از عزیمت تا عروج
امروز باگذشت اولین سال از شهادتش گذری کوتاه بر منش و سیاق وی میزنیم.
عزیمت به سوریه
آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت. به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبتاسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمعآوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ ازجمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیریها درصحنههای درگیری بجا مانده بود را همراه داشت.
اوج گرفت
اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی میدانست که در تاسوعای سال 92 در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیریها شد.
خاکریز نباید فروبریزد
دریکی از دستنوشتههایی که از شهید بیضائی بجا مانده، او از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» کرده و با تأکید بر اینکه «این خاکریز نباید فروبریزد، نباید» نوشته است: «تمام دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیان آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.»
رعب از شیعیان ایرانی
احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفهای رشته دامپزشکی تحصیلکرده و در حال حاضر عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد اسلامی است. بیضائی خاطرات فراوانی با برادر شهیدش دارد که به نقل یکی از این خاطرات میپردازد:
«محمودرضا از رعب سلفیان و کفیریها از شیعیان ایرانی چندین بار برای من روایت کرده بود. میگفت دریکی از محلهها دیدیم پیرمردی در کوچهای دادوبیداد میکند. رفتیم نزدیک و علت را پرسیدیم؛ گفت پسرم مجروح است و من هیچ دارو و درمان یا کمکی اینجا پیدا نمیکنم. با بچهها به داخل خانه رفتیم و دیدیم پسرش از تکفیریها است و ریشبلند و تیپ سلفیها را داشت. پایش مجروح بود و خون زیادی از او رفته بود. تا ما را دید شروع کرد به فحش و ناسزا و با صدای بلند حرفهای ناشایست میگفت. به یکی دوتا از رزمندههای ارتش سوریه بیاحترامیهای بدی کرد. یکی از بچههای ما که عربی بلد بود، به عربی به او گفت میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. تا این را گفت، اورنگش پرید و سکوت کرد و دیگر از دادوفریاد و ناسزایش خبری نشد. آنها بااینکه میدانند حضور ایرانیها آنجا داوطلبانه است اما درباره شیعیان ایرانی جور دیگری فکر میکنند.»
او از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» کرده و با تأکید بر اینکه «این خاکریز نباید فروبریزد، نباید» نوشته است ...
بریدن از کوثر
بیضاییای همچنین میگوید: محمود رضا یک دختر دوساله داشت که نامش «کوثر» است. دخترش را خیلی دوست داشت طوری که هرروز به دوستانش که دختر داشتند زنگ میزد و میگفت دخترم اینقدر -با دستنشان میدهد- بزرگشده. وقتی به پدرم زنگ میزد همهاش از کوثر میگفت. خیلی دوستش داشت. بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود «این بار دیگر از کوثرم بریدم». یکی از دفعاتی که برگشته بود به من گفت که بعضی وقتها در تیررس تکفیریها گیر میافتیم و گاهی مجبور شدهام که این مسیر را بدوم. مثلاً از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم؛ میگفت در آن مسافت چندمتری کوثر میآید جلوی چشمانم. اینها را میگفت تا به من بفهماند که اینجوری و با وابستگیها مثل وابستگی به فرزند نمیشود شهید شد.
عروج کرد
در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) دراثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار درحالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: خبرگزاری تسنیم، سایت اسکالپل
مطالب مرتبط: