تبیان، دستیار زندگی
های بدر و خیبر زمین‌گیر شده است! گزارشی از وضعیت جانباز ناصر سلطانی‌فر كه حرف‌های زیادی دارد اما... جانباز شیمیایی كه روزگاری با گام‌های استوار مقابل آنانكه چشم طمع به آب و خاك این مملكت داشتند سینه سپر كرده بود، اینك كنج خان...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یادگار عملیات‌های بدر و خیبر زمین‌گیر شده است!

گزارشی از وضعیت جانباز ناصر سلطانی‌فر كه حرف‌های زیادی دارد اما...

جانباز شیمیایی كه روزگاری با گام‌های استوار مقابل آنانكه چشم طمع به آب و خاك این مملكت داشتند سینه سپر كرده بود، اینك كنج خانه افتاده و توان حركت ندارد. او را دراز كشیده بر رختخواب (تشك بادی) یافتیم. ناصر سلطانی‌فر از 16 سالگی در جبهه بوده و در گردان‌های الحدید، امام سجاد (ع)، ایثار، جعفرطیار و گردان حضرت رسول(ص) جزو رسته اطلاعات عملیات بوده است.

در این رسته معمولا افرادی كه از نظر دلیری و شجاعت در رده بالایی باشند، قرار می‌گیرند، چون كارشان گرفتن اطلاعات از دشمن است.

وی در عملیات‌های مختلفی نظیر والفجر مقدماتی،عملیات خیبر، عملیات بدر،والفجر 8،عملیات كربلای 4 و 5،عملیات نصر4، بیت‌المقدس 7و دیگر عملیات‌ها شركت داشته است؛ ضمن اینكه در ماموریت‌های پدافندی بسیاری نیز شركت داشته است. در عملیات كربلای 4 از ناحیه سر تركش خورد و شیمیایی شد.

خیلی دوست داشتیم خاطرات این جانباز را از زبان خودش می‌شنیدیم اما آن چیزی كه این گفت‌وگو را تا حدی متفاوت از سایر گفت‌وگوها می‌كند، ناتوانی ایشان از تمركز حواس بود؛ چون سلطانی‌فر هم اكنون علاوه بر اینكه مشكلات جانبازی و شیمیایی را تحمل می‌كند، از وجود تومور بدخیم در سر نیز رنج می‌برد به گونه‌ای كه به مرور زمان حواس خود را از دست داده و اختلال پیدا كرده است.شاید روزها طول بكشد و جمله‌ای كه نشان‌دهنده درك از وضعیت‌ فعلی‌اش باشد به زبان نیاورد. جملاتی كه ادا می‌كند معمولا نشان از اختلال حواس او دارد. گهگاه كلماتی می‌گوید و اسامی به زبان می‌آورد كه به گذشته‌اش برمی‌گردد. او ما را نشاخت و سلام ما را نشنید. سلطانی امروزه همراه با همسر و دو فرزندش در اهواز زندگی می‌كند.نسرین دهقان، همسر این جانباز در گفت‌وگویی با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران( ایسنا) - منطقه خوزستان - درباره وضعیت جسمی سلطانی‌فر، می‌گوید: از سال 73 سردردهای شدید داشت و مشكوك به میگرن بود. همان سال سلطانی به همراه چند نفر از دوستانش به مشهد رفت. در راه از اتوبوس در حال حركت خود را به بیرون پرت و شروع به دویدن كرد. آنقدر از خود بی‌خود شده بود و آنقدر در بیابان دوید كه به حالت بیهوش افتاد. دو روز در كما بود و پزشكان تشخیص وجود تومور مغزی دادند.سال 74 (یكسال بعد) در تهران تحت عمل جراحی قرار گرفت و چون تومور جای حساسی از مغز بود و امكان مرگ حین عمل و قطعی نخاع می‌رفت، فقط مقداری از تومور برداشته شد. تا سال 80مرتب تحت نظر پزشك بود. بعد از آن مدتی وقفه افتاد و پزشكان تهران از این وقفه‌ای كه در درمانش به وجود آمده بود شاكی شدند، چون بیماری دوباره عود كرده بود.

بعد از یكی دو سال، سلطانی از هر لحاظ و به تدریج از حالت طبیعی بودن درآمد. با وجود اینكه از قرص‌های ضدتشنج استفاده می‌كرد، روزی سه بار تشنج می‌كرد. تا سال گذشته كه حالش خیلی بد شد و از هر لحاظ كنترش را از دست داد، شب نخوابی داشت، روزها برای خرید به بیرون می‌رفت و دست خالی بر می‌گشت. پزشكان دوباره خبر از عود كردن بیماری سلطانی دادند.بعد از انجام MRI متوجه پیشرفت تومور مغزی شدیم.

دیگر پزشكان زیر بار جراحی نمی‌رفتند چون جراحی سختی بود. پزشكی از بیمارستان میلاد تهران قبول كرد جراحی را انجام دهد. عمل جراحی از 4بعد از ظهر تا11شب طول كشید. بعد از آن به نسبت حالش خوب شد اما دكتر گفت كه هیچ ضمانتی در خوب شدن این فرد به شما نمی‌دهم چون فقط 80درصد آن را برداشتم.از برج 9 سال گذشته چون تومور دوباره عود كرد تا حالا مشغول انجام شیمی درمانی است.

«می‌گویند شیمیایی بودنش ربطی به بیماری‌اش ندارد. آنها نمی‌دانند ما چه می‌كشیم؟. اگر هر درصدی بخواهند اضافه كنند فقط همان شیمیایی بودن را اضافه می‌كنند. ایشان مشكل ریه هم دارند. با مصرف دارو وضعیت ریشه‌اش كنترل شده است. سلطانی اصلا به دنبال كارهای بنیاد نمی‌رفت. می‌گفت‌ ما نیازی نداریم. 10 درصد بیشتر نداشت كه همان موقع مجروح شدن در جبهه و برای شیمیایی شدن گرفته بود. بعد از كلی دوندگی این 10درصد را به 20 رساندیم. شهریورماه كه توانستیم در كمیسیون شركتش بدهیم گفتند یكی دو ماه طول می‌كشد تا جوابش بیاید و درصدش مشخص شود.

در حال حاضر از طرف بنیاد هیچگونه كمكی دریافت نمی‌كنیم. ما حقوق نمی‌خواهیم لااقل مشكلات درمانی را بر طرف كنند. اگر دوستان و آشنایان نباشند اصلا كاری از پیش نمی‌رود. درصد جانبازی همان است كه هنگام جانبازی به فرد داده می‌شود، اگر جانباز بعدها حالش بدتر شد، به استناد همان درصد اولیه خدمات ارائه می‌دهند.مثلا سلطانی با این حال و اوضاع تا مدتها 10 درصد بود و توجه و رسیدگی هم به همان اندازه بود.وقتی ریاست بنیاد شهید می‌گوید كاری از دستش برنمی‌آید پس از دست كی برمی‌آید؟. این همه بدبختی را داریم تحمل می‌كنیم. اگر این آقا به این روز نمی‌افتاد نردبانی برای كسب مقام بعضی‌ها نمی‌شد.

چرا بنیاد جانبازان در مقابل این افراد كه به این حالت افتاده‌اند چیزی را تقبل نمی‌كند؟ شهیدان فقط آنهایی نیستند كه زیر خاك خوابیده‌اند بلكه جانبازان هم دست كمی از آنها ندارند. واقعا مظلوم‌اند و این مظلومیت را كسی نمی‌بیند جز كسانی كه با آنها زندگی می‌كنند. من نمی‌خواهم فردا مهر بنیاد شهید بالای سر خانه‌ام زده شود من الان نیاز به رسیدگی دارم. من به حرمت اینكه سلطانی جانباز است تا حالا چیزی نگفته‌ام چون سر خانواده شهدا و جانبازان خیلی حساب باز كرده‌اند.

همسر جانباز سلطانی‌فر از نحوه آشنایی‌اش می‌گوید: «سلطانی هنگام ازدواج سر درد داشت. یكی از دوستان كه از بچه‌های جنگ بود و در محله ما زندگی می‌كرد واسطه ازدواج ما شد. بعد از ازدواج هر احتمالی كه دكتر درباره بیماری می‌داد به خودش می‌داد. سلطانی هم آدم با روحیه‌ای بود و به كسی چیزی نمی‌گفت. از سال 80فهمیده بود كه تومور بدخیم دارد. اما آنقدر روحیه داشت به هیچ كس چیزی نگفت.

هر از گاهی برای یك آن به خودش می‌آید و می‌گوید: كاش رفته بودم. خدایا خسته شدم. سلامتی چقدر خوبه، البته خیلی با وقفه می‌گوید. بیشتر اوقات هم كه خسته می‌شود، الله‌اكبر می‌گوید. سلطانی در حال حاضر قادر به انجام هیچ كاری نیست حتی شخصی‌ترین كارهایش را من انجام می‌دهم. مواقعی كه حالش بد می‌شود حتی آب هم كه می‌خورد بالا می‌آورد.با سرم زنده است.اگر زمان برگردد دوباره با سلطانی ازدواج می‌كنم چون جدای از اینكه مشكلات دارند بسیار خوب و مهربان و با محبت است.آدم وقتی با آنها زندگی می‌كند دلش به حال مظلومیت آنها می‌سوزد. تقریبا نزدیك دو سال است كه دیگر حواسش سرجایش نیست. البته گهگاهی می‌خواهد چیزهایی از خاطرات جبهه و جنگ تعریف كند حتی مواقعی می‌خواهد خوابش را تعریف كند اما اولش را كه آغاز كرد بعد یادش می‌رود.


لینک :

سوختگان وصال