طبقه ای که فقها نامیده می شدند
گفتار پیشین: مکتب علوی در غربت
نظارت بر مبارزه، نقطه عطفى در نظریه ولایت فقیه
امام سجاد(ع) اگر چهعقیده داشت كه هر كس از روى تعصب هم كه شده در دفاع از حق رهبرانالهى از اهل بیت پیامبر قیام كند بر مردم واجب است وى را یارى دهنداما علنا و مستقیما اجازه قیام به مختار را صادر نفرمود بلكه قیام او را تحت نظارت یك فقیه اهل بیت قرار داد. این فقیه كسى جز محمد بنحنفیه عموى امام سجاد(ع) نبود و این، نقطه عطفى در نحوه اعمالولایت فقهاء در جامعه بود كه ولایت آنها بر مبارزه را نیز تثبیتمىنمود.
"نظریه ولایت" از نیمه دوم سده نخستین تا آغاز غیبت
نیمه دوم سدهنخست و نیمه اول سده دوم را باید سالهاى بالندگى نظریه ولایت قلمداد كرد. در این سالها امام باقر و امام صادق(ع) در رد دولت ظالمه و«حكومتهاى عرفى» و تثبیت «حكومت فقیه» اظهارنظر فقهى كردند. اینپدر و پسر اولین دانشگاه (آكادمى) فقه، معارف و علوم تجربى راپایهگذارى كردند؛ كه در پرتو آن شاگردان برجسته دانشگاه در سراسركشور پراكنده شدند و مقامهاى مهمى را در بسیارى از گروههاى عمده فقهو كلام به دست آوردند (در كوفه، مدینه و بصره) و آثارى در زمینه نظریهشیعى براى نمونه در سده دوم هجرى هشام و مؤمنالطاق رسالههایى درامامت منتشر ساختند . كه از روشنترین نوشتههایى بود كه تا آنزمان درباره دیدگاه ولایت نوشته شده بود. در این رسالهها استدلال مىشد كه "ولایت"، ساختارى است كه براى بقاء جامعه و تعالى انسانها ضرورت دارد و در واقع از جهت ایدئولوژیكى از ولایت فقیه پشتیبانى كردند. ششهزار و ششصد كتاب حاصل فعالیت آكادمیك چهار هزار شاگرد نخبه مكتب صادقین(ع) بود كه كتب فقهى آنها به "اصول چهارگانه" معروف بودند.
از همه اینها بالاتر جلسات فقهى بود كه مردم دسته دسته مىآمدند ومسئلههاى خود را مطرح كرده پاسخ مىگرفتند. بنابراین طبقهاى در اینزمان رسما به وجود آمدند كه به نام « فقهاء » نامیده مىشدند. در هرشهرى از شهرها یك فقیه وجود داشت كه در مسائل نظرى نظر مىداد. تمام فقهاء بزرگ اهل تسنن یا بلاواسطه و یا با واسطه، شاگردان اینپدر و پسر در طول نیم قرن بودهاند. امام جعفر(ع) در این دوره ازفعالیت جهت تشكیل حكومت نیز غافل نبودند و فعالیتهاى متعددى را دراین زمینه انجام داده و به تعبیر علامه مطهرى، مبارزه مخفى مىكردند.قضیه سدیر صیرفى كه امام(ع) گلهاى از گوسفندان را به او نشان داد وفرمود اگر به تعداد اینها پیرو داشتم قیام مىكردم؛ و یا پاسخامام(ع) به فرد خراسانى كه ترسید به دستور امام(ع) به داخل تنوربرود كه «آگاه باش كه تا وقتى 5 نفر از ما پشتیبانى نكنند خروجنخواهیم كرد»، خود نشانههایى دال بر فعالیت امام(ع) در مورد قیام وانقلاب و اهمیت مقبولیت مردمى قیام نزد ایشان دارد. اما همین صادق ها كه همواره در اندیشه قیام و انقلاب بر علیه حكومت غاصب بودند هیچگاه قیام هاى انحرافى مانند قیام «محمد بن عبدالله محض» كه «داعیهمهدویت» داشت را تایید نكردند . در صورتى كه قیام زید بن على(ع)كه داعیه بازگرداندن حكومت و ولایتبه خاندان وحى بود را چون صادقمىدانستند مورد تایید قرار دادند تا به مردم بفهمانند كه هم موافق قیام و انقلاب هستند و هم مىدانند كه اكنون موقع قیام بر علیه حكومت وقت نیست.
زیدبن على، فقیه قیامگر
زید در دامان پدرى بزرگ شد كه درسازماندهى «حزب شیعه»، «حزب پیامبر» یا به عبارت دیگر «حزبالله» به عنوان ضرورت، به شاخه نظامى آن نیز اهمیت مىداد؛ زیرامىدانست كه در چنین موقعیتى «ناآگاهى مردم» و قدرت «حكومتمروانى» به او اجازه آشكار كردن فعالیت را نمىدهد، پس براى زنده نگهداشتن مكتب، دو شاخه سیاسى و نظامى حزب را با دو سازماندهى جداگانه باید در نظر مىگرفت. در سال 120 ه ق یعنى در سال ششم رهبرى امام صادق(ع) زید بنعلى بن الحسین به قصد قیام و نهضتبر ضد دستگاه بنىامیه وارد كوفه شد. او براى موفقیت كار خویش و حفاظت جان خود و یارانش و خنثىكردنتوطئههاى عمال كومتبراى درهمشكستن نهضت، مخفیانه، با احتیاط وتاكتیك وارد كوفه شد. زید مدت 5 ماه در كوفه و بصره مردم را به قیام و بیعتبا خود دعوت مىكرد، و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مىرفتند و با او بیعت مىكردند و دست وى را به عنوان كمك وپشتیبانى او مىفشردند. او در هنگام بیعت هدف خود را چنین بیانمىكرد: «من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت مىكنم كه به آن عمل كنیم و با ستمگران و ظالمان نبرد نماییم و از مظلومان وستمدیدگان دفاع نماییم. حقوق از دست رفته خویش را بازیابیم، ثروتمسلمین را با عدالت و تساوى بین آنان تقسیم نماییم و از حریم مقدسخاندان پیامبر دفاع كنیم». در مدت كوتاهى تعداد این گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفیان ونهایتا به دهها هزار نفر از مسلمانان بلاد مختلف افزایش یافت. ابوحنیفه نیز در این راه با كمك مالى خود زید را یارى داد. اما مردم كوفه زید را در مهمترین لحظات تنها گذاشتند، و از آن چند ده هزارنفرى كه با او بیعت كردند تنها دویست و هجده نفر اطراف او را گرفتندو او مىگفت: «سبحانالله، فاین الناس » و در روز جمعه سال 121ه ق در سن 42 سالگى در یك رویارویى شجاعانه با لشكریان شام در كوفهبه شهادت رسید.
زید بن على(ع) در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت معروفبود. او را به خاطر مقام علمیش «عالم آل محمد(ص)» یا «فقیه اهلبیت» مىنامیدند. امام صادق(ع) درباره او فرمود: «خدا زید را رحمت كند او عالمى درستگفتار بود». ابوحنیفه از محضر درس او استفاده شایانى برد و شاید به خاطر همین علاقه شاگرد و استادى بود كه وى رادر كمك مالى به زید ترغیب نمود. جعفر بن محمد(ع)، گاه براى عمویشزید ركاب زین اسب را مىگرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن لباس اورا روى زین پهن مىكرد.مشاهیر اهل سنت مانند ابنحجر، ذهبى، ابن تیمیه و هیثمى و ابنشبه درموقع تجلیل از مقام وى مىگویند: «او از بزرگان علما و فضلا اهل بیتدر علم و فقه بود» او در علم فقه، كلام، حدیث و ... كتاب هایىتالیف نمود كه تعداد آنها بیش از ده رساله است. او معتقد بود كه باشهادت على بن ابیطالب، حسن بن على و حسین بن على(ع) قوانین و احكامالهى عملا تعطیل شده است. هر حكمى كه به نفع رژیم و دولت وقت بود اجرا و هر چه مخالف منافع شخصى آنان بوده كنار گذاشته مىشود.قوانین و احكام اسلام به صورت بىروح و به نحو تشریفات در میان مردمبه چشم مىخورد و منشا تمام این نابسامانی ها و هرج و مرجها را حكومت«ستمگر» بنىامیه مىدانست. امویان حتى جریان ظاهرا غیرنظامىمحمدبنعلى(ع) و فرزندش جعفربن محمد(ع) را نیز تحمل نمىكردند و به خاطر بیان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى آنها را تحت فشار قرارمىدادند.«زید» پس از آنكه فهمید بعضى از نظریهپردازان «امویه» مقامخلیفه اموى را بالاتر از رسول خدا(ص) قرار دادهاند برآشفته و قسم یادكرد كه اگر یاورى جز فرزندش نداشته باشد بر ضد آنها قیام خواهد كرد. او علل دیگر قیام خود را خونخواهى حسینبنعلى(ع) و شهداى اهل بیت،حمله امویان به مدینه، به آتش كشیده شدن خانه كعبه، امر به معروف ونهى از منكر و برگرداندن حكومت به مجراى اصلى خودش (هدف همه ائمهمكتب هدایت و رهبران شیعه در طول تاریخ) ذكر مىكرد. امام صادق(ع) به شیعیان خود فرمان داد كه به حاكمان ستمگر پناه نبرید و از داد و ستد و همكارى با آنان خوددارى كنید یعنى در واقعپس از یكسرى مبارزه مخفى و مبارزه مثبت و قیام مسلحانه یك دوره ازمبارزه منفى را نیز آغاز نمود و اعلام كرد: «هر مؤمنى كه به قاضى یا سلطان ستمگر شكایتبرد و به غیر از حكم خدا درباره او دادرسى شود در این گناه با او شریك است ... [ حتى] كسى كه فقط اسم خود را در دیوان جباران از فرزندان «فلان كس» سیاه كند خداوند او را در قیامتبه حالت سرگردانى محشورمىكند ...آنها را در بناى مسجد هم یارى نكنید... كسى كه بقاء وجود حكومت آنها را دوست بدارد از آنها محسوب مىشود و جایگاهش آتش خواهد بود... [ بدانید ] مشاركت در اعمال آنها و كمك نمودن به آنها وبه دنبال تقاضاها و درخواستهاى آنان رفتن، همپایه كفر است...چیزى از دنیاى آنها به شما نمىرسد مگر آنكه به همان اندازه دینتان را به باد مىدهد .»