نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع (۱۲)
گزارش کامل میزگرد علمی
کارشناسان:
حجت الاسلام والمسلمین یوسفی غروی
حجت الاسلام والمسلمین سیدکاظم طباطبایی
حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی
دبیر علمی :
حجت الاسلام والمسلمین دکتر عباسی
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
۵- نقد مصداقی تاریخی
دکتر عباسی:
تاکنون کارشناسان محترم از منظر کلامی، از منظر تاریخی و از منظر حدیثی نقدهای روششناسانهای بر کتاب مکتب در فرآیند تکامل عرضه کردند. همچنین به صورت مصداقی و موردی هر یک هم به لحاظ کلامی و هم به لحاظ حدیثی به نقد نظریات مطرح شده در کتاب پرداختند. حال برای نقد مصداقیِ تاریخی، در محضر جناب آقای یوسفی غروی خواهیم بود. ایشان پیشتر اشاره فرمودند که در کتاب مکتب در فرایند تکامل، زمان شکلگیری بعضی از دیدگاههای اعتقادی شیعه مانند بحث عصمت، بداء یا مسئلهی خمس، زمان خاصی قلمداد شده که با واقعیات تاریخی سازگار نیست. در این قسمت تقاضا میکنیم دربارهی انتقادهایی که بر این نظریهها وارد است، بیشتر توضیح دهند.
آقای یوسفی غروی:
ابتدا باید گفت دو بحث مهم تبدل امامت سیاسی به امامت علمی و معنوی، و همچنین بحث احادیث ائمهی اثناعشر نیز در واقع جنبهی تاریخی دارند، که دوستان بدان اشاره کردند، و من نمونههای دیگری را که چندان طول و تفصیلی ندارند یا پرداختن تفصیلی به آنها در چنین جلسهای لزومی ندارد، به عرض میرسانم.
پیش از پرداختن به موضوع، بسیار مناسب میبینم که عرض کنم برادر محترم، جناب آقای سیدجمال الدین دینپرور، میگفتند در سفری به هند، با دکترِ سیّدِ غیرمعمّمی آشنا شدم که رسالهی دکتریاش دربارهی نهج البلاغه بود؛ و ایشان بسیار مشتاق شده بودند که رسالهی آن فرد را ببینند، اما با وجود پیگیریهای فراوان موفق نشدند، و سرانجام روشن شد که فرد مزبور برای تحصیل در دورهی دکترا به لندن رفته بوده و به وی پیشنهاد شده بوده که نهج البلاغه موضوع رسالهاش باشد. او نیز پذیرفته و کار خود را آغاز کرده بود. اما بعد به او تفهیم کرده بودند که بحث نهج البلاغه را نه برای تأیید آن، بلکه به منظور تنقید و تشکیک به وی سپردهاند. یعنی او میباید بر تشکیکهای نهج البلاغه انگشت بگذارد تا بتوانند اینها را پررنگ جلوه دهند! او نپذیرفته بود، و آنها نیز گفته بودند شما باید به این موضوع بپردازید وگرنه دکتریای در کار نخواهد بود؛ و او نیز که بیش از چهار سال آنجا معطل شده بود و خانوادهاش منتظرش بودند و...، سرانجام به اضطرار، زیر نظر استادان راهنما و مشاوری که آنها معین کرده بودند رسالهاش را تدوین و تقدیم کرده بود. بسیاری از رسالههایی که با عنوان «علمی» در بلاد غرب و از منظر مستشرقانه و خاورشناسانه تدوین میشوند، دچار چنین مشکلاتی هستند. در کتاب مکتب در فرایند تکامل نیز نمونههای فراوانی از مطالب مستشرقانه به چشم میخورد؛ بهگونهای که تمام کتاب، از آغاز تا پایان، حال و هوای استشراق دارد. در برخی موارد نیز این امر آشکارتر است؛ یعنی مطلبْ علمی، عقیدتی، دینی، اسلامی و شیعی است، ولی به جای اینکه یک نمونه منبع دینی اسلامی شیعی ارائه شود، صرفاً دایرةالمعارف انگلیسی و بهویژه مقالات مستشرق خاورشناس، مادلونگ، ارائه میشود.
حال به نقد تاریخی کتاب بازمیگردیم. این کتاب با عنوان «نظری بر تطور مبانی فکری تشیع در سه قرن نخستین» معرفی شده است. بد نیست به این نکته نیز اشاره کنم که مقدمهی چاپ اخیر، که عمومی شده و از حالت شبهسرّیِ گذشته درآمده، جنبهی شبه ثناگویی و مدحگویی از انقلاب اسلامی دارد، اما در جایی از آن، مضمون کلام این است که انقلاب، به زیان تشیع بوده است. وی میگوید قبل از انقلاب، تهمتهایی به مکتب تشیع زده بودند و در دفع آن تهمتها، کوششهای بسیاری صورت گرفته بود و دیدگاههای جهانی، خارجی، بروندینی، برونمکتبی و برونمذهبی رفته رفته سمت وسوی خوبی مییافت و آن حدّت و شدت ضدیت و موضعگیری علیه تشیع فرومینشست؛ ولی بر اثر انقلاب اسلامی، این موج دوباره برخاست و تمام این زحمات و کوششها خنثا شد و از بین رفت.
پس از مقدمهی هفدهصفحهای در آخر پیشگفتاری دو صفحهای آمده است: در این دوره (غیبت صغرا) که حدود یک قرن طول کشید، بهتدریج مکتب مقدس تشیع، تکامل یافت.
ملاحظه میشود از یک سوی گفته شده در سه قرن، و سپس میگوید در این دوره که نزدیک به یک قرن طول کشید! این دو عبارت با هم تهافت دارند. این دست کم تهافتی است بین عنوان کتاب و موضوعی که در پیشگفتار مطرح شده است. این در حالی است که در صفحهی 31 کتاب نوشته است: «وقتی انقلاب عباسی (انقلاب بنی العباس) در سال 131 هجری یک قرن حکومت اموی را در هم نوردید تشیع به صورت یک نظام کامل و مستقل سیاسی، فقهی و کلامی در صحنهی جامعهی اسلامی حضور یافته بود».
بدین ترتیب، یک بار سه قرن، بار دیگر یک قرن ایام دوران غیبت صغرا مطرح شده، و بار دیگر ادعا میشود که در اواخر دوران بنی امیه و اوایل دوران بنی العباس مکتب تشیع هم از نظر سیاسی و هم از نظر فقهی و کلامی کامل شده بوده است. بر این اساس، با تمام حسنهایی که از نظر کثرت مراجعات و ارجاعات، هرچند بر حسب ظاهر، برای این کتاب برمیشمارند، چنین تهافتهایی از نظر تواریخ بعضی حوادث و بهویژه حادثه و موضوع اصلی کتاب که تکامل مذهب یا مکتب است، به چشم میخورد.
همچنین نویسنده در صفحهی 106، از نظریهی ولایت تکوینی سخن گفته و مدعی شده است که خاستگاه این نظریه یک نظریهی صوفیانهی عرفانی، یعنی عقیدهی صوفیانهی سنی ابن عربی است که بعدها به اندیشهی فلاسفه یا متکلمان شیعه سرایت کرده و آنان این نظریه را برگرفتند. البته ابن عربی در قرن ششم میزیسته در پی او سیدحیدر آملی، و در قرن یازده هجری حکمت متعالیهی ملاصدرا را متعرض شده و در نتیجه باز هم از محدودهی سه قرن بیرون رفته است. البته ممکن است بگویند این مطالب جزو متن اصلی بحث کتاب نیستند و حالت استطرادی دارند.
در صفحهی 39 به منزلهی یکی از نمونههای تکاملی تشیع، عصمت را مطرح کرده، میگوید در همین دوره، یعنی دوران امام صادق - علیه السلام - هشام بن حکم نظریهی عصمت ائمه را پیشنهاد کرد؛ یعنی گویا این نظریه هیچ ارتباطی با خود ائمه ندارد، و ایشان در این باره هیچ نظر و موضعگیریای نداشتند، و در این باره ساکت بودند؛ بلکه هشام بن حکم، خود، نظریهای پرداخته یا به شیعه پیشنهاد کرده، و این نظریه رفته رفته پذیرفته شده است، و به این ترتیب، عصمت امامان - علیهم السلام - یکی از مبانی عقیدتی شیعه گردیده است. لکن باید دانست که معنای عصمت پیش از دوران هشام بن حکم و دوران امام صادق - علیه السلام - نیز شواهد کافی دارد؛ که به دلیل تنگیِ فرصت اجمالاً به جنبهی تاریخی آن اشاراتی میکنم.
پس تاریخبندی مسئلهی عصمت در این کتاب پذیرفته نیست؛ زیرا پیش از هشام بن حکم نیز به عقیده به طهارت اهل بیت - علیهم السلام - توجه داشتهاند. هرچند اگر نویسنده بحث لفظ را نیز مطرح میکرد و میگفت اول بار هشام بن حکم کلمهی عصمت را پیشنهاد کرده است آن هم جای بحث داشت.
ایشان سپس عقیدهی بداء را به معنایِ باطلِ آن، یعنی پشیمان شدن خدا از تصمیم پیشینش، به کیسانیان نسبت میدهد، یعنی معتقدان به محمد بن حنفیه و کسانی که پیروان مختار بن ابی عبیدهی ثقفی بودند و او تشویق و ترغیب و ترویجشان میکرد.[3]
نویسنده سپس میگوید: این عقیده «بعداً توسط متکلمان شیعه به شکل صحیح تکامل یافته است»، و بدین ترتیب، باز نادیده میگیرد که خودِ ائمه - علیهم السلام - و رهبران شیعیان، در این باره موضعی داشتهاند یا خیر. البته وی تاریخ دقیقی هم معین نمیکند، و فقط از جهت خاستگاه، آن را به کیسانیان نسبت میدهد. یعنی ایشان میخواهد بگوید با وجود تأکیدهای بسیار در اخبار، ائمه - علیهم السلام - هیچ موضعگیریای در باب نظریهی بداء نداشتهاند. اما حقیقت، آن است که ایشان این اخبار را ندیده است یا میخواهد آنها را نادیده بگیرد، و یا برای این اخبار پاسخی دارد؛ مثلاً این پاسخ که اخبار مزبور، بعدها برساخته شدهاند یا خود شیعیان این نظریه را متکامل، و عیب و نقصهایش را برطرف کردند. او میگوید بداء، مسئلهای تاریخی بین پیروان بوده است نه بین رهبران؛ و از میان پیروان تشیع، کیسانیان بر اثناعشریان اثر کردهاند، شیعهی اثنا عشری این فکر را از آنان برگرفتند و بعد خودشان آن را متکامل کردند. چنان که گویی امامانی در کار نیستند که این شیعیان معتقد به رهبری آنان باشند و اگر بخواهند به چیزی معتقد شوند، از آنان سوال نمیکنند و موضع و دیدگاه ایشان را جویا نمیشوند. حال آنکه عقیدهی بداء را خودِ ائمه - علیهم السلام - مطرح ساختهاند. اما به هر روی نویسنده، همانگونه که در موضوع عصمت، به مادهی عصمت در دایرة المعارف انگلیسی ارجاع داده، دربارهی بداء نیز دایرة المعارف انگلیسی (مادلونگ) ارجاع داده است؛ در حالی که در تفسیر آیهی لوح محو و اثبات روایاتی هست که امیرمومنان - علیه السلام - آیه را به همان معنای بداء که معتقَد ما است تفسیر میکنند؛ معنایی که بعدها دیگر ائمه - علیهم السلام - آن را بیشتر شرح دادند و بر آن تأکید ورزیدند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
پانوشتها:
[3] گفتنی است این گروه پیروانی همچون سید اسماعیل حمیری داشته و در حدود عصر شیخ مفید به تدریج منقرض شده است و امروزه هیچ اثری از آنان نیست.
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی