وقتی آدم برفی ها قهر می کنند
یکی از روزهای سرد زمستان بود، برف می بارید، فردایش امتحان داشتیم. بارش برف تا شب ادامه داشت. من هم خدا خدا می کردم که آن قدر برف ببارد که فردا صبح مدارس تعطیل شود و دیگر از امتحان خبری نباشد. تا وقتی که می خواستم بخوابم، دائم از شیشه ی پنجره، به حیاط خانه نگاه می کردم. برف همچنان می بارد، خدا را شکر، اگر همین جوری ببارد، فردا مدارس را تعطیل می کنند و از امتحان خبری نیست. صبح که از خواب بیدار شدم. سریع سراغ پنجره رفتم. وای خدای من برف حدود نیم متر باریده! پس ممکن است امروز مدارس تعطیل شود و ...
در این فکر بودم که پدرم وارد اتاق شد و گفت: دخترم مدرسه نروی، آموزش و پرورش به خاطر بارش سنگین برف مدارس شیفت صبح را به کل تعطیل کرده است. قند توی دلم آب شد، وای خدایا پس دیگر از امتحان خبری نیست، می توانم بیرون بروم و برف بازی کنم. یادش به خیر آن روزهای برفی، روزهای قشنگ و به یاد ماندنی دوران بچگی ام بود، روزهایی که به خاطر بارش سنگین برف، مدرسه ها تعطیل می شد. کلی ذوق می کردیم که امروز مدرسه نمی رویم و از درس و مشق هم خبری نیست. می رفتیم توی پارک یا کوچه و یا حیاط خانه آدم برفی درست می کردیم و کلی با بچه ها برف بازی می کردیم، آخرش با بینی های قرمز، صورت و دست های یخ زده و با لباس های خیس به خانه می آمدیم. همین که چشم مادرمان به ما می افتاد، کلی دعوایمان می کرد و نگران می شد که نکند، سرما بخوریم.
آن روزها، سنی نداشتم و نمی دانستم که برف، برکت زیبایی است که خدای مهربان به ما عطا می کرد. در آن روزها از تعطیلی مدرسه ها و برف بازی هایش خوشم می آمد و از سرمایش، دل خوشی نداشتم. ولی نمی دانستم که آن روزهای برفی و سرد، از روزهای قشنگی است که خدا به بنده هایش می دهد و رحتمی است که خدا شامل حال ما کرده که روزهای بهاری زیباتری داشته باشیم.
یادش به خیر، بهار آن سال ها، چقدر زیبا بود! عید نوروز که به دشت و دمن می رفتیم، قله ی کوه ها همچنان برفی بود و با درخشش نور خورشید بر روی کوه ها، آبشارها و رودخانه های پر آب و زیبایی را خلق می کرد. تصویر رویایی رودخانه ها و آبشارهای خیلی قشنگ را هنوز به خاطر دارم. صدای طنین انداز سیلاب ها، رودخانه ها و آبشارها را فراموش نخواهم کرد.
یادش به خیر، در فصل بهار زمین های کشاورزی همه جا را سبزتر و زیباتر نشان می داد. گل های قرمز رنگ، لاله و گل های سفید و زرد بابونه منظره ای بسیار زیبا و شگفت انگیز را به وجود می آورد. ارتفاع خوشه های گندم گاهی به اندازه یک متر می رسید و سر کودک 7 و 8 ساله در آن به سختی دیده می شد. از گل های لاله و بابونه یک دسته گل خیلی قشنگ تهیه می کردیم و با آن عکس می گرفتیم. بعضی وقت ها به آن عکس ها که نگاه می کنم، حسرت آن همه زیبایی از دست رفته را می خورم!
الان که بزرگ شدم، وقتی به یاد آن روزهای برفی و قشنگ می افتم. دلم لک می زند برای قدم زدن روی برف ها، دلم لک می زند برای بارش سنگین برفی و گرفتن چتر روی سرم و خیس شدن کفش ها و پاچه های شلوارم. دلم لک می زند برای روزهای قشنگ سفید برفی. دلم تنگ شده برای شنیدن صدای باران، دلم تنگ شده برای خیس شدن در روزهای بارانی و بدون چتر. دلم تنگ شده برای همه ی این زیبایی ها، ولی افسوس که خبری از آن نیست. کجا رفتند آن روزهای زیبای با برکت و رحمت الهی؟ به یاد آیه 16 سوره ی جن می افتم که خدا می فرماید: «و اگر بر طریقه پایدار بودند آب فراوان نصیبشان می گردانیدیم».
دیگر از آن روزهای قشنگ برفی خبری نیست و خشکسالی همه جا را فرا گرفته، در حال حاضر خیلی وقت ها در مساجد، مراسم های روضه و رسانه ها می شنویم که، بیاییم برای بارش باران رحمت الهی دعا کنیم. دل آسمان سنگ شده که مانع باران رحمت الهی بر زمین می گردد؟ چرا دل آسمان به رحم نمی آید و نمی بارد، چرا؟ ایرادی از آسمان نیست، عزیر! دل آدمیان سنگ شده، نه! از برخی سنگ ها آب می آید، پس چرا دل آدمیان این قدر کدر و سیاه شده؟ گویا گناه آدمیان هاله- ایست که دور تا دور کره زمین را پوشانده و مانع بارش برف و باران از آسمان می شود. انگار گناهان تبدیل به باد نحسی شده که ابرهای رحمت خدا را پراکنده می کند. چاره اش چیست؟ استغفار! شاید باز رحمت الهی شامل حالمان شود. خدایا به ما رحمی کن تا باز ببینیم آن روزهای قشنگ برفی را!
بخش زیبایی تبیان