رابطه سبک زندگی و معماری امروز
گفتگو با سید محمد بهشتی (استاد معماری معاصر)
«معماری بیهویت، محصول سبک زندگیای است که امروز میان ایرانیان وجود دارد، معماریای که نه متضمن آرامش است و نه تضمین کننده آسایش. این اولین بار است در تاریخ معماری که ما میتوانیم خانههای گران قیمتی بسازیم که نه تامینکننده آرامش است و نه مسبب آسایش. درحالیکه معماری باید این دو نیاز را تأمین کند و واجد اصالت بوده و به ریشهها متصل باشد. شرطش آن است که بها قائل باشیم برای این تمنایی که آرام آرام در ما جوانه میزند؛ برای کسب آرامش و آسایش غیرانضمامی.»
این قسمتی از دیدگاه مردی است که معماری را نه در چند ورق از کتاب یا دستورالعمل، بلکه در تجربه کاری خود لمس کرده است و امروز وجود معماریهایی همانند «هایتک» را به دلیل عقبنماندن از دنیای غرب، بسیار تاسف برانگیز میداند. سید محمد بهشتی شیرازی از بهترین اساتید معماری معاصر محسوب میشود. او متولد 1330 در شهر تهران و درحال حاضر رییس ایکوم ایران است. او پیش از این معاون وزیر ارشاد و رییس سازمان میراث فرهنگی، مدیر جشنواره فجر، مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی و مشاور ارشد سازمان میراث فرهنگی بوده است. سید محمد بهشتی کارشناسیارشد مهندسی معماریاش را از دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه شهیدبهشتی گرفته و عضو پیوسته فرهنگستان هنر است. از تالیفات او میتوان به «باید دوباره اهل سرزمینمان بشویم»، «دانش و دانایی و نسبت آنها با حفاظت آثار تاریخی»، «زیبایی و کاربرد در هنر سنتی»، «مجموعه گفتارهایی درباره خانه: سرگذشت خانه، میراث فرهنگی و توسعه» و «نقش آب در حیات ایران زمین» اشاره کرد. در این گفتوگو با نگاهی به تجربیات و تالیفات ایشان به ویژه در مقاله «باید دوباره اهل سرزمینمان بشویم» به چرایی تغییر در سبک زندگی در جامعه کنونی و ارتباط آن با معماری خاکستری شهرها پرداختهایم.
پیش از هر چیز برای آنکه روشنتر بحث کنم، صحبتم را با یک تشبیه آغاز میکنم. معماری را در کل میتوان لباسی به قامت زندگی در نظر گرفت و طبعاً متناسب با هر کیفیت از زندگی، باید لباسی متناسب با آن قامت پدید آورد. پس با توجه به تحولاتی که در کیفیت زندگی اتفاق میافتد، باید انتظار داشت که در کیفیت معماری هم تغییراتی ایجاد شود. این مسئله را از جهات مختلف میتوان بررسی کرد. اما یکی از آن نمونههای جامع و ملموس در این بحث مفهوم خانه به مثابه جای سکونت است که هم در معماری لباس خود را پیدا کرده است و هم دغدغهاش از ابتدای سکونت با انسان همراه بوده است. در هر دوره تاریخی، متناسب با موقعیت دچار تحول شده و تا همین امروز هم تداوم یافته است. به عبارت دیگر اگر در این حالت بتوانیم بحث را خوب بشکافیم در باقی موارد هم به همین ترتیب میتوان مسئله را تجزیه و تحلیل کرد. به عبارتی «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست».
ما در خانه دو نیت را تعقیب میکنیم. به بیان دیگر در مفهوم سکنیگزیدن تلاشهای ما معطوف به برآوردن دو خواسته است. نخست خواسته آسایش است. باید آسوده باشیم از آنچه ما را تهدید میکند و آسوده باشیم در اکتساب چیزهایی که نیازهای ما را بهتر مرتفع میکند. در دورههای مختلف تاریخی شاهد هستیم که انسانها با ابداعات و ابتکارات خود تلاش میکردند، تدابیری بیندیشند تا آنکه آسایش بیشتری برای خود فراهم آورند.
زمانی خانه، تنها سرپناهی بود در مقابل تهدیدات و به مثابه محافظ عمل میکرد. تهدیداتی مثل تابش شدید آفتاب، باد مزاحم و سرمای شدید. هرچه که بود، انسان تلاش میکرد در برابر موانع بتواند مقاومت کند. در حقیقت خانه باید این نیازها را تامین میکرد. از طرف دیگر به نیازهای انسان هم پاسخ میداده است؛ مانند نیاز به پخت و پز، استراحت، خلوت و... .
اگر سیر تکوین خانه را بررسی کنیم، خواهیم دید بشر با ابداعاتش توانسته راه حلهای مختلفی برای این مسائل پیدا کند. از خانههای هزاره اول پیش از میلاد بگیرید تا خانههای امروزی. مخصوصا در دوران جدید که موج وسیعی از ابداعات و اختراعات به کمک ما آمده است تا آسایش خود را به حداکثر برسانیم، بهتر نیازمندیها را مرتفع کنیم و در برابر تهدیدات هم بهتر مقاومت نشان دهیم.
این شیوه منجر به آن شده است که در دوران معاصر شکل سکنیگزیدن ما دچار تحولات فراوانی شود و به این اعتبار سبک زندگیمان هم تغییرات فراوانی به خود ببیند. خب این یک خواسته است. خواستهای که از گذشته وجود داشته است و به تغییر و تحول خود ادامه میدهد. حتی با تسامح میتوان گفت که از این جنبه فرقی نمیکند انسان کجا زندگی میکند. به عبارت دیگر هرچند بسته به ویژگیهای محیط، راهحلهای تامین آسایش متفاوت خواهد بود اما اگر منابع و مصالح مشابهی در دو جای مختلف وجود داشته باشد، شیوههای آسوده زیستن میتواند الگوبرداری شود.
مثلا فرض کنید در تمام مناطقی که چوب فراوان است برای ساختن سقف خانه ـ یعنی تامین آسایش ـ از چوب استفاده میکنند. حال آنکه در مناطق دارای سنگ زیاد، برای تامین آسایش از سنگ استفاده خواهند کرد؛ یعنی بنابر اینکه شرایط محیطی چه چیزی در اختیار بشر قرار میدهد، راهحلهای مشابهی جهت پدید آمدن آسایش ابداع میشود. اما اگر بتن مسلح اختراع شود که در هر دو گونه محیط قابل استحصال است، طبیعتا هر دو میل به بهره بردن از آن خواهند داشت. یک جهت دیگر از نیازهای انسان معطوف است به آرامش.
آسایش و آرامش بهعنوان دو مولفه اساسی در معماری چگونه تأمین میشود؟
آسایش تامینکننده نیازهای جسم ماست. آرامش تامینکننده نیازهای روح ماست. عملا میبینیم که بشر همیشه به دنبال جایی برای سکونت بوده است که فراتر از تامین نیازهای جسمانی او، آرامشاش را هم تامین بکند. اما آرامش چیست؟ یعنی چه چیز مخل آرامش است و چه چیز تأمین کننده آن؟ انسان اگر در محیطی قرار بگیرد که آن را به جا نیاورد، برایش ناآشنا باشد و به عبارت بهتر تاریک باشد، نمیتواند تشخیص بدهد که چی به چی است؟ کجا به کجا است؟ و کی به کی است؟ به طور کلی باید گفت نمیتواند موقعیت خود را به جا بیاورد. به جا نیاوردن موقعیت، احساس گمگشتگی در انسان ایجاد میکند.
این گمگشتگی بنا بر اینکه تا چه حد شدت دارد، موجب میشود همه آنچه در محیط است به مثابه تهدید تلقی شود. در نتیجه انسان دچار ترس و اضطراب خواهد شد. پس نقطه مقابل آرامش چیست؟ ترس و اضطراب. مثل کودکی که گم شده است. در این شرایط همه عوامل محیط برای کودک ترسناک و تهدیدآمیز به شمار میروند و اصطلاح سرگردانی چه خوب این حالت را توصیف میکند.
کودک تمام مدت سر میگرداند تا یک نشانه آشنا در اطرافش بیابد. حال اگر محیطی را ایجاد کنیم که آشنا باشد و همه چیزش به جا آورده شود، در آن راحت متوجه میشویم که کجا به کجا و کی به کی است؟ میبینیم که هر چیز سر جای خودش قرار گرفته است و خودمان در جای خودمان قرار گرفتهایم. این عوامل باعث میشود از گمگشتگی نجات پیدا کرده و به آرامش دست پیدا کنیم.
اینها را به عنوان مثال عرض کردم. همین شرایط در معماری هم اثر میگذارد. معماریای که جهت خود را به سرعت در آن گم بکنید، اغتشاش ذهنی پدید بیاورد، شما را مدام گیج بکند، معماری اضطرابآوری خواهد بود و آرامشی برایتان به ارمغان نخواهد آورد.
در فرهنگهای مختلف برای پدید آوردن آرامش، بنا به تمنایی که دارند، کارهای مختلفی انجام میدهند. این است که باعث میشود آداب زیستنشان و سبک زندگیشان و در نتیجه معماری آنها با یکدیگر متفاوت باشد. اما نکته اصلی آن است که همه آنها در تمنای آرامش مشترکند.
مثال دیگرم در مورد غذا خوردن است. البته غذا خوردن برای تامین انرژی و سیر شدن و تامین آسایش است. اما به سنت غذا خوردن در خانههای ایرانی نگاه کنید. غذا بر سر سفره خورده میشود. ما دور سفره مینشینیم و غذا میخوریم. سفره دارای آرایش خاصی است که بنا بر یک نظم چیده میشود. بالای سفره و پایین سفره در اتاق مشخص است و به همین ترتیب جای نشستن افراد بزرگ و کوچک خانواده نیز معین و مبتنی است بر مناسبات حاکم بر ساختار اجتماعی خانواده که از طریق معماری سفره تامین میشود و این آرایش، آرامش را در مناسبات انسانی و فضایی برقرار میکند. هدف که فقط غذا خوردن و سیر شدن نبوده است.
بگذارید در همین رابطه اشاره کنم به «تعارف» در فرهنگ ایرانی. واژهای که امروزه بسیاری معتقدند چیز بدی است و بهتر است روابط ما صریح و بدون تعارف باشد و حتی برخی آن را با دروغ و ریا یکسان میپندارند. تعارف از ریشه عَرَفَ و از باب تفاعل آمده و به معنی شناساندن است. زمانی که ما با هم تعارف میکنیم، در واقع مشغول ارزیابی طرف مقابل هستیم. با هر تعارف مقام و مرتبه خود را به دیگری معرفی کرده و به او میفهمانیم که من هم شما را به جا آوردهام. تعارف همیشه بین غریبهها رد و بدل میشود و ما با آشنایانمان تعارف نداریم. این جنس معرفی کمک میکند انسانها روابطشان را با هم تنظیم کنند. این یک موهبت است؛ چرا که اگر درست موقعیتها و شخصیتها را به جا نیاوریم و آداب را رعایت نکنیم، دیگری را مکدر کردهایم و راه ملاقات بسته شده و آرامش بر هم میخورد.
این سبک ریشهدار زندگی ایرانی است. هرچند مثل تمام پدیدهها مستعد انحراف است؛ اما دلیل نمیشود با تغییرات سبک زندگی بکوشیم آن را منتفی کنیم. همانطور که با آمدن میز و صندلی سبک زندگی تغییر میکند، اما آداب غذا خوردن که مایه آرامش است، همچنان پابرجاست. اگر بخواهیم آن آداب را نادیده بگیریم آنگاه تنها به جنبه آسایشی زندگی اکتفا کردهایم. مثلا پشت کانتر آشپزخانه فقط میتوان غذا خورد و دیگر تنظیم مناسبات معنا ندارد. برای همین ما هیچ وقت از میهمان عزیزمان پشت میز آشپزخانه پذیرایی نمیکنیم. اینها قطعات پراکندهای هستند از یک شی بزرگ که وقتی کنار هم قرار میگیرند، معنا پیدا میکنند، سبک زندگی را نظم و ترتیب میدهند و کمک میکنند تا آرامش برقرار شود.
این قطعات پراکنده که سبک زندگی ایرانی را شکل دادهاست از چه مقطعی دستخوش تغییر شد و در معماری انعکاس یافت؟
اگر بخواهم از حرفهای کلی فاصله بگیرم و به مصادیق بپردازم، خوب است مروری بر تحول خانهها انجام دهیم. در خانه ایرانی تا اواسط قاجار ایده معماری مبتنی بود بر راه حلهای متنوع و مختلفی که تا آن زمان برای تامین آسایش و آرامش پیدا کرده بودیم.اما از زمانی فکر غربی وارد حوزه فرهنگی ما میشود. ابتدا از طریق کارت پستالها، سفرهای معدود اشراف به اروپا و وارد کردن دستاوردهای آنها. تمام این عوامل به شکل نامحسوسی معماری خانه را دچار تغییرات عمده کرد.
یکی از مهمترین عواملی که باعث تغییر شکل خانهها شده است، تاثیر مواجهه و دریافت ما از فرهنگ غربی بر سبک زندگیمان بود. به عنوان مثال تا یک قرن قبل مبلمان خانههای ما منعطف بود. یعنی کف خانه فرشی ارزشمند میانداختیم و روی آن تمام زندگی جریان داشت. اگر میخواستیم غذا بخوریم سفره میانداختیم، آفتابه و لگن میآوردند و دستها را میشستیم. وقتی تمام میشد آن را جمع میکردیم. سپس اتاق را تبدیل به نشیمن میکردیم. هنگام خواب پشتیهایی را که به آنها تکیه داده بودیم، باز میکردیم و میشد رختخواب. سبک زندگی ما به این ترتیب طوری بود که یک اتاق به دلیل منعطف بودن اثاثیه در کل بیست و چهار ساعت از شبانهروز استفاده شود.
ولی از زمانی که سبک زندگی اروپایی بر ما وارد شد و رفته رفته سبک زندگی ما را تغییر داد، این صورت هم متحول شد. برای مثال صندلی وارد خانهها شد. صندلی را که دیگر نمیتوان جمع کرد ولی تا حدی انعطاف دارد چون میشود آن را جابهجا کرد. از سوی دیگر صندلی روی زمین نشستن را منتفی میکند. به این ترتیب فرش کاربرد و معنای خود را از دست میدهد؛ هر چند ابتدا این روند با مقاومت روبهرو شد. طوری که در عکسهای خانوادههای قدیمی میبینیم که صندلیها را دورتادور اتاق بنا بر اقتضای حاشیه فرش و مطابق الگوی قبلی زندگی در خانه قرار میدادند. همانطوری که روی فرش مینشستند، صندلی را میچیدند. یعنی هیچگاه وسط اتاق نمینشستند. ولی امروز دیگر کسی صندلی را دور اتاق نمیچیند و فرش در بسیاری از خانهها دارای اهمیت آنچنانی نیست. حتی آن صندلیهای تقریبا منعطف تبدیل به مبل و همچنین سفره تبدیل به میز شده است. طوری که دیگر نمیشود آن را جمع کرد. رختخواب هم تبدیل به تختخواب شده است و دیگر نمیتوان آن را جمع کرد. در این شرایط جایگزینهای سفره و پشتی و رختخواب همه بخشی از سطح خانه را اشغال میکند. یعنی مبلمان ما از حالت انعطافپذیر به صلب و غیرقابل انعطاف تبدیل میشود. برای همین است که دیگر یک فضا نمیتواند چند کاربری داشته باشد. به همین دلیل است که دیگر یک خانواده در 70 متر مربع نمیتواند حتی زندگی متوسطی داشته باشد. در حالی که یک خانواده ثروتمند تا اواخر قاجاریه در 70 مترمربع زندگی مجللی داشتهاند.
تا اواخر دوره قاجار همچنان تلاش میشد تا سبک زندگی غربی از هاضمه فرهنگی ما عبور کند و این لباس به قد و قواره ما درآید. اما به تدریج، تغییر سبک بدون تلاش برای هضم محصولات وارداتی در حال انجام است. ابتدا طبعا خانه اشراف و متمولین و کسانی که ارتباط بیشتری با دنیای غرب دارند را تحت تأثیر قرار میدهد. از آغاز قرن اخیر و مخصوصا در دوره پهلوی دوم این تغییر در سبک زندگی عمومیت پیدا میکند و در خانوادههای متوسط و زیر متوسط هم شاهد حضور عناصر سبک غربی زندگی به مثابه الگوی آسایش در خانه هستیم. تا میرسیم به دهه چهل و پس از آن. طی این سیر، آرامش رفته رفته از خانههای ما رخت برمیبندد.
تا انقلاب مشروطه هنوز آرامش بر آسایش تفوق داشت. اما طی تحولات پس از آن اهمیت آسایش به تدریج شدت مییابد، تا جایی که با مفهوم آرامش برابری میکند.
سپس رفته رفته آسایش اولویت پیدا میکند تا آنجا که این مهمترین اصل معماری ایرانی ـ اسلامی به دست فراموشی سپرده میشود. آرامش را کاملا از صحنه خارج میکنیم. تسلیم سیطره آسایش میشویم و اصلا میخواهیم بهوسیله آسایش، آرامش را بهدست آوریم. اما از نیمه قرن اخیر به دلیل تحولات اجتماعی حتی مفهوم آسایش هم در زندگی ما دچار اختلال میشود. طوری که امروزه آسایش به امری انضمامی در خانه بدل شده است. یعنی در تعریف از یک خانه میگوییم این خانه آسانسور و کف سرامیک و سونا و... دارد. یعنی چیزهایی را برمیشمریم که به خانه اضافه میشوند تا آسایش را تامین کنند. اینها معیارهایی است که بنگاههای مشاور املاک آنها را خیلی خوب برای شما برمیشمرند.
حال تصور کنید که این وسایل از خانه امروزی حذف شود. دیگر آن خانه قابل زندگی و تحمل نیست. از جایی که آرامش فراموش شده، آسایش هم از حیثیت قبلی خود خارج و تبدیل به امری انضمامی شده. به عنوان نمونه پنجره دو جداره را مثال بزنم که برای تامین آسایش به ساختمان اضافه میشود. یعنی پنجره از آن جهت که پنجره است- یعنی نور را از بیرون به داخل میآورد و از داخل امکان مشاهده منظره بیرون را ممکن میکند- قرار نیست برای شما آسایش ایجاد بکند، بلکه دوجداره بودنش مهم است. به همین دلیل است که اکثر خانهها پردههایشان کشیده است. وقتی نور و منظره بیرون با پوشش پرده منتفی میشود، دیگر چه احتیاجی به پنجره داریم که برای کم کردن سر و صدا و تبادل حرارت، آن را دوجداره کنیم. اینها تحولاتی است که همراه با تغییر سبکزندگی رخ میدهد. البته این هم یک سبک زندگی است اما سبک زندگیای که نه متضمن آرامش است و نه آسایش. ما نه در خانههای خود سکینه داریم و نه آسایش و این اولین بار است در طول تاریخ بشر که ما موفق میشویم چنین خانههای گران قیمتی بسازیم که نه
تأمینکننده آرامش ماست و نه تامینکننده آسایش ما.
چرا امروز جامعه معماری ما تسلیم این سبک زندگی شده است؟ از سوی دیگر بازگشت به معماری گذشته که هر دو اصل آرامش وآسایش را در بر داشت، نه از سوی مردم قابل قبول است و نه معماران امروز میتوانند همانند گذشته معماری کنند. این نگاه به گذشته با دنیای مدرن امروز چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ از یک طرف ممکن است به نظر بیاید کسانی از وضع امروز خود راضی هستند. یعنی رضایت دادهاند به اینکه سبک زندگی غربی را به قیمت از دست رفتن آرامش و آسایش خود دنبال کنند. دلیل آنها این است که میل به زندگی با سبک گذشته را ندارند.
البته در خانه بروجردیهای کاشان شما اصلا آسایش آپارتمانهای امروز را ندارید. پلهها خیلی بلند هستند. در زمستان نمیتوانستندهمه خانه را گرم کنند و تنها یک کانون در خانه مانند کرسی گرم میشد. حمامی وجود نداشت که به راحتی پیش از صبحانه دوش بگیرید، مستراح در گوشه حیاط و آشپزخانه در زیرزمین تاریک و نمور طراحی شده بود. اصلا این حرف که کسی بگوید ما باید برگردیم و مثل خانه بروجردیها را بسازیم، حرف احمقانهای است. یعنی ما از تمام ابداعات و اختراعات بشر که توانسته آسایش فعلی را فراهم کند، منصرف شویم. این حرف خیلی بیمعنی است. اما در این میان یک نکته هم وجود دارد. خانه بروجردیها حتی همین امروز و در سال 1393 آرامش ایجاد میکند. این حالی است که در خانه امروزی خودتان هیچوقت نمیتوانید آن را دریافت کنید. این از یکسو نشان میدهد که تمنای آرامش هنوز وجود دارد و ما در خانه خودمان هم متقاضیاش هستیم. اما آنرا نمییابیم. معمار وظیفه دارد این آرامش را تامین کند. اگر این آرامش وجود ندارد به دلیل آن است که معمار ما کارش را بلد نیست. اگر میگوییم بازگشت به گذشته یعنی بازگشت به چیزی که داشتیم اما ترکش کردهایم. از سوی دیگر آرامشی که معمار خانه بروجردیها ایجاد میکند، شبیه آرامش خانه عباسیان نیست. هر کدام راهحل خودشان را پیدا کردهاند. حالا هم ما باید راهحلهای خودمان را پیدا کنیم.
نکته دیگر اینکه آن آسایش خانههای جدید که شما از آن یاد میکنید، وقتی نگاه میکنیم، میبینیم آسایش انضمامی است. یعنی جزء خانه نیست و به خانه اضافه شده است. همین الان اگر چهار روز برق برود حتی در یکی از این خانههای جدید هم نمیتوان دوام آورد. در حالی که در خانه بروجردیها همچنان میتوان زندگی کرد. خیلی عجیب است که این بنای قدیمی در وجه آسایش دارای آسایشی ذاتی و درونی است. بحث این است که باید بازگشت به خویش کرد، نه بازگشت به گذشته. یعنی با راهحلهای امروزی باید آسایش و آرامشمان را بازیابیم. آسایش نه از نوع انضمامی و آرامش هم که مفقود شده است. معنی ندارد که ما مثل قدیمیها خانه بسازیم. قدیمیها هم مثل قدیمیتر خودشان خانه نمیساختند. این فکر یک توهم است.
بازگشت به گذشته اشتباه است. اصلا چه کسی میتواند به گذشته بازگردد. مگر تونل زمان داریم. گذشته از یک جهت امری سپری شده است. همچنان که آینده از یک جهت امری دست نیافتنی است. اما از سوی دیگر گذشته، خویشتن ما است. البته آن را یک زمانی ترک کردهایم و اگر بخواهیم آن را بچشیم باید به آثار گذشته مراجعه کنیم. مثل آنکه سازی از قدیم بر دیوار آویزان است و کوک است. راه اینکه شما بتوانید گوشتان که از کوک خارج شده است را تنظیم کنید، این است که سازتان را با ساز روی دیوار کوک کنید؛ نه اینکه آن را بردارید و بنوازید. ساز خودتان را بزنید ولی با ساز روی دیوار کوکش کنید. یک جایی ما آن ساز کوک شده را داریم. فقط کافی است به آن مراجعه کنیم وآن تجربه تاریخی و میراث فرهنگیمان است.
گاهی کسانی که از بازگشت به گذشته حرف میزنند، همانطور که آسایش انضمامی میشود، میخواهند آرامش را هم انضمامی کنند. چطور؟ با برخورد دکوراتیو با معماری گذشته. یعنی در معماری امروز عناصری از معماری گذشته را به عنوان زینت اضافه کنند. این هم بیمعنی است؛ مثلا در آپارتمانمان کاشی معقلی یا گرهچینی وارد کنیم. اگر جزء ذات خانه باشد، بسیار هم ستودنی است. اما اگر انضمامی باشد تامین کننده آرامش نخواهد بود. چون در شکل اصیل خودش هیچگاه انضمامی نبوده است. قهوهخانههای به اصطلاح سنتی نماد چنین رویکردی هستند.
چگونه میتوان سبک زندگی ایرانی با ارزشهای مذهبی را در جامعه زنده کرد؟ راه حلش چیست؟ البته نقش تکنولوژی در این مسیر بسیار تعیین کننده است، بسیاری آن را عامل تغییر و آشفتگی در سبک زندگی و معماری میدانند و عدهای دیگر آن را مایه آسایش انسان. نظر شما چیست؟
اول اینکه برای دانستنش نباید «عجله» کرد. دوم اینکه باید «عجله» کرد که دانست. زیرا بسیار به آن نیاز داریم. یعنی باید برای حرکت در مسیر دانستن چیزی که نمیدانیم عجله کنیم. اما در دستیابی به نتیجه نباید عجله کنیم. زیرا مسیر طولانی است. نباید توقع داشته باشید که من چهار مورد را بشمارم و شما از فردا به کار ببندید. ضمن اینکه بپذیریم ما معماریای را میخواهیم که تامین کننده آرامش و آسایش باشد. در عصر حاضر اتفاق بیفتد؛ ولی اصیل باشد. به ریشهها متصل باشد. شرطش آن است که بها قائل باشیم برای این تمنایی که آرام آرام در ما جوانه میزند. برای کسب آرامش و آسایش غیرانضمامی. سپس ریشهها را درست بشناسیم. از معمار آرامش و آسایش را بخواهیم. بگذارید او برود به دنبال راه حلهایش. باید در گذشته مطالعه کند تا ببیند چه میکردند.
امروز چنان شده است که میخواهیم همه معماهای زندگیمان را با تکنولوژی حل و فصل کنیم. این تکنولوژی چیست؟ تکنولوژی در تعریفی ساده یعنی چیزهایی که نیازهای انسان را در کوتاهترین مدت و ارزانترین و پایدارترین صورت مرتفع کند. من تکنولوژی را به قاطر تشبیه میکنم. رفتن به امامزاده داوود با پای پیاده، وقتگیر و خستهکننده است. اما اگر سوار قاطر شوید، هم کمتر خسته میشوید و هم زودتر به مقصد میرسید. بنابراین قاطر پدیده مفیدی است. تکنولوژی هم باید اینگونه باشد. یعنی تکنولوژی باید نیاز انسان را به شکل صحیحتر و سریعتر مرتفع کند. اما به شرطی که ما سوار قاطر شویم نه قاطر سوار ما. چون هم خسته میشویم و هم به مقصد نمیرسیم.
وقتی امروز به ساختمانها نگاه میکنیم، علاوه بر شکل انضمامی آسایش، دچار یک بلای جدید هم شدهایم. میخواهیم از پیشرفتهترین تکنولوژیها استفاده کنیم، در صورتی که هنوز به آن نیاز نداریم. برای اینکه بگوییم ما همتراز کشورهای پیشرفته هستیم. چون کشورهای پیشرفته از تکنولوژی جدید استفاده میکنند، ما هم استفاده میکنیم. این یعنی قاطر سوار ما شده است.
عجیب نیست وقتی به کشورهای اروپای غربی یا آمریکای شمالی سفر میکنید، نمیبینید مردم در زندگی روزمرهشان اینقدر که ما از ابزارهای نو استفاده میکنیم، استفاده کنند. آنها اگر از ابزاری استفاده میکنند، از سر نیاز است. اما ما بدون آنکه نیاز داشته باشیم، آنها را اخذ میکنیم. اصطلاحی به نام معماری «هایتک» امروزه باب شده است. در صورتی که نه آنرا میشناسیم، نه تکنسیناش را داریم، نه اسباب و لوازمش وجود دارد و از همه مهمتر نه نیازش را داریم.
این درد بزرگتری است از آسایش انضمامی. بالاخره آن یخچال و آسانسور کار میکند ولی این تکنولوژی جدید بدون آنکه دردی از ما دوا کند، ما را به خدمت خود میگیرد. یاد یکی از استادانم در دانشگاه میافتم که یکبار عجله داشت کلاس را تمام کند. وقتی دلیلش را جویا شدیم، گفت که تازگی یک ماشین فراری خریدهام و نماینده کمپانی گفته است باید هر هفته یکبار اتومبیل را به مسافت 40 کیلومتر با سرعت 120 کیلومتر برانید، و الا خراب میشود. آن موقع بزرگراه تهران کرج تازه راه افتاده بود و او موظف شده بود هر هفته یکبار آنجا با ماشین جدیدش گاز بدهد. در چنینی شرایطی کی در خدمت کیست؟
میگوییم که میزان ساخت و ساز در فرانسه با ایران برابر است؛ اما نمیگوییم در آنجا 95درصد حجم ساخت و ساز مربوط به بازسازی بناهای قدیمی و مناسبسازی آن با نیازهای روز است. در صورتیکه اینجا کاملا به عکس، همه در حال نوسازی هستند. در گرمای شدید تابستان چند سال پیش پاریس، شهروندان کلافه به خرید پنکه اقدام کردهبودند. نباید بپرسیم چطور است که در کشور فرانسه با آنهمه ترقی، مردم وسایل خنککننده و بریز و بپاش انرژی مشابه ما ندارند؟ آنها خودشان تولیدکننده این تکنولوژیها هستند اما تا نیاز نداشته باشند سراغ آن نمیروند. آنها همیشه میخواهند سوار قاطر باشند.
برخورد دکوراتیو با معماری گذشته. یعنی در معماری امروز عناصری از معماری گذشته را به عنوان زینت اضافه کنند. این هم بیمعنی است؛ مثلا در آپارتمانمان کاشی معقلی یا گرهچینی وارد کنیم. اگر جزء ذات خانه باشد، بسیار هم ستودنی است. اما اگر انضمامی باشد تامین کننده آرامش نخواهد بود.
این وابستگی به تکنولوژی و استفاده بیرویه به آن را چه کسی به ما یاد داده است؟
کسی به ما یاد نداده است. از وقتی حالمان خراب شده برای درمان خود دست به دامان هر چیزی میشویم. مثل کسانی که خود درمانی میکنند و از رفتن نزد حکیم خودداری میکنند. مدام چیزهای مختلف را روی خود امتحان میکنند. نگاه میکنند به زندگی خوب و آسایش مردم اروپا، اما تنها به صورت ظاهر اکتفا میکنند. تنها نوک کوه یخ که از زیر آب بیرون آمده را میبینند. رفتارشان جاهلانه است اما ادعاهایشان تمامنشدنی. ناراحتند که در ایران به دنیا آمدهاند. انگار در بیمارستان اشتباه شدهاند.
شما در حرفهایتان فرمودید حالمان خوب نیست، انسان ایرانی دچار فراموشی شده است، به همین دلیل سبک زندگیاش را نمیشناسد. سوال پیش میآید که حالمان خوب نیست یا آدمهای خوبی نیستیم؟
اول باید پذیرفت که حالمان خوب نیست. دوم باید تلاش کنیم که حالمان خوب شود. حالمان خوب نیست نه اینکه آدمهای خوبی نیستیم. به عنوان مثال شما فکر کنید فردوسی دچار حصبه شده و بستری است. شما بیشتر چه میبینید. بیشتر حصبه فردوسی را میبینید. حماسهسرایی فردوسی را که نمیبینید. مردی رنجور را میبینید که از مصیبت به خود میپیچد. اما اگر حالش خوب باشد، آن وقت دوباره فردوسی میشود. فردوسی بودن امری تاریخی است و به روزگاران حاصل میشود. ایرانی بودن هم همینطور. یعنی واجد یک فرهنگ بودن، یعنی حاصل یک تاریخ طولانی بودن. این چیزی نیست که بتوانیم ابداع کنیم.
ما در سنت طولانی معماریمان هم میفهمیدیم آسایش یعنی چه و هم آرامش را درک میکردیم، هم راهحلهایی بسیار درخشان برای آسایشمان تدبیر کرده بودیم و هم راهحلهایی بسیار درخشان برای آرامشمان تمهید کرده بودیم. به همین دلیل است که ما از جمله کشورهایی هستیم که سهم بسزایی در میراث معماری جهان داریم. با چنین سابقه تاریخی و پشتوانه علمیای است که توانستهایم قلههای رفیعی را فتح کنیم. کملطفی است که حال بدمان را به بد بودن تعبیر بکنیم.
از جمله تبعات بدحالی این است که دچار نسیان فرهنگی شدهایم. یعنی یادمان رفته است کیستیم؟ حال باید به یاد بیاوریم؛ نه آنکه از ابتدا شروع کنیم به ساختن و پرداختن. باید متذکر شویم. تذکر چگونه اتفاق میافتد؟ باید با آشنایانی که در زمان سلامت رفت و آمد میکردید دوباره انس بگیرید. باید به سابقه معماری و شهرسازیمان مراجعه کنیم. فکر نکنیم اینها چیزهایی است که دیگر به درد نمیخورد. ما از مریخ نیامدهایم که خود را مستغنی از اعمال و افکار پیشینیان بدانیم. راه گریزی جز یادآوری و جز به رسمیت شناختن تجربه تاریخی ایران و ایرانی وجود ندارد. پس باید به آن رجعت کنیم. با پافشاری در این نسیان هم قادر به پدیدآوردن چیزی جدید نیستیم. هرچقدر هم که فراموش کرده باشیم؛ بالاخره که برخوردار از آن تجربه زیستی طولانی هستیم! فرهنگ یک انتخاب نیست. ما ارادهای بر حضور آن نداریم. فرهنگ صاحبخانه وجود ماست. حتی تمام ایرانیانی که به فرهنگ ایرانی لعنت میفرستند هم سوار قطار فرهنگ ایرانی هستند. درست است که مسیر راهروهای قطار را بر عکس مسیر حرکت قطار طی میکنند؛ اما بالاخره به همان جهتی میروند که قطار به آنسو روان است.
فرهنگ که سبک زندگی ما از آن نشات گرفته، حافظ بقا و تضمین کننده سعادتمندی ما است. اگر آن را به یاد آوریم، یعنی سعی در بقای خود و سعادتمندی داریم. فرهنگ درسی اکتسابی نیست که سرکلاس بیاموزیم؛ بلکه با انس اتفاق میافتد. با ادب به جا آوردن، به محضر فرهنگ رفتن و در آیینه مظاهر فرهنگ دیدن نه با کتاب خواندن. البته آن هم کار خوبی است ولی نمیتواند تامین کننده نیاز ما باشد. مخصوصا با توجه به اینکه بیشتر کتابهایی که در طول یک قرن اخیر نوشتهایم یا غربیها درباره ما نوشتهاند، کمابیش حجابی بوده است که جلوی شناخت فرهنگ خودمان کشیدهایم. باید آنها را پرسشگرانه مطالعه کرد. این همه آثار معماری گذشته. برویم و با آنها انس بگیریم و از آنها بیاموزیم.
شما نقش رسانهها را در زمینه تبدیل حال بد به حال خوب، چگونه میبینید؟
طبعا این نقش خیلی مهم است. اما رسانهها هم در بطن همین جامعه فعالیت میکنند که همه ما حضور داریم. البته در سالهای اخیر رفته رفته در جامعهمان شاهد رشد تمنای کیفیت در تمام شئون زندگی هستیم. به یاد بیاورید تا همین 20 سال پیش در تهران چقدر بناهای بدون نما و با ظاهر رهاشده، میدیدیم. چرا ساختمانهای جدید دیگر هیچ کدام اینطور نیستند؟ به نظر من سیستم عصبی جامعه در حال احیاست. من عقیده دارم که باید به این حرکت دامن زد. باید به یاد مردم آورد که فقط تمنای آسایش نداشته باشند. کیفیت فقط در آسایش، آن هم در شکل انضمامیاش خلاصه نمیشود. حرفم این است که باید رسانهها به جامعه نشان دهند که آسایش چیز بسیار خوبی است؛ اما دنبال این باشید که دچار آسایش انضمامی نشوید. ضمن اینکه آرامش هم فوقالعاده اهمیت دارد. رسانهها باید کمک کنند به فعال شدن حساسیتهای کیفی مردم. گول آنهایی را نخورید که میگویند اینها مشتی موضوع تمام شده است. نه، تمام نشده است. ما باید به دنبال احیای معماری ایرانی ـ اسلامی باشیم.یعنی به دنبال آسایش و آرامش و بهروز و در جستجوی ریشههای خود بودن.
منبع: سایت مرجع معماران