همراه با ناصر غیاثی، مترجم کتاب «شهرت دیرهنگام»ِ شنیتسلر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شنیتسلر از هجو شخص خودش هم غافل نیست

همراه با ناصر غیاثی، مترجم کتاب «شهرت دیرهنگام» شنیتسلر

فرآوری: زهره سمیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
ناصر غیاثی

آرتور شنیتسلر در ایران نویسنده‌ای شناخته‌شده‌ است. آثار بسیاری از این نویسنده اتریشی به فارسی برگردانده شده است که آخرین آنها "شهرت دیرهنگام" به ترجمه ناصر غیاثی بوده است. این کتاب را نشر چشمه در ماه‌های اخیر به انتشار رسانده و بنا به گفته مترجم اثر، در اتریش نیز برای اولین بار در تابستان سال 2013 منتشر شده است؛ قریب به هشتاد سال پس از مرگ آرتور شنیتسلر.

به این مناسبت با مترجم این کتاب که سال‌هاست در آلمان ساکن است گفت‌و‌گویی صورت گرفته است.

بخشهایی از سخنان او چنین است:

- شنیتسلر نویسنده‌ محبوبی در ایران است. اولین عاملی که مرا متوجه‌ این کتاب کرد، نقدها و مرورهای مختلفی بود که در رسانه‌های آلمانی زبان انتشار یافت. وقتی کتاب را خواندم، از سویی طنز کتاب و از سوی دیگر آشنا بودن داستان کتاب به شدت جذبم کرد و نشستم به ترجمه‌اش.

- من از توجه یا عدم توجه منتقدان و مخاطبان به شنیتسلر در کل جهان غرب بی‌خبرم. فقط می‌دانم رسانه‌ها و مطبوعات ِ آلمانی‌زبان به محض انتشار "شهرت دیرهنگام" به تفصیل به این کتاب و در نتیجه به آثار دیگر شنیتسلر پرداخته‌اند و بار دیگر توجه‌ها به این نویسنده که امروز از نویسندگان کلاسیک مدرن محسوب می‌شود، جلب شد. ضمن این‌که این کتاب پیش از این هیچ‌وقت منتشر نشده بود و هیج‌کس نمی‌دانست کجاست. داستان از این قرار بود که پس از "الحاق" اتریش به آلمان نازی، از آن‌جا که اسم شنیتسلر در لیست سیاه‌ها نازی‌ها قرار داشت، تردیدی در از بین بردن دست‌نوشته‌های او نبود. یک دانشجوی انگلیسی از طریق همسر سابق شنیتسلر از این خطر باخبر می‌شود و برای نجات آن‌ها سراغ کنسول انگلیس در وین می‌رود. این کنسول در ِ اتاقی را که دست‌نوشته‌های شنیتسلر در آن بود، به مُهر دولت انگلیس مُهر و موم می‌کند تا از تطاول نازی‌ها در امان باشد. چند روز بعد تمام آن‌ها را به کتابخانه‌ دانشگاه کمبریج منتقل می‌کنند. این کتاب میان دیگر دست‌نوشته‌های شنیتسلر قرار داشت تا این که چند ماه پیش برای نخستین بار کشف و به دنبال آن منتشر شد.

حکایت حکایتی‌ست مکرر، اما هم چنان جذاب. بله، وقتی کتاب را خواندم شگفت‌زده شدم از این که نویسنده‌ای در آغاز قرن بیستم و در آن سر دنیا چیزی را وصف می‌کند که برای ما در آغاز قرن بیست و یکم و این سوی دنیا ملموس است.

 

شنیتسلر نشان می‌دهد که چگونه ممکن است چاپلوسی‌های دیگران ما را از راه بدر کند، چگونه ممکن است از دیگران برای خودمان به اصطلاح نردبان ترقی بسازیم و چگونه ممکن است دو کلمه‌ خشک و خالی چنان سیلی ِ محکمی به گوش ما بزند که ما را از رویای خوشی که در آنیم بیدار کند. نکته‌ دیگری که موقع خواندن نقدها و مرورهایی که بر این کتاب نوشته شده بود، متوجه شدم این است که شنیتسلر ضمن هجو بسیاری از هم‌عصران خود از هجو شخص خودش هم غافل نیست.

- در مورد وجه روانکاویک اثر، بخشی از نامه‌ای را نقل می کنم که فروید خطاب به شنیتسلر نوشته بود: "اغلب شگفت‌زده از خودم می‌پرسیدم، شما چگونه توانسته‌اید به این یا آن درک درونی از موضوعی برسید که من با پژوهش‌هایی طاقت‌فرسا کسبش کرده‌ام. سرانجام به این نتیجه رسیدم که به ادیبی رشک می‌ورزم که تحسینش کرده‌ام. سرانجام به این نتیجه رسیدم که شما با شهود -اما درواقع به‌واسطه‌ یک خود‌نگری باریک‌بینانه‌ - تمامی آن‌ چیزهایی را می‌دانید که من با کار طاقت‌فرسا بر روی انسان‌های دیگر کشف کرده‌ام. شما در ذات خود یک پژوهش‌گر اعماق روان هستید، چنان بی‌طرف و بی‌باک که کسی به پای او نمی‌رسد."

- زندگی شنیتسلر نشان می‌دهد که او بر تابوهای جامعه‌ عصر خودش انگشت می‌گذارد، تابوهایی که می‌توان هنوز هم در بسیاری از جوامع بشری یافت. شنیتسلر هنگام آغاز جنگ جهانی اول که هیستری جنگ‌طلبی و جنگ‌افروزی اروپا را فراگرفته بود، از معدود نویسندگانی بود که به شدت در برابر آن موضع گرفت و به همین خاطر هنگام خدمت سربازی از درجه‌ی افسری خلع درجه شد. یک بار او را به خاطر یکی از نمایشنامه‌هایش به دادگاه کشاندند. گو که او در آثارش به درون آدم‌ها نقب می‌زند و به قول آقای حداد به "کشمکش‌ها، ترس‌ها، امیدها و نگرانی‌های" آن‌ها می‌پردازد اما از نقد جامعه‌ روزگار خودش هم غافل نیست. گمان کنم، کافکا هم همین‌طور بود. گو که کافکا در نامه‌ای به نامزدش فلیسه باوئر، ضمن "کم‌وبیش عالی" خواندن کارهای نخستین شنیتسلر، آثار متاخر او را "نماینده‌ تمام عیار ادبیات بد" می‌داند و می‌نویسد: "اصلا شنیتسلر را دوست ندارم و توجه چندانی به او ندارم. البته کارهایی از دستش برمی‌آید اما به نظر من نمایشنامه‌ها و نثر عظیمش سرشار است از توده‌های لرزانی از تهوع‌آورترین نوع نوشتن."

- بیش از هر چیز طنز گزنده‌ این کتاب بود که مجذوبم کرد. شنیتسلر نشان می‌دهد که چگونه ممکن است چاپلوسی‌های دیگران ما را از راه بدر کند، چگونه ممکن است از دیگران برای خودمان به اصطلاح نردبان ترقی بسازیم و چگونه ممکن است دو کلمه‌ خشک و خالی چنان سیلی ِ محکمی به گوش ما بزند که ما را از رویای خوشی که در آنیم بیدار کند. نکته‌ دیگری که موقع خواندن نقدها و مرورهایی که بر این کتاب نوشته شده بود، متوجه شدم این است که شنیتسلر ضمن هجو بسیاری از هم‌عصران خود از هجو شخص خودش هم غافل نیست. بر اساس یادداشت‌های روزانه‌ شنیتسلر در ایام نوشتن این کتاب، "کریستیان" یکی از شخصیت‌های "شهرت دیرهنگام"، کسی نیست مگر خود ِ شنیتسلر.


منبع:
هنرآنلاین

مطالب مرتبط:

مساله زن ها بودند!

مذهب در هر چیزیست که با اشتیاق و دقت نوشته شود

 با نویسنده ی کافورپوش