نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع (٨)
گزارش کامل میزگرد علمی
کارشناسان:
حجت الاسلام والمسلمین یوسفی غروی
حجت الاسلام والمسلمین سیدکاظم طباطبایی
حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی
دبیر علمی :
حجت الاسلام والمسلمین دکتر عباسی
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
٣-٣- صفات فوق بشری معصومان (ادامه)
آقای سبحانی:
اما اینکه برخی از اصحاب، اوصیا را علمای ابرار میدانستند یا گروهی دیگر آنان را انبیا میدانستند، تاریخی بلند و شنیدنی دارد. ای کاش نویسنده به مستندات و روایاتی که علمای ابرار در آنها آمده بود مراجعه میکرد و «علمای ابرار» را که یک اصطلاح در میان اصحاب امامیه و اهلبیت - علیهم السلام - بود، به «دانشمندان پرهیزگار» ترجمه نمیکرد. بهاجمال اشاره میکنم که از زمان امیرمومنان - علیه السلام - در میان اصحاب بحثی درگرفت که وقتی آنان میدیدند اهلبیت - علیهم السلام - از امور غیبی خبر میدهند یا تصرفات تکوینی میکنند و علوم لدنی و الهی را اظهار میکنند، پارهای از اصحاب که ایمان ضعیفتری داشتند تردید میکردند و گروهی دیگر از شیعیان مقام آنان را با انبیا برابر میشمردند و به ایشان نسبت نبوت و حتی بالاتر میدادند. برای مثال ابن عباس دربارهی قضیهی ذی قار نقل میکند که امیرمومنان - علیه السلام - به من فرمودند که الآن نیروهای کمکی از کوفه به سمت ما آمد، و شمار آنها را نیز گفتند. ابن عباس میگوید: این لشکر کمکی را یکی یکی شمردم و دیدم شمار آنها با عددی که حضرت فرمودند دقیقاً برابر است. در اینجا عمرو بن حریص از این پیشگویی امام در شگفت شد و عرض کرد که شما تهافت دارید.
ماجرا از این قرار بود که اموری از اهل بیت - علیهم السلام - صادر میشد و هر چه زمان میگذشت، بهویژه در زمان صادقین – علیهما السلام - این موارد بیشتر آشکار میشد و بهتدریج زمینهای پدید آمد که بعضی از اصحاب معتقد شوند ائمه با پیامبران فرقی ندارند. عبدالله بن ابی یعفور صاحب سرّ است و میداند که فرق امام با پیامبر در چیست. وقتی عبدالله میگوید امامان، علمای ابرارند، منظورش این نیست که ائمه نیز مانند دانشمندان پرهیزکار و متقی جامعهاند. در این اصطلاح، هم «علما» معنای خاصی دارد و هم «ابرار». این مستندات در روایات وجود دارند.
نکتهی دیگری که میزان آشنایی نویسنده را با تاریخ اندیشهی اسلامی روشن میسازد این است که ایشان در پایان همین بحث میگوید گروه غالیان (یعنی مفضّل و همفکرانش) به عبدالله بن ابی یعفور تهمت زدند که او از «مرجئهی شیعه» است. اما با مراجعه به رجال کشّی میبینیم ماجرا از این قرار است که امام صادق - علیه السلام - به مفضّل میفرمایند: مفضّل، تو در تشییع جنازهی عبدالله بن ابی یعفور در کوفه شرکت کردی؟ او میگوید: آری بودم، جمعیت بسیار زیادی آمده بود. حضرت میفرمایند: بله، از مرجئهی شیعه نیز در آنجا بسیار بودند. لیکن نویسنده چون نمیخواهد بپذیرد که عبدالله بن ابی یعفور به دلیل همان کتمان سرّش در بین مرجئهی کوفه طرفدارانی داشته است - که البته این نیز ماجرایی تاریخی دارد - میگوید این روایت ساختگی است و اتهامی است که اهل غلوّ زدند و آن را از زبان امام صادق - علیه السلام - طرح کردند. بر این اساس، نویسنده متوجه نشده است که اساساً مرجئهی کوفه چه کسانی بودهاند و اصطلاح مرجئهی شیعه نیز به چه معنا بوده است. وی نوشته است که این اصطلاح مثل اصطلاح وهابی در روزگار ما است و گونهای فحش تلقی میشده است. اما پرسش این است که اگر رجال کشّی معتبر است و همهی این روایات در آن منبع هست، چطور از ده روایتی که در آنجا نقل شده، نه روایت یا نادیده گرفته شده یا توجیه و تأویلهای غیرعلمی شده است، و نویسنده با یک روایت که به صورت ناقص برداشت شده چنین مدعای بزرگی را مطرح کرده است. نتیجه اینکه اساساً برای این ادعا که اصحاب امامیه، ائمه - علیهم السلام - را تنها علمای ابرار میدانستند، هیچ مستند قابل دفاعی در این کتاب به چشم نمیآید.
دکتر عباسی:
در ادامهی دو روایتی که از عبدالله بن ابی یعفور است، روایت دیگری نیز در کتاب کشّی هست که رسماً بیان میکند عبدالله بن ابی یعفور، ائمه - علیهم السلام - را محدّث مفهّم میدانسته است. حال اینکه محدّث مفهّم به چه معناست و چگونه با موضوع علمای ابرار قابل جمع است، مسئلهی قابل بحثی است. در باب روایتی نیز که نویسنده دربارهی اختلاف معلی بن خنیس و عبدالله بن ابی یعفور مطرح میکند، باب تأمل همچنان گشوده است؛ زیرا این خلافِ عقل است که کسی همچون معلی بن خُنیس ادعا کند که امام نبیّ است و با این حال بعداً که معلی به دست داود بن علی کشته میشود امام صادق - علیه السلام - به خونخواهی چنین کسی با چنان ادعای باطلی، برخیزد و برای قاتل او از خداوند طلب مرگ کند. بنا به نقلهای تاریخی در همان کتابهای کشّی و نجاشی، وقتی معلی به دست داود بن علی عباسی کشته میشود، امام همان شب و در حالی که در عصفان بودند سراغ آن شخص میروند و به او اعتراض میکنند و بعد هم مرگ او را از خدا میخواهند، و طبق نقل، آن شخص میمیرد. بدیهی است اگر معلی بن خُنیس این قدر منحرف است که ائمه را جزو انبیا به شمار آورد، نباید تا این حد مورد عنایت امام صادق - علیه السلام - باشد. بنابراین آن روایت مفهوم دیگری داشته است. افزون بر این، در دو روایت دیگر عبدالله بن ابی یعفور امام را محدّث مفهّم میداند که نشان میدهد او نیز امام را دارای علم الهی میدانسته است.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی