+O ؛ روایت داستانی یک رزمنده
داستان اول (قسمت اول)
+Oروایت داستان گونهای از سرنوشت یک رزمنده است که به قلم بهروز بیات ، جانباز دوران دفاع مقدس نگاشته شده . این رزمنده تنها کسی است که از واحد ادوات زنده مانده و از کانال محافظت میکند. این روایت داستانی برای نخستین بار پنج شنبه ها در تبیان منتشر می شود.
آفتاب داغ بعدازظهر یک روز نیمه تابستان در منطقه جنوب کشور همچون تازیانهای بیرحمانه بر سروصورتش ضربه میزد و تابوتوان او را بریده بود. قاسم با آن قدکوتاه، امّا بدنی ورزیده و چابک، کوله آرپیجی را محکم کرد و علاوه بر آرپیجی، یک کلاش با چند خشاب اضافه هم برداشت.
خط اوّل خیلی شلوغ است. از صبح تا حالا عراقیها چند بار پاتک کردهاند. عدّه زیادی از رزمندگان شهید و یا به شدّت مجروح شدهاند، از واحد سینفره ادوات گردان بهغیراز قاسم که مسئول واحد بود همه شهید شدهاند. قاسم سعی میکرد هم آرپیجی بزند، هم خمپاره شصت وهم با قناسه و تیربار و دوشکا کار کند. خودش گِرا، میگرفت و تمامکارها را بهتنهایی انجام میداد. دو ساعت تمام در زیر آتش بیامان دشمن یکّه و تنها با یک گروهان عراقی درگیر بود. چند ترکش سرگردان نوازشش کرده بودند. امّا او بیاعتنا به آن زخمها سرگرم کار خودش بود.
بیسیم منهدم و ازکارافتاده بود. در این نقطه انتهایی کانال که بافاصله کمی جلوی خاکریز اوّل ساختهشده؛ هیچکس نمیدانست که از واحد ادوات تنها قاسم زنده مانده است. همه با دیدن مقاومت او با سلاحهای گوناگون احتمال زنده ماندن حداقل ده نفر از بچهها را میدادند.
قاسم میدانست اگر عراقیها از کنار او عبور کنند؛ کانال و خاکریز قیچی میشود و همه رزمندگان در تله و محاصره دشمن میافتند. عراقیها دستبردار نبودند، از صبح تابهحال این چندمین باراست پاتک میکنند. این بار امّا بااحتیاط زیادی به خاکریز نزدیک میشدند. قاسم هم جانانه با آنان مقابله میکرد و حسابی گلولهبارانشان کرده بود. برای دقایقی آتش باری دشمن فروکش کرد، قاسم فهمید دشمن درصدد تجدیدقوا و حمله وسیعتری است. خیلی سریع موقعیت خود را تغییر داد و بهسرعت به سُراغ سنگری که انبار مهمات بود رفت. در کنار انبار مهمات سنگر شُهدا یا معراج قرار داشت. قاسم لحظهای پا سُست کرد، نگاهی به درون سنگر انداخت، همه بچههای واحد آرام و بیصدا ولی غرق در خون کنار یکدیگر آرمیده بودند. با دیدن پیکر خونین یارانش انرژی تازهای گرفت، انگیزهاش برای دفاع از خاکریز صدچندان شد. تا همین چند ساعت پیش به کمک همین شهدا چند پاتک سنگین را دفع کرده بود و البتّه در هر پاتک دشمن تعدادی از آنان به خیل شهدا پیوسته بودند. یک یا علی (ع) گفت و به داخل سنگر مهمات رفت. از میان مهمات گوناگون تعدادی مین ضدنفر، ضد خودرو و ضدتانک در گونی ریخت و به سمت راست خاکریز روانه شد. وقتی به محل موردنظرش رسید بهآرامی از سنگر کمین نگاهی به خاکریز عراقیها انداخت. آرایش نیروهای آنان را مرور کرد. درست حدس زده بود عراقیها برای حمله نهایی به خاکریز آماده میشدند.
امروز تیر و ترکشها ب امن شوخیشان گرفته و فقط قصد حالگیری و آزار مرا دارند. انگار نمیخواهند رهایی را برایم به ارمغان بیاورند
قاسم با دقّت و احتیاط تمام مینها را در مسیر عراقیها کار گذاشت، چند متر آنطرفتر جسد چند عراقی به زمین اُفتاده بود. فکری کرد و بهزحمت اجساد را به بالای خاکریز کشاند و برای گمراه کردن عراقیها اسلحهای به دست هر جسد و کلاهی بر سر هرکدامشان گذاشت. بهطوریکه اگر از مقابل نگاه میکردی نیروهایی را
می دیدی که به طرفت نشانه رفتهاند. عراقیها هرلحظه بیشتر برای حمله آماده میشدند، باک موتور را نگاه کرد، خالی بود فکری به ذهنش رسید، از خاکریز رد شد، در سمت چپ خاکریز در فاصله پنجاه، شصت متری تعدادی خودروی زرهی، آمبولانس و جیپ مربوط به عراقیها بود که نفرات آنان فرار کرده بودند. به سمت خودروها رفت به نزدیکترین جیپ که رسید گالن بنزین یدک را برداشت و به سمت خاکریز خودی دوید. در آخرین لحظه رگبار مسلسل بود که به طرفش باریدن گرفت. با تلاش فراوان گالن بنزین را حفظ کرد و با هر زحمتی که بود خود را به پشت خاکریز رساند و تازه فهمید گلولهای ساق پایش را بوسیده است. خندهاش گرفت و با خود گفت: امروز تیر و ترکشها با من شوخیشان گرفته و فقط قصد حالگیری و آزارم را دارند. انگار نمیخواهند رهایی را برایم به ارمغان بیاورند.
زخم کاری نبود، بنابراین توجهی نکرد، سریع باک موتور را پر کرد در چند نقطه از خاکریز گلولههای آرپیجی و خمپاره را متمرکز کرد. در چند نقطه دیگر خشابهای پُر و نارنجک گذاشت و سمت چپ خاکریز را هم کاملاً آماده انهدام کرد. چند قبضه آرپیجی راهم موشک گذاری کرد، همچنین قبضههای خمپارهانداز را برای فاصله پنجاه متری خاکریز میزان کرد تا در موقع هجوم دشمن آن محل را گلولهباران کند. در این موقع وقتی همه کارها را مرتب کرد، آخرین قطرات آب قمقمه را نوشید و بهآرامی پیشانیبندش را جابجا کرد. به سنگر شهدا رفت و آخرین وداع و تجدیدعهد را با آنان بهجای آورد. تابهحال اینقدر احساس آرامش نکرده بود. با هوشیاری کامل منتظر حمله عراقیها شد.
خورشید در حال غروب بود کمکم صدای ناله تانکهای عراقی بلند شد و به دنبال آن آتش بیامان مزدوران به روی خاکریز باریدن گرفت. دشمن در پناه گلوله تانکها و سلاحهای خودکار بااحتیاط فراوان پیشروی خود را آغاز کرد. قاسم بلند شد، آیاتی از قرآن را تلاوت کرد، روحی تازه گرفت. اوّل نقشه خود را مُرور کرد. بعد بهوسیله گلولههای آرپیجی که به ابتکار خود آماده کرده بود بهطوریکه در محفظه خالی جلوی گلوله بنزین ریخته تا در هنگام انفجار باعث آتشسوزی نیز گردد خودروهای بهجامانده از تک قبلی را به آتش کشید.
سدی از آتش در مقابل متجاوزان برپا شد. عراقیها ناچار به سمت راست خاکریز هجوم آوردند و این خواسته قاسم بود.
ادامه دارد...
بهروز بیات/ جانباز شیمیایی)
بخش فرهنگ پایداری تبیان
مطالب مرتبط: