سوژهی داستان کوتاه؛ مقولهای فضایی یا عادی؟
سوژهای که در داستان کوتاه انتخاب میشود از این حیث که به دلیل محدودیتها قابلیت پرورش کمتری دارد دارای اهمیت بیشتری است.
همواره این سوال در طول تاریخ ادبیات داستانی وجود داشته است که یک داستان حتما باید سوژههایی فوق العاده داشته باشد تا بتوان به آن برچسب موفق زد یا یک سوژهی عادی هم میتواند شگفتیآفرین باشد. به راستی سوژههایی که یک داستان بر اساس آن بنا میشوند خود به گونهای برجسته در دنیای خارج وجود داشته اند یا اینکه نویسنده آنها را پرورانده است؟ آیا یک نویسنده بر اساس تجارب شخصی خود یک سوژه را برمیگزیند و یا سوژهها خود را بر او تحمیل میکنند و او بدون اینکه متوجه باشد در زنجیرهی خاصی از معانی درگیر میشود؟ اینها همه سوالاتی است که محرک اصلی ما در نوشتن این مقاله بودهاند. به راستی شاید یافتن پاسخی برای این دسته از سوالها ممکن نباشد چرا که نظرهای گوناگونی در این راستا وجود دارد.
سوژه در داستان کوتاه نسبت به سوژه در رمان جایگاه خاصتری دارد. داستان کوتاه محدودیتها و چهارچوبهای بیشتری نسبت به رمان دارد به طوری که در فرانسه اگر یک داستان کوتاه از بیست صفحه بیشتر شود آن را نوول مینامند که چیزی ما بین رمان و داستان کوتاه تعریف شده است. خولیو کورتاسار در مقالهای داستان کوتاه و رمان را به زیبایی با یکدیگر مقایسه کرده است: «رمان و داستان کوتاه را میتوان با فیلم و عکس مقایسه کرد چرا که فیلم مانند رمان اساسا دارای یک ساختار باز است اما عکس متضمن محدودیت حد و مرز است، محدودیتی که تا حدودی ناشی از محدودیت فضایی است که دوربین میتواند ضبط کند...من همیشه شگفتزده شدهام از اینکه در بسیاری از موارد، عکاسها مثل نویسندگان داستان کوتاه، کوتاه حرف میزنند.(کورتاسار، 1994)» عکس هرچند در نهایت ایجاز ارائه میشود اما در همان چهارچوب خاص مجموعهی وسیعی از معانی را گرد آورده است. عکاس تک تک جزئیاتی که آن صحنهی خاص را خلق کردهاند به شکلی تنظیم شده انتخاب کرده است. زاویهی دوربین عکاسی، نور خاص، سایهها و رنگ آمیزی عناصر همه و همه انتخاب شدهاند. نویسندهی یک داستان کوتاه نیز هم چون عکاس لازم است که سوژهی مورد نظر خود را در نهایت ایجاز بدون بیان حواشی و موارد زائد در چهارچوبی خاص و طراحی شده قرار دهد.
یک نویسنده هنگام نوشتن داستانی کوتاه در موقعیتی به مراتب دشواتر قرار میگیرد. او لازم است دست به ابتکاری بزند و سوژهاش را به گونهای انتخاب کند که بتواند تأثیری فراموش نشدنی در مخاطب خود باقی بگذارد. در داستان کوتاهِ خمرهی آمونتیادو ادگار آلن پو در نهایت ایجاز داستانی را در چند صفحه به تصویر میکشد. در این داستان ممکن است حتی مخاطب متوجه نشود که چه محرک اصلیای شخصیت داستان را وامیدارد که نقشهی قتل فورتونادو را بکشد. مخاطب گویی در چند صفحه تنها مهمان است و تماشا میکند بدون اینکه از گذشتههای دور و حواشیِ بی مورد خبری داشته باشد.
سوژهای که در داستان کوتاه انتخاب میشود از این حیث که به دلیل محدودیتها قابلیت پرورش کمتری دارد دارای اهمیت بیشتری است. یک نویسنده با توجه به تجربهی زیستهی خود در اطراف خود و در متن جامعهای که در آن زندگی میکند با نگاهی کاوشگرایانه نکاتی را میبیند و به عنوان سوژه انتخاب میکند که شاید پیش از این کسی به آن توجه نکرده باشد. در داستان کوتاه کلیسای جامع، ریموند کارور نگاه یک انسان نابینا به دنیا را به گونهای متفاوت میکاود. داستان درست زمانی به پایان میرسد که شخصیت اصلی داستان که پیش از این گرفتار نگاه بستهی خود بود به نقطهای میرسد که احساس میکند او بوده است که از ابتدا نمیدیده و نابینایی امری بیرونی نبوده است.
سوژهی اصلی داستان شاید یک موقعیت تکراری باشد که هرروز برای هریک از ما اتفاق میافتد اما چون زیر پردهی عادت مخفی شده است به نظر نمیآید. «به نظر میرسد که عنصر مهم داستان، بیش از هرچیز در سوژهی آن نهفته است، در چگونگی گزینش رویدادی تخیلی یا واقعی که از این ویژگی شگفت برخوردار باشد که چیزی بیرون از خود را تشریح کند، تا آنجایی که یک حادثهی معمولی خانگی...به عصارهای از وضعیت خاص بشر یا به نماد آشکار یک نظام اجتماعی یا تاریخی تبدیل شود.(کورتاسار، 1994)» این وظیفهی نویسنده است که هم چون یک مجسمه ساز از یک صخرهی ساده فرشتهای زیبا بتراشد. اوست که با قلم خود به سوژهی خود در متنی جدید مجددا حیات میدهد و انقلابی در جان و دل مخاطب به راه میاندازد. انقلابی که اسم اثر را در جرگهی فراموش نشدنیهای ذهن مخاطب قرار میدهد.
منابع
کورتاسار، خولیو (1994) آیا داستانهای فوق العاده باید سوژههای فوق العاده داشته باشند؟، ترجمه: محمد میرزاخانی، مجله همشهری داستان ، شمارهی 24، 219-205
Arp, R. Thomas and Johnson, Greg (1970) Perrine’s Literature: Structure, Sound, and Senses, Fiction. UK: Thomson Wadsworth