندازید تا دوباره بینا شود. سپس پدر و مادرم و همه خانواده‏هایتان را بردارید و به مصر بیایید كه من این‏جا منتظرم.»

داستان در قرآن چنین دنبال شده است:

 اى پسرانم بروید و یوسف و برادرش را جستجو كنید و از رحمت خدا ناامید نشوید. به راستى كه جز قوم كافران كسى از رحمت خدا ناامید نمى‏شود. پس هنگامى كه بر او وارد شدند، گفتند: اى عزیز! به ما و خانواده‏مان آسیب رسیده است و با سرمایه‏اى ناچیز آمده‏ایم. پس پیمانه‌ی ما را تمام بده و بر ما تصدق كن. به راستى كه خدا به صدقه دهندگان پاداش مى‏دهد. گفت: آیا دانستید آن‏گاه كه نادان بودید با یوسف و برادرش چه كردید؟ گفتند: آیا تو خود یوسفى؟ گفت: من یوسفم و این برادرم است. به راستى خدا بر ما منت گذاشت. به راستى هر كس پرهیزكارى كند و صبر نماید، خدا پاداش نیكوكاران را تباه نمى‏سازد. گفتند: به خدا قسم كه واقعاً خدا تو را بر ما برترى داد و ما خطاكار بودیم. گفت: امروز بر شما سرزنشى نیست. خدا شما را مى‏بخشد و او مهربان‏ترین مهربانان است. با این پیراهن من بروید و آن را بر چهره‌ی پدرم بیندازید كه بینا شود و همه‌ی خانواده‏تان را نزد من بیاورید.


    آیات 87 الى 93

فرزانه زنبقی
نشر لک لک


منبع: آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٥٣ الی ١١١ سوره ی یوسف

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.