نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع (٧)
گزارش کامل میزگرد علمی
کارشناسان:
حجت الاسلام والمسلمین یوسفی غروی
حجت الاسلام والمسلمین سیدکاظم طباطبایی
حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی
دبیر علمی :
حجت الاسلام والمسلمین دکتر عباسی
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
٣-٣- صفات فوق بشری معصومان (ادامه)
آقای سبحانی:
اما مهمتر اینکه ادعای اصلی ایشان این است که اصحاب امامیه در سراسر دوران حضور، هیچ کدام، یا قریب به اتفاق آنها، چنین عقیدهای نداشتند، بلکه بسیاریشان عقیدهای بر خلاف آن داشتند و فقط معتقد بودند آنان علمای ابرارند. اکنون میپرسیم مستند این بحث کجا است؟ ایشان در این بحث دو دلیل اقامه کردهاند: نخست به کتب علمای متأخر امامیه استدلال کرده و گفتهاند اصحاب به علمای ابرار قایل بودند و حتی میگویند اکثریت آنها به عصمت ائمه نیز معتقد نبودهاند که چیزی بیش از صفات فوق بشری است؛ دلیل دوم نیز این است که کسی به نام عبدالله بن ابی یعفور را به عنوان «مهمترین و محترمترین شخصیت در این گرایش» نمایندهی اصحاب اهل بیت گرفتهاند و با تحلیل شخصیت این فرد ثابت کردهاند که عبدالله بن ابی یعفور معتقد بود که امامان تنها ائمهی علمای ابرارند (ر.ک: ص 43، چاپ قدیم).
ما در این بخش میخواهیم مستندات نظر ایشان را بکاویم و ببینیم تا چه حد این دو دسته مستندات درستاند و ادعای ایشان را ثابت میکنند. این نمونه نشان میدهد که در دیگر موارد نیز مستندات پرشمار ایشان تا چه پایه اعتبار دارد. در استدلال اول ایشان به دو کتاب استناد کرده است: نخست به حقائق الایمانِ شهید ثانی استناد کردهاند، و بعد به رجال بحر العلوم.
اما اولاً ثابت شده است که کتاب حقائق الایمان از شهید ثانی نیست. محقق ارجمند، جناب استاد رضا مختاری در مقالهای به این مسئله پرداختهاند و بر اساس نسخههای اولیه و همعصر مولف، این ادعا را ثابت کردهاند. ما پیشتر نیز کتاب حقائق الایمان را با دیگر آثار مرحوم شهید ثانی مقایسه، و ثابت کردهایم که این کتاب از وی نیست، ولی ایشان دیگر کار را تمام کردند و روشن شد شخصی به نام زین الدین که ساکن مشهد بوده این کتاب را در آنجا نوشته و هیچ اطلاعی هم از این فرد تا کنون در هیچ کتابی پیدا نشده است.
نویسنده همچنین به رجال بحرالعلوم تمسک میکنند. حال بگذریم از اینکه علامه بحرالعلوم یک شخصیت قرن سیزدهمی است، و استناد به نظر ایشان برای اثبات موضوعی که مربوط به دوازده قرن قبل بوده است، خود جای تأمل دارد. افزون بر این، اگر به عبارت مرحوم بحرالعلوم مراجعه کنند معلوم میشود که ایشان اعتقاد خودش را مطرح نکرده، بلکه در مقام نقل آرای دیگران است، و به احتمال قریب به یقین، مرجع و مستند ایشان همین حقائق الایمان است، و بنده قراینی نیز برای این ادعا یافتهام. به هر حال، حتی اگر مرحوم بحرالعلوم در قرن سیزدهم چنین چیزی گفته باشند، میگوییم ایشان دلیلی ارائه نکرده است و بعید است او دلیل مستقلی داشته که در اختیار ما نباشد. از آن مهمتر، مرحوم شیخ مفید (متوفای 413) در کتاب اوائل المقالات، که شاید مهمترین و دقیقترین کتابی است که علمای شیعه در معرفی اندیشههای تشیع و مخالفان (به ویژه معتزله) نوشتهاند، مینویسد این عقیده دربارهی عصمت مرتبط به عامهی امامیه است، مگر گروهی اندکشمار که آنها هم به دلیل فهم نادرست از روایات قائل به خلاف آن شدهاند. این نکتهای مهم است؛ یعنی این افراد اندکشمار نیز برای اعتقاد خود دلیل مستقلی نداشتهاند و اعتقادشان برخاسته از بدفهمی روایات بوده است. اما جالب این است که جناب آقای مدرسی میفرماید: «شهید ثانی در حقائق الایمان میگوید بسیاری از اصحاب ائمه، آنان را تنها علمای ابرار میدانستند و حتی به عصمت آنها قایل نبودند. بحرالعلوم در رجال خود این نظر را به اکثریت شیعیان متقدم نسبت میدهد؛ اما با این وجود باید در نظر داشت که در زمان شیخ مفید تنها اقلیتی از علمای شیعه، عصمت ائمه را انکار میکردند». حال آنکه شیخ مفید میگوید: امامیه بر عصمت امامان اتفاق داشتهاند و تنها گروهی از اصحاب ما چنین اعتقادی نداشتند که آن هم ناشی از بدفهمیِ روایات بوده است.
اکنون ما میگوییم اگر امر دایر بر این است که یکی از دو رأی بحرالعلوم یا شیخ مفید را در این باب بپذیریم، کدام را برمیگزینیم؟ دلیل دوم ایشان نیز، ماجرای عبدالله بن ابی یعفور است. اما چرا نویسنده میگوید عبدالله بن ابی یعفور معتقد بود که فقط امامان ما علمای ابرارند؟ مستند ایشان روایتی از رجال کشّی است. مأخذ رجال نجاشی نیز همان رجال کشّی است. حکایتی در رجال کشّی آمده که آن را با برداشت ایشان مقایسه میکنیم تا روشن شود محتوا و مستند چه بوده و ایشان چگونه آن را فهمیده است. ایشان مینویسد: «در دهههای نخستین قرن دوم مهمترین و محترمترین شخصیت در این گرایش یک دانشمند برجستهی کوفه به نام ابومحمد عبدالله بن ابی یعفور عبدی (متوفای 131) است. مع هذا باید توجه داشت که این دانشمند، ائمه را تنها علمای ابرار اتقیا میدانست، و یک بار در گفتوگویی بر سر این موضوع با معلی بن خُنیس، خدمتکار امام صادق - علیه السلام -، که ائمه را هم ردیف پیامبران میشمرد، مباحثه درگرفت، و امام سخن عبدالله بن ابی یعفور را تأیید کرد و نظر معلی بن خُنیس را به شدت رد فرمود.»
حال به رجال کشّی مراجعه میکنیم تا ببینیم این متن با آنچه نویسنده نقل میکند چه تفاوتهایی دارد. ماجرا از این قرار است که عبدالله بن ابی یعفور با معلی بن خُنیس اختلافی داشت. کشّی دربارهی نزاع این دو میگوید عبدالله بن ابی یعفور میگفت: «الاوصیاء علماءٌ ابرارٌ اتقیاء»، و در مقابل معلی بن خُنیس می گفت: «الاوصیاء أنبیاء». این دو خدمت امام صادق - علیه السلام - رفتند. حضرت فرمودند: أنا أبرءُ من یقول إنّا اَنبیاء؛ «من از کسی که بگوید ما اهلبیت، انبیا هستیم برائت میجویم». بدین ترتیب دو تفاوت اصلی بین این نقل و آن برداشت به چشم میخورد. جناب آقای مدرسی میگوید عبدالله بن ابی یعفور ائمه را تنها علمای ابرار میدانست، حال آنکه اصلاً نزاع بر سر «الاوصیاء» است و هر دو اتفاق نظر دارند که ائمه اوصیایند. پس اولاً وی امامان را تنها علمای ابرار نمیدانست. کسانی که با تاریخ کلام و مضامین روایات آشنا هستند، میدانند که لفظ «وصی» و «اوصیا» مفهومی گسترده و عمیق دارد. این وصایت، وصایت انبیا و اولیای خدا است و امامت شیعه را به سلسلهی اوصیای الهی در سراسر تاریخ گره میزند. از آن مهمتر اینکه، امام سخن عبدالله بن ابی یعفور را تأیید نکردهاند، بلکه نظر معلی بن خُنیس، یعنی پیامبر بودن امامان را رد کردند. لیکن نویسنده ادعا کرده است که امام - علیه السلام - سخن عبدالله بن ابی یعفور را تأیید کردهاند؛ در حالی که چنین نیست.
نکتهی مهم دیگر در این زمینه آن است که در رجال کشّی روایاتی دربارهی عبدالله بن ابی یعفور وجود دارد که شخصیت و دلیل این بیان او را روشن میسازد. او همان کسی است که به امام صادق - علیه السلام - اناری داد و گفت: شما این را نصف کنید و بگویید این نصف حرام است و نصف دیگر حلال، و من چشم بسته فرمایش شما را میپذیرم: آن را که گفتید حرام است، کنار میگذارم، و آن را که گفتید حلال است، میخورم. خوب کسی در این حد از مقام و معرفت، چگونه امام را تنها دانشمند پرهیزگار میداند؟! خیلیها دانشمند پرهیزگار بودند. افزون بر این در خود رجال کشّی نقل شده است که امام صادق - علیه السلام -، هم به مفضّل، و هم به معلی بن خُنیس و هم به دیگران فرمودند که من عبدالله بن ابی یعفور را از این جهت تمجید میکنم و بزرگ میدارم که به پیمانش با ما وفادار ماند و سرّ ما را نگه داشت.
اینک پرسش این است که مولف محترم چرا این روایات را در مجموعهی تحلیل خود نادیده میگیرد؟ امام صادق - علیه السلام - در یکی از روایات به مفضّل بن عمر میفرمایند: تفاوت تو با عبدالله بن ابی یعفور در این بود که تو کتمان سرّ نمیکنی و او کتمان سرّ میکرد، و من به این دلیل به او بیشتر احترام میگذارم. یعنی آن دو در اصلِ اعتقاد تفاوت و اختلافی ندارند، بلکه اختلاف آنها در افشا و کتمان سرّ است.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی