تبیان، دستیار زندگی
ایده ها و شخصیت ها تنها وقتی که در داستان کارکردی داشته باشند، به آن تعلق دارند. وظیفه شما به عنوان نویسنده این است که هر چیزی را که به داستان تان تعلق ندارد، بی رحمانه کنار بگذارید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جراحی داستان

ایده‌ها و شخصیت‌ها تنها وقتی‌که در داستان کارکردی داشته باشند، به آن تعلق دارند. وظیفه شما به‌عنوان نویسنده این است که هر چیزی را که به داستان‌تان تعلق ندارد، بی‌رحمانه کنار بگذارید.

بخش ادبیات تبیان
کتاب

هر چیزی را که به داستان تعلق ندارد، کنار بگذارید.  منطق درونی هر داستانی تا حد زیادی این تعلق یا عدم‌تعلق را نشان می‌دهد. هر انتخاب شما در کارتان تمرکزی را به وجود می‌آورد و در آن خط‌ مشی‌ای را ایجاد می‌کند؛ منظورم تک‌تکِ کلمه‌هایی است که انتخاب می‌کنید.
ایده‌ها و شخصیت‌ها تنها وقتی‌که در داستان کارکردی داشته باشند، به آن تعلق دارند. وظیفه شما به‌عنوان نویسنده این است که هر چیزی را که به داستان‌تان تعلق ندارد، بی‌رحمانه کنار بگذارید.
کارکردن روی داستان کوتاه بسیار سخت و طاقت‌فرساست. رمان‌نویس‌ها هرازگاهی اجازه بازیگوشی دارند، چون مکان قرار‌گیری‌شان ممکن است مثل یک تماشاخانه مدورْ صمیمی باشد یا آنقدر بزرگ باشد که هزارها فیل هم بتوانند همزمان در آن به ایفای نقش بپردازند. ولی نویسنده داستان کوتاه فضایی تقریبا به‌اندازه یک اتاقک خیمه‌شب‌بازی در اختیار دارد و اگر اجازه بدهد که کنترل اوضاع از دستش خارج شود، صحنه‌اش تبدیل به سیرک خواهد شد و به‌تمامی سقوط خواهد کرد.

یک قانون ساده وجود دارد: آنچه را که در داستان کارکرد بهتری دارد، نگه دارید. اگر چیزی در داستان کارکردی نداشت، یعنی اصلا به آن تعلق ندارد.

یک داستان کوتاه شامل سه‌هزار تا ده‌هزار کلمه است. در چنین بازه محدودی هر گام اشتباه می‌تواند تناسب تمام اثر را به‌هم بزند. نویسنده باید در تمام لحظه‌های داستانش وسوسه فاصله گرفتن از موضوع را از خودش دور کند. این وسوسه به شکل‌های مختلفی خودش را نشان می‌دهد: نویسنده ممکن است عاشق صدای خودش بشود یا درباره شخصیتی کم‌اهمیت - چون خیال می‌کند جذاب است- زیادی صحبت کند. اگر آن شخصیت واقعا آنقدر جذاب است، باید گفت که یا از اول تمام داستان روی نقطه نادرستی تمرکز کرده بوده یا نویسنده باید به عقب برگردد و روی نوعِ ادبی طولانی‌تری مثل داستان بلند یا رمان کار کند. اگر منظره‌های طبیعی به داستان مسلط شوند، این‌طور به نظر خواهد رسید که داستان اصلا درباره منظره‌های طبیعی است نه آدم‌هایی که در پیش‌زمینه این منظره‌ها حضور دارند. چنین داستانی مغشوش و خارج از کنترل است و شما ناگزیرید بعضی چیزها را قربانی کنید تا تمرکز را به آن برگردانید.
اگر اصولا در نوشتن به منطق درونی اثر توجه دارید، حتما خیلی پیشتر از اینها دریافته‌اید که بیشتر مشکلات بزرگ خودشان از پس حل خودشان برمی‌آیند.
از میان همه مساله‌هایی که ممکن است جلوی حضورشان در داستان را بگیرید، همیشه اول با آن چیزهایی شروع کنید که حال و هوای داستان را خراب می‌کنند. در یک داستان کمدی ممکن است خیلی چیزها بامزه به نظر برسند و تقریبا هر اتفاقی می‌تواند بیفتد، اما بهتر است داستان به شکلی گفته شود که احساس طنز را در خواننده حفظ کند. مسخره است داستانی که لحنی جدی دارد، پایان‌بندی خنده‌داری داشته باشد؛ حتی اگر برای آن از قبل زمینه‌چینی‌هایی کرده باشید. اگر می‌خواهید در پایان داستان به خواننده شیرینی تعارف کنید، بهتر است که در تمام طول داستان آن شیرینی را روی میز بگذارید.
وقتی در داستان‌تان از زاویه‌دید یا مکان خاصی استفاده می‌کنید، باید جلوی حضور زاویه‌دیدها و مکان‌های دیگر را بگیرید. شما در مورد هر مجموعه‌ای از شخصیت‌های فرضی براساس سرشت‌شان می‌دانید که چه جور کارهایی ممکن است ازشان سر بزند و کدام این کارها می‌تواند وارد داستان شما بشود. هر انتخابی احساس شما را در این‌باره که چه چیزی به داستان تعلق دارد و چه چیزی نه، تقویت می‌کند.
یک قانون ساده وجود دارد: آنچه را که در داستان کارکرد بهتری دارد، نگه دارید. اگر چیزی در داستان کارکردی نداشت، یعنی اصلا به آن تعلق ندارد.



منبع:
فرهیختگان- کاوه فولادی‌نسب، داستان‌نویس

  توصیه هایی به نوقلمان  
  زندگی روزمره نویسندگان بزرگ 
 ورزیده کردن ذهن
راهکاری جالب برای سلامتی روحی