بهار، بهار چه اسم آشنایی
نوروز است؛ نگاه کن نبض طبیعت به تپش افتاده و بی درنگ می تپد، زمین و آسمان در تکاپویند ، روزگاری متحول می کنند که بیا و ببین! آفتاب مهربانی مهربان تر شده، زمین سرد بی جان را چون کودکی معصوم، گرم به آغوش گرفته؛ دم مسیحایی اش را می دمد و با تلالوی زیبایش گرم می کند، جان می هد، نفس تازه می کند، رنگ می پاشد و سبز می کند سنگ فرش زمین را.
نوروز است؛ بهار رقص کنان بر سرشاخه ها قدم می زند، درختان رخت عوض کرده اند پیراهن عریان سردشان را به باد سپرده اند و رنگین شکوفه ها و سرسبزی را به خانه وجودشان به ارمغان آورده اند. بهار آمده است تا علفزارها ترانه خوان شوند و آهنگ دلنواز فراموش شده شان را دوباره زمزمه کنند. قندی است که مدام در دل هر درخت آب می شود، حالا آسمان می تواند به بهانه شبنمی در رگ برگهای درختان پا بگذارد و قدم زنان تن فرسوده و زمخت درختان را جلایی بخشد. کسی هست که تو را به درختان، به شکوفه ها به بهار معرفی کند، کسی که دو قدم پیش تر از خود راه می رود کسی که به دنبالش، دلم از من جلوتر، تمام کوچه ها را راه می رفت ... .
نوروز است؛ این را از آفتاب رقصان طلوع شده در آبی ترین رنگ آبی آسمان که گرم می تابد، از زمینی که طراوت و شادابی از سروکولش بالا می رود، از پرندگان خوش آهنگی که به آرزوی پرواز، در آغوش آسمان جای گرفته اند و دل به دل خنک نسیم صبای بهاری داده و بر ترنم های آن پرگشوده اند، می شود فهمید.
نوروز است؛ صدای شرشر باران را بشنو، در بخشش قطره قطره باران، طبیعت نو رویش می کند، رویش شگرف جوانه های سبز از دل پاک خاک، زایش نو کهن درخت پیر حتی آن بوته خشکیده بی آب پژمرده هم ، بهار را فریاد می زند.
نوروز است؛ باید از نفس گل و سبزه و شکوفه ها مدد گرفت، از نغمه های قدسی بلبلان در شاخسارهای تازه جوانه زده مدد گرفت، از وزش جاری نفس روشن بهار بر دامن آب و آئینه مدد باید گرفت ؛ طراوت ، بیداری و زایش زمزمه ای است که روزگار نو می نوازد و نسیم صبای نوروزی نرم آهنگ رنگین و باشکوه طبیعت نو را به همه جا می برد و سرزندگی را نوید می دهد. نوروز است؛ جهان بهاری، جهان شاداب و هیجانی، نواهنگ زندگی دارد شور آغازی دوباره در دل می پروراند...
نوروز در دو قدمی ما پاورچین پاورچین راه می رود و ما عاشق به آنیم که در این نقطه جغرافیا، تاریخی ر ا از یادهایمان به دست فراموشی بسپاریم. از یادمان برود که باید عاشق باشیم و عاشقی کنیم که از فراز و نشیب های خودمان بدویم تا به چشمه های نوری که مسیر دشت پر گل و سبز را نشانمان می دهد تا به چشمانی که از شکار ختن آهوی گریزپای بازگشته اند؛ باید با خاطری آسوده پر بگشائیم تا به حد آسمانی که به حرمت والای پرنده و پرواز، رد پای هیچ نعره ی سنگی هم تبار سیل و یا شب سیاه ِ داغدار را به یادگار نگاه نمی دارد.
نوروز است؛ ناز ترنم های بسیار بهار، به خفته دلان فراموش کار، ندای بیداری از خواب بلند زمستانی را می دهد، به نوای بهار دل بده و گوش بسپار، سهمگین خواب سرد زمستانی را به شیرین گران بهای روزگار نو ، طبیعت و جوانه های بارور بفروش؛ سبز شو و سبز ببین ،رخت های کهنه را از دل و جانت برکن ! آب در یک قدمی ماست ، نفس باید تازه کرد و همچون طبیعت نو شد.
باید از خودمان و دلمان شروع کنیم، باید گناه سوزانی راه بیندازیم. فرق نمی کند پیر باشید یا جوان ، زن باشید یا مرد، فقط کافی است آتش بیاورید و آتش، هیزم بیاورید و هیزم، چون عشق آتش است و عقل هیزم. با هیزم عقل، آتش عشق را روشن و شعله ور کنید و پاک و زلال و آکنده از لطف و محبت به استقبال بهاری بروید که هفت سین را به جای هفت خوان گذر کرده است.
صدای پایش را می شنوید؟ آرام آرام می آید، بهار با رخت های تازه اش پشت در ایستاده است، برخیزید در خانه دل تان را به روی عشق و دوستی باز کنید.
یادش بخیر هفت سین های خونه ی مادر بزرگ ، درست کنار پدربزرگی که آب وضو از محاسن سپیدش می چکد و زیر لب نیت می کرد و تفالی به حافظ می زد و بلند بلند آن را می خواند . مادر بزرگ کنار سماور زغالی خود می نشست و با صدای لرزان خوشی زیر لب زمزمه می کرد:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند.
امسال هم همه باهم خواندیم :
مقلب القلوب و الابصار/ یا مدبر اللیل و النهار/ یا محول الحول و الاحوال/ حول حالنا الی احسنالحال
سال خوشی را برای شما و خانواده تان آرزومندم امید است امسال یکی از بهترین سالهای زندگی تان باشد. در اولین نمازهای امسال تان به یاد ما هم باشید.
نسرین صفری
بخش خانواده ایرانی تبیان