١٥) جزء دوازدهم قرآن کریم،آیات ٣٧ الی ٥٢ سوره ی یوسف
سالها در زندان
یوسف(ع) فرصت را براى راهنمایى و ارشاد مناسب دانست. بنابراین، گفت: «قبل از این كه غذایتان را بیاورند من شما را از تعبیر خوابتان آگاه مىكنم. این علم و دانش را پروردگارم به من آموخته است، زیرا من آیین مردمى را كه به خداى یگانه ایمان ندارند ترك كردم و از آیین خداپرستى كه آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، است پیروى مىكنم.»
چون در آن زمان مردم به خدایان گوناگون مانند خداى علم، خداى باران، خداى قدرت، خداى آسمان، خداى زمین و خداى عشق و غیره اعتقاد داشتند، حضرت یوسف(ع) به زندانیان گفت: «آیا خدایان پراكنده بهترند یا خداوند یكتا؟ این خدایانى كه شما مىپرستید چیزى نیستند جز اسمهایى كه خودتان و پدرانتان، بر آنها نهادهاید و هیچ دلیلى براى این كارتان ندارید.» پس از این كه آنان را به یگانهپرستى دعوت كرد، گفت: «یكى از شما دو نفر آزاد مىشود و براى ارباب خود شراب مىریزد و نفر دیگر به دار آویخته مىشود و آنقدر بالاى دار مىماند كه پرندگان آسمان، سر او نوك مىزنند و از سرش مىخورند.» نفر دوم، وقتى تعبیر خوابش را شنید با نگرانى و ناراحتى گفت: «من شوخى كردم و چنین خوابى ندیدم.» او گمان مىكرد اگر بگوید دروغ گفته تعبیر خوابش تغییر مىكند. اما حضرت یوسف(ع) گفت: «تعبیر خوابهایى كه از من خواستید، قطعى و حتمى است.» سپس به آن زندانى كه مىدانست آزاد مىشود سفارش كرد كه به عزیز مصر یادآورى كند كه او هنوز در زندان است. اما آن زندانى، پس از آزادى، یوسف(ع) را فراموش كرد و او چند سال در زندان ماند. داستان را در قرآن چنین مىخوانیم:
گفت: غذایى برایتان نمىآید كه آن را بخورید، مگر آن كه پیش از آمدن آن، من از تعبیرش به شما خبر دهم. این از چیزهایى است كه پروردگارم به من آموخته است. به راستى من آیین مردمى را كه به خدا ایمان ندارند و به آخرت كافرند ترك كردم و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودم. سزاوار نیست كه ما چیزى را شریك خدا قرار دهیم. این بخشش خدا بر ما و بر مردم است؛ ولیكن بیشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند. اى دو رفیق زندانى من! آیا خدایان پراكنده بهترند یا خداى یگانه كه بر همه پیروز است؟ شما، به جاى او، جز نامهایى را كه خودتان و پدرانتان نامیدهاید نمىپرستید؛ خدا دلیلى بر آنها نازل نكرده است. حكم فقط از آنِ خداست. دستور داده كه جز او را نپرستید. این دین استوار است، ولى بیشتر مردم نمىدانند. اى دو رفیق زندانى من! یكى از شما به ارباب خود شراب مىنوشاند و اما دیگرى به دار آویخته مىشود و پرندگان از سرش مىخورند. در مورد آنچه از من نظر خواستید حكم شد. و به آن كسى كه مىپنداشت نجات یابد گفت: مرا نزد ارباب خود بهیادآور، و شیطان یادآورى به اربابش را از یاد او برد. پس چند سال در زندان ماند.
آیات 37 الى 42
مرا به زندان بفرستید
پس از چند سال، شبى فرمانروا خواب دید كه هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مىخورند و هفت خوشهی سبز و خوشههایى خشكیده دید. از خواب بیدار شد و فوراً از خوابگزاران خواست كه خوابش را تعبیر كنند. اما خوابگزاران نتوانستند خوابش را تعبیر كنند و گفتند: «این از خوابهاى پریشان است و ما تعبیرش را نمىدانیم.» در این هنگام، ساقىِ فرمانروا به یاد یوسف(ع) افتاد و گفت: «مرا به زندان بفرستید تا تعبیر خوابتان را بپرسم. زیرا در آنجا مرد راستگو و درستكارى زندانى است كه هر خوابى را به درستى تعبیر مىكند.»
خداوند مهربان در قرآن مىفرماید:
و فرمانروا گفت: در خواب هفت گاو چاق دیدم كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشهی سبز و خوشههاى خشكیدهی دیگر! اى بزرگان اگر خواب تعبیر مىكنید، دربارهی خوابم به من نظر دهید. گفتند: خوابهاى آشفته است و ما تعبیر خوابهاى آشفته را نمىدانیم، و آن كس از آن دو كه نجات یافت و پس از مدتى به خاطر آورد، گفت: من از تعبیرش به شما خبر مىدهم. پس مرا بفرستید.
آیات 43 الى 45
هفت سال قحطى
مرد ساقى با اجازهی فرمانروا به زندان رفت و از یوسف(ع) تعبیر خواب او را پرسید و یوسف(ع) خواب را چنین تعبیر كرد: هفت سال در كشور بارندگى فراوان و نعمت زیاد مىشود. باید در این هفت سال با جدیت زراعت كنید و محصول فراوان به دست آورید و محصولات اضافه بر خوراكِ مردم را در خوشهها نگهدارى و انبار كنید. بعد از این هفت سال، هفت سال خشك و سخت در پیش دارید كه باید از ذخیرهها استفاده كنید؛ اما نباید تمام موجودى را مصرف كنید، بلكه باید مقدارى براى كشت سال هشتم نگهدارید. زیرا سال هشتم سال پربركتى خواهد بود كه مىتوانید در آن محصولات فراوانى برداشت كنید و مردم مىتوانند عصارهی گیاهان را بگیرند. او با علم الهى كه داشت فهمید گاوهاى چاق نشانهی سالهاى پرنعمت، و گاوهاى لاغر، نشانهی سالهاى قحطى هستند. و از خوشههاى خشكیده دانست كه محصولات باید در خوشه نگهدارى شوند كه زود فاسد نشوند و از تعداد گاوهاى لاغر فهمید كه سال هشتم دیگر از قحطى خبرى نیست و سال پر بركتى است و مردم باید به فكر بذر كشت آن سال باشند. گفتوگوى ساقى شاه با حضرت یوسف(ع) را در قرآن چنین مىخوانیم:
یوسف! اى مرد راستگو! دربارهی هفت گاو چاق كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشهی سبز و خوشههاى خشكیدهی دیگر، به ما نظر بده كه به سوى مردم برگردم كه آنان بدانند. گفت: هفت سال پشت سر هم كشت مىكنید. پس هر چه درو كردید، جز اندكى را كه مىخورید، در خوشهاش بگذارید. آنگاه، پس از آن، هفت سال سخت مىآید كه آنچه برایشان از پیش اندوختهاید، جز اندكى را كه ذخیره مىكنید همه را مىخورند. آنگاه پس از آن سالى مىآید كه در آن به مردم باران مىرسد و در آن عصاره مىگیرند.
آیات 46 الى 49
آزادش كنید
فرمانروا كه از این همه علم و دقت در تعبیر یك خواب حیرت كرده بود و خبر سالهاى قحطى او را سخت به وحشت انداخته بود، فرمان داد یوسف(ع) را آزاد كنند و نزد او ببرند تا با او گفتوگو كند و بیشتر بداند.
اما یوسف(ع) نمىخواست با بخشش فرمانروا از زندان آزاد شود، بلكه مىخواست ثابت كند كه بیگناه بوده است و بىدلیل سالها در زندان به سر برده و با سربلندى و به حق، از زندان آزاد شود. به همین جهت در كمال ادب و بدون دستپاچگى به فرستادهی شاه گفت: «برگرد و از فرمانروا بپرس كه ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بریدند چه بوده است؟ زیرا آنان از نقشهی آن زنان آگاه نبودند، ولى پروردگارم از نقشه و مكر آنان با خبر است.» ماجرا در قرآن چنین آمده است:
و فرمانروا گفت: او را نزد من آورید. پس هنگامى كه فرستاده، نزد او آمد، گفت: نزد اربابت برگرد و از او بپرس كه موضوع آن زنانى كه دستهایشان را بریدند چه بود؟ به راستى كه پروردگارم به نیرنگ آنان آگاه است.
آیه 50
حقیقت آشكار شد
فرستادهی فرمانروا به كاخ برگشت و ماجرا را مطرح كرد. فرمانروا فوراً دستور داد زلیخا و آن زنان را حاضر كنند. سپس از آنان پرسید: «ماجرا چه بود؟ شما در آن میهمانى با یوسف چه كار داشتید و چه خطا و گناهى از او سر زد كه به زندان افتاد؟» زنان گفتند: «ما هیچ بدى و گناهى از او ندیدیم. او بسیار پاك بود و توجهى به ما نداشت.» زلیخا دیگر نتوانست ساكت بماند، و گفت: «دیگر حقیقت آشكار شده است. من گناهكار بودم و خیانت كردم و او راستگوست و هیچ خطایى نكرده است.» گفتوگوى فرمانروا با زنان در قرآن چنین آمده است:
گفت: وقتى یوسف را به خود خواندید، چه منظورى داشتید؟ زنان گفتند: پاك است خدا، ما هیچگونه بدى از او ندیدیم. همسر عزیز گفت: اكنون حقیقت آشكار شد. من او را به سوى خود خواندم و به یقین او از راستگویان است.
آیهی 51
خیانت نكردم
حضرت یوسف(ع) به این دلیل از زندان بیرون نیامد و فرستادهی فرمانروا را برگرداند كه مىخواست بىگناهىاش ثابت شود و فرمانروا مطمئن شود كه او خیانتكار نیست، و امین و درستكار است. در قرآن چنین مىخوانیم:
این براى آن بود كه بداند من در پنهان به او خیانت نكردم و این كه خدا، نیرنگ خیانتكاران را هدایت نمىكند.
آیهی 52
فرزانه زنبقی
نشر لک لک
منبع: آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء دوازدهم قرآن کریم، سوره ی یوسف