تبیان، دستیار زندگی
چرا مرگ در بسیاری از داستان ها و رمان هایی که می خوانیم سایه انداخته است؟ آیا تمام مسئله به شرایط فرهنگی و اجتماعی برمی گردد؟ آیا مضمامین مرگ، افسردگی و ناامیدی امکان بیشتری برای خلق یک اثر ادبی ماندگار و پرمخاطب به نویسنده می دهد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بررسی مرگ در داستانها

چرا مرگ در بسیاری از داستان‌ها و رمان‌هایی که می‌خوانیم سایه انداخته است؟ آیا تمام مسئله به شرایط فرهنگی و اجتماعی برمی‌گردد؟ آیا مضمامین مرگ، افسردگی و ناامیدی امکان بیشتری برای خلق یک اثر ادبی ماندگار و پرمخاطب به نویسنده می‌دهد؟

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
نوار قلب

مرگ و ناامیدی مفاهیمی ایهامی و ابهامی هستند که از آغاز حیات و شکل‌گیری تفکر در بشر دغدغه‌ی ذهنی همیشگی‌اش بوده و هنرمندان به‌ویژه شاعران و نویسندگان هم از این دل‌مشغولی مستثنی نیستند. بن‌مایه و ریشه‌ی اصلی بسیاری از اسطوره‌ها و حماسه‌های جهان به چگونگی مواجهه‌ی بشر با مرگ، مرگ‌ستیزی، مرگ‌گریزی و جاودانگی می‌پردازد.

نگاهی به پیشینه‌ی مرگ در داستان
اگر بخواهیم به مرگ اندیشی در آثار ادبی اشاره کنیم می‌توان گفت پیشینه‌ی مرگ‌اندیشی در ادبیات جهان به سه دوره تقسیم می‌شود. در دوره‌ی قرون وسطی آثار هنری به دلیل شرایط ویژه‌ی اجتماعی بیشتر آخرت‌گرا و رنج‌محور بوده‌اند. سپس با شروع دوره‌ی رنسانس و عصر روشنگری تا قرن نوزده زندگی محوری و دنیاگرایی وجه غالب هنر زمانه می‌شود و مرگ و ناامیدی عملاً به حاشیه می‌رود. اما از قرن ۱۹ به بعد با مدرن شدن روزافزون زندگی بشر و شروع عصر جدید ادبیات، فردگرایی و به دنبال آن مرگ‌اندیشی و احساس پوچی مجددا به متن داستان و شعر برمی‌گردد و این‌بار حتی مرگ به شکل بارزتری در صحنه‌ی ادبیات قدرت‌نمایی می‌کند.

صحنه ی مرگ در این رمان ها
مرگ مادر بزرگ راوی رمان «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته»‌ مارسل پروست، یکی از درخشان‌ترین صحنه‌ی داستانی درباره‌ی مرگ است. مارسل پروست خود درباره مرگ می‌گوید: «می‌گوییم نمی‌توان ساعت مرگ را پیش‌بینی کرد اما وقتی این حرف را می‌زنیم؛ تصور می‌کنیم که این ساعت مربوط به آینده‌ی دور و ناروشنی خواهد بود. هیچ‌گاه فکر نمی‌کنیم که این روزی که شروع شده، عصرش با مرگ تمام شود، این عصری که به نظرمان خیلی معمولی می‌آید ولی درعین حال ساعات آینده را دربردارد.
مرگ «مادام بوواری» در شاهکار گوستاو فلوبر و جایی که «اما» لباس عروسی به تن کرده و روی تخت دراز کشیده نیز از ناب‌ترین صحنه‌های مرگ در ادبیات به‌شمار می‌آید.
صفحات پایانی رمان «سرخ و سیاه» نوشته‌ی «استاندال» هم با مرگ قهرمان رمان یعنی «ژولین سورل» به پایان می‌رسد و از طولانی‌ترین و باوسواس‌ترین صحنه‌های شاهکار استاندال است.
همچنین در رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی با وجودی که قتل رخ می‌دهد، اما مرگ مقتول تا پایان رمان در ذهن «راسکلنیکف» باقی می‌ماند و تا حدی قسمت عمده‌ای از رمان درباره مرگ است. خودکشی «آنا کارنینا» بر زیر چرخ‌های قطار در بخش‌های پایانی شاهکار تالستوی نیز به شدت درباره‌ی مرگ است. داستان‌های «دماغ» و «شنل» نوشته‌ی «نیکلای گوگول» هم به موضوع مرگ پرداخته‌اند.
مرگ «تروخیو» دیکتاتور دومنیکو در رمان «سور بز» ماریو بارگاس یوسا یکی از بهترین صحنه‌های مرگ رمان‌های سیاسی دنیا است. در رمان‌های «گابریل گارسیا مارکز» کلمبیایی نیز چه در «صد سال تنهایی» و چه در «از عشق و دیگر اهریمنان» مرگ حضور پررنگی دارد.
«هجوم دوباره مرگ» یکی از رمان‌های ساراماگوی پرتغالی است که مرگ محوریت اصلی در آن دارد.
در آمریکای شمالی هم دست‌کم امروزه مرگ موضوع مهمی برای نویسندگان است. «فیلیپ راث» غول ادبی آمریکایی تقریبا در همه رمان‌هایی که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ منتشر کرده، از مرگ حرف زده است. رمان‌های «حیوان مرده»، «همه»، «خروج روح» و «خشم» چهار رمان آخر راث هستند که به مرگ پرداخته‌اند. «کورت ونه‌گوت» هم در رمان بی‌نظیر «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» درباره‌ی مرگ زیاد حرف زده است. «پل آستر» نیز خصوصا در «اختراع انزوا» درباره‌ی مرگ پدرش و تا حدودی در «هیولا» دغدغه‌ی مرگ دارد. از قدیمی‌های آمریکا نیز، «گوربه‌گور» ویلیام فاکنر درباره‌ی مرگ است. تعدادی از بهترین داستان کوتاه‌های «ادگار الن‌پو» اصلا برپایه‌ی مرگ نوشته شده است. «مرگ ژان» نوشته‌ی مارک تواین نیز از مهم‌ترین داستان‌های کلاسیک با محتوای مرگ به حساب می‌آید.
و البته شاید بیشتر از همه، مرگ در شعر حضور داشته باشد.

دیدگاه سوم، دیدگاهی واقع‌گرایانه است که به مرگ به عنوان یک پدیده‌ی متافیزیکی و جزئی از زندگی نگاه می‌کند. باورمندان به این نگرش نه مرگ را فدای زندگی و نه زندگی را فدای مرگ می‌کنند. آن‌ها برای رهایی از دلهره‌ی مرگ به آفرینش ادبی و خلق شعر و داستان دست می‌زنند. رودکی و سعدی بهترین نمونه از این طرز تلقی هستند.


مرگ در ادبیات ایران
در مورد ایران هم می‌توان گفت که تاریخ ما از دوران باستان تا معاصر با جنگ و ویرانی‌های پیاپی مواجه بوده است. همین مسئله مرگ‌اندیشی و ناامیدی را در جامعه‌ی ما نهادینه کرده و این نگرش در آثار داستانی و ادبی فارسی به خوبی به‌چشم می‌خورد.
ادبیات کلاسیک ایران در کل سه نمود یا سه‌شیوه را برای بیان نگرش به مرگ و یاس درپیش گرفته است. روش اول که عموما در بین عارفان و صوفیان قبل و بعداز اسلام رواج داشته به نوعی مرگ‌ستایانه یا مرگ‌باورانه بوده و این عارفان و صوفیان با روی آوردن به مرگ سعی می‌کردند به شکلی معکوس هول و هراس ناشی از آن را کاهش بدهند. البته این مرگ‌ستایی که درعرفان شاعرانی مثل مولوی دیده می‌شود، همزمان با دوران مشروطه جلوه‌ی دیگری پیدا می کند و به شکل شعر و داستان‌های مقاومت درمی‌آید. دومین نگرش، نگاه مرگ‌گریزانه است و بزرگترین سردرمدار این طرز تلقی خیام شناخته می‌شود. از دید این نگرش مرگ مایه‌ی عبرت و سبب غنیمت شمردن زندگی است. دیدگاه سوم، دیدگاهی واقع‌گرایانه است که به مرگ به عنوان یک پدیده‌ی متافیزیکی و جزئی از زندگی نگاه می‌کند. باورمندان به این نگرش نه مرگ را فدای زندگی و نه زندگی را فدای مرگ می‌کنند. آن‌ها برای رهایی از دلهره‌ی مرگ به آفرینش ادبی و خلق شعر و داستان دست می‌زنند. رودکی و سعدی بهترین نمونه از این طرز تلقی هستند.
مرگ‌اندیشی در آثار مدرن ادبیات فارسی هم با برخی از آثار هدایت شروع می‌شود و داستان‌نویسانی مثل غلامحسین ساعدی یا شاعرانی مثل فروغ آن را ادامه می‌دهند. می‌توان گفت حتی رمان «سووشون» سیمین دانشور هم یک نگرش مرگ‌ستایانه دارد و یک نامیرایی را حمل می‌کند.
 به جز این داستان‌های فارسی، مرگ در آثار گلشیری مثل شازده احتجاب هم به نمایش گذاشته می‌شود. در داستان‌های صادق چوبک هم مرگ به شکل دیگری خودش را نشان می‌دهد. بعداز انقلاب هم می‌توانیم به آثاری مثل دل دلدادگی، اسفار کاتبان، طوبا و معنای شب، گاوخونی و... اشاره کنیم. نیاز به یادآوری نیست که در این دوره به دلیل جنگ، مسائل سیاسی و غیبت امید و چشم‌اندازی ناروشن از آینده، ادبیات به شدت سیاه است و عنصر نشاط و طراوت در آن جایی ندارد.


منبع: ایلنا ـ بهاران سواری