تبیان، دستیار زندگی
پس از آن كه بى گناهى حضرت یوسف(ع) ثابت شد. او فرصت را غنیمت شمرد كه آیین خداپرستى را تبلیغ كند؛ گفت: من از زندان بیرون نیامدم تا ثابت شود كه خیانت نكرده ام و گناهى مرتكب نشده ام و قصدم این نبود كه خودم را پاك و بى گناه نشان دهم،
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قرآن کریم

١) جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٥٣ الی ٦٦ سوره ی یوسف

لطف پروردگار

پس از آن كه بى‏گناهى حضرت یوسف(ع) ثابت شد. او فرصت را غنیمت شمرد كه آیین خداپرستى را تبلیغ كند؛ گفت: من از زندان بیرون نیامدم تا ثابت شود كه خیانت نكرده‏ام و گناهى مرتكب نشده‏ام و قصدم این نبود كه خودم را پاك و بى‏گناه نشان دهم، بلكه مى‏خواهم همه بدانند از لطف و رحمت پروردگارم بود كه توانستم در مقابل گناه استقامت كنم و گرنه نفس انسان، همواره او را به بدى دعوت مى‏كند؛ مگر آن كه پروردگار رحم كند. در قرآن چنین مى‏خوانیم:

 و من نفس خودم را بى‏گناه نمى‏دانم؛ به راستى كه نفس به بدى فرمان مى‏دهد، مگر آن كه پروردگارم رحم كند. به راستى كه پروردگارم آمرزنده‏اى مهربان است.

آیه‌ی 53


 او را نزد من آورید!

فرمانروا متوجه شد كه یوسف(ع) نه تنها بى‏گناه است، بلكه مردى دانا و امین است. به دستور او یوسف(ع) را به كاخ بردند. فرمانروا بار دیگر در مورد تعبیر خوابش با یوسف گفت‏وگو كرد و وقتى بیش‏تر به دانش و هوش فوق‏العاده‌ی او پى برد، پرسید: «چاره‌ی كار در سال‏هاى قحطى چیست؟» یوسف(ع) براى این كه بتواند حكومت فرعون را به حكومتى عادلانه تبدیل كند و از گرفتار شدن مردم به فقر و بدبختى در سال‏هاى خشكسالى پیشگیرى نماید، گفت: «كار را به من بسپار كه چاره‌ی كار را مى‏دانم.» فرمانروا با كمال میل پذیرفت و به این ترتیب، خداوند مهربان یوسف(ع) را پس از آن همه سختى، به مقام و قدرت رساند. ماجرا در قرآن چنین آمده است:

 و فرمانروا گفت: او را نزد من آورید تا او را خاصِ خود كنم. پس هنگامى كه با او گفت‏وگو كرد، گفت: به راستى تو امروز نزد ما صاحب اختیارِ امینى. گفت: مرا بر خزانه‏هاى این سرزمین قرار بده كه من نگهبانى دانا هستم. و این چنین یوسف را در آن سرزمین، قدرت دادیم كه در آن، هر جا كه مى‏خواست، سكونت مى‏كرد. ما رحمت خویش را به هر كه بخواهیم مى‏رسانیم و پاداش نیكوكاران را تباه نمى‏كنیم و حتماً پاداش آخرت، براى كسانى كه ایمان آورده و پرهیزكارى كرده‏اند، بهتر است.

آیات 54 الى 57

 برادرشان را نشناختند

هفت سال در سرزمین مصر، باران فراوان بارید و مردم بیش از پیش كشاورزى كردند و محصول فراوان درو كردند. حضرت یوسف(ع) به مردم دستور داده بود به قدر نیازشان از محصولات بردارند و بقیه را به حكومت بفروشند. به این ترتیب، انبارها از محصولات كشاورزى انباشته شد. پس از هفت سال نعمت، خشكسالى تمام سرزمین مصر و سرزمین‏هاى اطراف آن را فراگرفت.

حضرت یوسف(ع) آذوقه‌ی مردم مصر را به گونه‏اى سهمیه‏بندى كرد كه در این هفت سال دچار سختى و فقر نشوند.

در همان زمان، مردم فلسطین و كنعان، كه در نزدیكى مصر زندگى مى‏كردند، در اثر خشكسالى به شدت دچار كمبود آذوقه شده بودند. آنان گروه گروه به مصر مى‏رفتند و غلات مورد نیاز خود را مى‏خریدند. البته حضرت یوسف(ع) براى فروش غلات، قانون گذاشته بود و به هر فرد، بیش از یك بار شتر، غله نمى‏فروخت. روزى برادران یوسف(ع) نیز از كنعان به سوى مصر حركت كردند تا براى خانواده‏شان آذوقه تهیه كنند. البته یعقوب(ع) اجازه نداد برادر كوچكشان بنیامین را همراه خود ببرند.

ده برادر وارد مصر شدند و نزد حضرت یوسف(ع) رفتند، ولى او را نشناختند. یوسف(ع) آنان را شناخت، ولى به روى خود نیاورد و پرسید: «شما كیستید و از كجا مى‏آیید؟» گفتند: «ما ده برادر از فرزندان یعقوب(ع) هستیم. او پیامبر خداست. البته ما دو برادر ناتنى هم داشتیم كه مادرشان مادر ما نیست. یكى از آن‏دو در كودكى، هنگامى كه همراه ما به صحرا آمده بود، طعمه‌ی گرگ شد. از آن زمان، پدرمان بسیار غمگین است و برادر كوچك‏ترِ او را از خود دور نمى‏كند.» یوسف(ع) گفت: «بار دیگر كه به مصر مى‏آیید حتماً برادرتان را با خود بیاورید تا سهم او و پدرتان را هم بدهم وگرنه اصلاً نیایید و به من نزدیك نشوید.» برادران به او قول دادند كه با هر نیرنگى كه لازم باشد، بنیامین را از پدر جدا كنند و در سفر بعدى، همراه خود به مصر ببرند. یوسف(ع) دستور داد شترهایشان را بار بزنند و سرمایه‏اى را كه براى خرید آذوقه آورده بودند در بارهایشان پنهان كنند و به آنان برگردانند. دیدار و گفت‏وگوى برادران را در قرآن چنین مى‏خوانیم:


 و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. پس او آنان را شناخت و آنان او را نشناختند. و هنگامى كه بار آذوقه‏شان را آماده كرد، گفت: آن برادرى را كه از پدرتان دارید، نزد من آورید. آیا نمى‏بینید كه من پیمانه را تمام مى‏دهم و من بهترین میزبانانم؟ پس اگر او را نزد من نیاورید، براى شما نزد من پیمانه‏اى نیست و به من نزدیك نشوید. گفتند: او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست. و حتماً این كار را خواهیم كرد. و به غلامان خود گفت: سرمایه‏هایشان را در بارهایشان بگذارید، شاید هنگامى كه به سوى خانواده‏شان بازگشتند، آن را بشناسند. شاید آنان بازگردند.

آیات 58 الى 62


 پیمان ببندید

برادران به كنعان بازگشتند و نزد یعقوب(ع) رفتند و به او گفتند: «پدر جان! بار دیگر كه به مصر مى‏رویم، باید حتماً بنیامین را همراه ببریم، زیرا عزیز مصر گفته اگر او را نیاورید پیمانه و سهمیه‏اى نخواهید داشت و اصلاً بدون او نیایید. بهتر است او را همراه ما بفرستى و مطمئن باش كه ما مواظب او خواهیم بود.» یعقوب(ع) به یاد هنگامى افتاد كه آنان اجازه مى‏خواستند یوسف(ع) را با خود به صحرا ببرند و قول داده بودند كه مواظب او باشند. گفت: «آیا باز هم به شما اطمینان كنم، همان‏طور كه قبلاً در مورد برادرش به شما اطمینان كردم. من به خدا پناه مى‏برم كه او بهترین نگهدارنده است.»

برادران، بارهایشان را باز كردند و وقتى دیدند سرمایه‏اى كه براى خرید گندم با خود به مصر برده بودند در بارهایشان گذاشته شده، به پدر گفتند: «ببین پدر! دیگر چه مى‏خواهیم! عزیز مصر آن‏قدر مهربان است و به ما و شما احترام گذاشته كه حتى سرمایه‏هایمان را بازگردانده است. بگذار برادرمان را با خود ببریم و یك بارِ شتر دیگر به آذوقه‏مان اضافه كنیم و براى خانواده‏هایمان بیاوریم. این آسان‏ترین كارى است كه مى‏توانیم براى تأمین آذوقه انجام دهیم.»

یعقوب(ع) گفت: «در صورتى اجازه مى‏دهم او را با خود ببرید كه پیمانى محكم و الهى با من ببندید و به خدا قسم بخورید كه با تمام وجود از او مراقبت مى‏كنید و او را بازمى‏گردانید، مگر این كه مسأله‏اى پیش بیاید كه دیگر از دست شما كارى ساخته نباشد.» برادران به خدا قسم خوردند و پیمان بستند كه از بنیامین به خوبى نگهدارى كنند و سرانجام، یازده برادر به سوى مصر روانه شدند. در قرآن ماجرا را چنین مى‏خوانیم:

 پس، هنگامى كه به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر ما! پیمانه از ما بازداشته شد. پس برادرمان را با ما بفرست تا سهمى بگیریم و به راستى ما مواظب او خواهیم بود. گفت: آیا شما را بر او امین گردانم، همان‏طور كه قبلاً شما را بر برادرش امین كردم. پس خدا بهترین نگهدار است و او مهربان‏ترین مهربانان است. و هنگامى كه بارهاى خود را باز كردند، دریافتند كه سرمایه‏شان به آنان بازگردانده شده است، گفتند: اى پدر ما! چه مى‏خواهیم؟ این سرمایه ماست كه به ما بازگردانده شده و براى خانواده‏مان غذایى مى‏آوریم و از برادرمان نگهدارى مى‏كنیم و یك بار شتر، پیمانه اضافه مى‏كنیم. این پیمانه‏اى اندك است. گفت: هرگز او را با شما نمى‏فرستم تا این كه پیمانى الهى ببندید كه حتماً او را برایم مى‏آورید، مگر آن كه قدرت از شما گرفته شود. پس هنگامى كه پیمانشان را با او محكم كردند گفت: خدا بر آن‏چه مى‏گوییم، وكیل است.

آیات 63 الى 66

فرزانه زنبقی
نشر لک لک


منبع: آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٥٣ الی ١١١ سوره ی یوسف

سوره ی یوسف آیات ٣٧ الی ٥٢

سوره ی یوسف آیات ٢٣ الی ٣٦

سوره ی یوسف آیات ١٥ الی ٢٢


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.