نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع (٥)
گزارش کامل میزگرد علمی
کارشناسان:
حجت الاسلام والمسلمین یوسفی غروی
حجت الاسلام والمسلمین سیدکاظم طباطبایی
حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی
دبیر علمی :
حجت الاسلام والمسلمین دکتر عباسی
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
١-٣- نگاه شیعه به امامت (ادامه)
آقای سبحانی:
اما در باب شق دوم ادعا، که امامت سیاسی بهتدریج از اندیشه شیعه، حذف یا کم رنگ شده، باید گفت این سخن نیز نادرست است. ظاهراً ایشان میگویند اندیشه سیاسی امامت پس از امام صادق - علیه السلام - افول کرد تا اینکه با روایتی که نقل شد (… سابعهم قائمهم ...؛ هفتمین امام، آن کسی است که قیام میکند)، دوباره موجی در زمینه اندیشه سیاسی امامت پدید آمد، و خود امام کاظم - علیه السلام - نیز مبارزات سیاسی داشتند. در این باره باید گفت: اولاً، این ادعا با حرف قبل، که اندیشه سیاسی شیعه در باب امامت افول کرد، منافات دارد. مگر میشود با یک روایت، یک اندیشه فراموش شده دوباره زنده شود؟! جالب آنکه مولف محترم در ادامه مینویسد: با امامت و ولایتعهدی امام رضا - علیه السلام - موج دیگری پدید آمد و این اندیشه دوباره فرو نشست. اما هنگامی که تاریخ را مطالعه میکنیم بهروشنی درمییابیم که نگرش سیاسی امامان - علیهم السلام - و نگرش اصحاب دربارهی ائمه به منزله مرجعی سیاسی و عنصری سیاسی و فعال، در هیچ مقطعی از دوران حضور امامان تغییر نکرده است.
ایشان در جای دیگر میگویند: امام جواد - علیه السلام - چون فرزند کوچکی بودند، اصحاب دیدند دیگر نمیشود ایشان را امام سیاسی دانست و در نتیجه، نظریه امامت مذهبی تقویت شد و گفتند این باید حتماً نص باشد و علم لدنی داشته باشد؛ و شگفت آنکه با اینکه شیعیان بارها در قرآن کریم از زبان حضرت عیسی - علیه السلام - میخواندند: انّی عبدالله آتانی الکتاب، و حضرت عیسی - علیه السلام - در گهواره علم لدنی داشته و ادعای نبوت میکرده، چگونه ممکن است ادعا کنیم شیعیان وقتی دیدند ایشان نوجوان است تازه متوجه شدند چنین چیزی قابل طرح است. اما آیا میتوان یک کودک هفت یا نُه ساله را عالم به کون و مکان دانست و علم لدنی ویژه و مقام هدایت الهی و رهبری دینی امت را درباره او پذیرفت ولی امامت سیاسیاش را نتوان تصور کرد؟ این امر نشان از وجود گونهای پیش داوری در ذهن نویسنده محترم دارد. اما حقیقت آن است که هیچگاه این چهرهی سیاسی ائمه از بین نمیرود، و به همین دلیل نیز آنان همواره در حبس و فشار قرار میگیرند و این وضع پس از امام رضا - علیه السلام - شدیدتر میشود. محققان تاریخ اهلبیت - علیهم السلام - از قرون گذشته گفتهاند که مواضع سیاسی ائمه، مثل هر سیاستمدار دیگری، با تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، تغییر میکرده است. بدیهی است در دورانی که اساساً ارتباط جامعه شیعه با امام قطع بوده و حتی امکان برقراری ارتباطی ساده برای پرسیدن یک مسئله برای بسیاری وجود نداشته، از وجود یک جریان سیاسی برجسته و شکوفا مانند زمان حضرت امیر سخنی در میان نباشد. کسی که با اوضاع سیاسی آن دوران آشناست این افول یا اوجگیریها را کاملاً درک میکند.
٢-٣- عصمت
اما در باب موضوع عصمت، به دلیل کوتاهی فرصت تنها اشاره میکنم که نویسنده محترم برای اثبات ادعای خود مبنی بر اینکه نظریه عصمت را اول بار هشام بن حکم مطرح کرد، تنها به مقاله انگلیسی مادلونگ در دائرة المعارف اسلام ارجاع میدهد. اما پرسش این است که چرا نویسنده متتبع ما برای این موضوع مهم فقط به یک مقاله خارجی استناد کرده و خود مدرکی ارائه نمیدهد؟ وانگهی، ظاهراً مستند مادلونگ عبارتی از مقالات الاسلامیین اشعری است (مقالات، ص 48) که این سخن اشعری نه تنها دلالتی بر این معنا ندارد بلکه شاهدی است بر اینکه اندیشه عصمت ائمه پرپیشینهتر از آن بوده است.
البته در بحثی تفصیلی باید میان واژه «عصمت» و مفهوم عصمت فرق گذاشت. اندیشه عصمت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - نه تنها در قرآن مطرح شده، بلکه با تعابیری از قبیل تطهیر، اخلاص و امثال آن در زبان اصحاب آمده است، و حتی خلیفه اول در آغاز خلافت خود، پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - را با تعبیر «عصمه من الآفات» و تعابیر دیگر، معصوم دانسته است (تاریخ طبری، ج 2، ص 460). دلایل فراوانی در دست است که اصحاب خاص امیرمومنان - علیه السلام - و دیگر امامان نیز به معصومیت ایشان باور داشتهاند، و البته این اعتقاد به تدریج در جامعه شیعه شیوع یافته است.
دکتر عباسی:
… نویسندهی کتاب، مسئلهی عصمت را ساختهی هشام بن حکم میداند و به مقالهی مادلونگ ارجاع میدهد؛ و ظاهراً چون مستندات این ادعا آنجا است، ایشان به آن مقاله ارجاع دادهاند. شاید نویسنده تصور کرده که مادلونگ به قدر کافی از پس مطلب برآمده، و از این روی ایشان به آنجا ارجاع داده ولی اشکال اینجا است که خود ایشان در ادامه میگوید در فصل چهارم که متکلمان شیعی از جمله کسانی مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم و ابوجعفر اَحول، متکلمانی بودند که صرفاً کلمات امامان - علیهم السلام - را بازگویی کلامی میکردند؛ بهگونهای که همین هشام بن حکم زمانی که با ابوهذیل علاّف معتزلی دربارهی مسئلهی امامت بحث می”¯کردند، ابوهذیل شرط کرد که اگر میخواهی با هم بحث کنیم اگر بر تو غلبه کردم میباید به مذهب من درآیی و اگر تو بر من غلبه کردی من به مذهب تو درخواهم آمد؛ و هشام گفت اگر تو بر من غلبه کردی من به امامم رجوع میکنم، ولی اگر من بر تو غلبه کردم، تو امامی نداری تا به او مراجعه کنی، و تو به مذهب من درآ؛ زیرا تو دیگر به آخر خط رسیدهای.
بر این اساس، چگونه میشود کسی با استناد به مقالهی مادلونگ بگوید هشام بن حکم عصمت را از خود اختراع کرده است، و بدین ترتیب بر پایهی دیدگاه خود نویسنده، هشام نمیتوانسته این نظر را از خود ارائه داده باشد؛ زیرا اصلاً بر اساس دیدگاه او، این طایفه از متکلمان تا زمان نوبختیها حرفی جز حرف ائمهی خودشان نمیزدند، و فقط سخنان آنان را در قالبهای کلامی بیان میکردند. مگر امروز کسی نمیتواند دربارهی مسئلهی مهدویت با ادبیات جدید سخن بگوید؟ نوشتهی آقای مطهری دربارهی مهدویت و فلسفهی تاریخ، و بحث خوشبینی به آینده، حرفهایی نیستند که در روایات ما به همین شکل موجود بوده باشد یا مثلاً صد سال پیش در نوشتههای کلامیِ مربوط به مهدویت شما این حرفها را نمیبینید، ولی اینها لوازم عقیدهی مهدویت است که امروز چون شما با فضای تازهای روبهرو میشوید، میتوانید چنین حرفهای جدیدی بزنید. اصلاً این شیوهی سخن گفتن متعلق به این زمانه است. اگر کسی مثل هشام بن حکم عصمت را مطرح میکند از این رو است که این حرف را میتوان در این قالب کلامی ریخت، نه اینکه عقیدهای جعل شده و از ابتدا تراشیده شده باشد. عصمت عقیدهای برگرفته از روایات و آیات است. اگر هیچ روایتی نیز در دست نبود، آیهی تطهیر از آغاز در اختیار مسلمانان بوده که بر طهارت اهل بیت شهادت داده، و دست کم این متن را که نص قرآنی است در اختیار داشتند که بخواهند مسئلهی طهارت و تنزیه را بفهمند و به آن استناد کنند. بدین ترتیب لازم نبود هشام بخواهد این نظریه را بتراشد. دربارهی بداء و غیبت نیز مسئله به همین صورت است.
یکی دیگر از مشکلات روششناسی مستشرقان این است که ایشان در پی آناند که همیشه از تشابهات نتیجه بگیرند که حتماً اتخاذی صورت گرفته است. محض نمونه، وُلفسون در تاریخ اندیشهی کلامی مسلمانان، ادعا میکند بسیاری از عقاید کلامی، حتی عقاید معتزله، از یهودیان یا مسیحیان پیش از اسلام برگرفته شده است؛ با اینکه بعضی از این معتزلیها یا اشاعرهی دورانهای بعد شاید اصلاً نام آن یهودیان یا مسیحیانی را که او ادعا میکند نشنیده باشند. اگر مشابهتی میان دو دیدگاه پیدا شد نمیتوان گفت دومی برگرفته از دیگری است، تا مثلاً بگوییم عصمت نیز یعنی همان فرهی ایزدی؛ زیرا ایرانیان نیز چنین عقیدهای داشتند. بر این اساس، نمیتوان با صِرف یک مشابهتسازی گفت چون کیسانیه به بداء عقیده داشتند، پس اگر در دورههای بعد این مسئله در میان شیعهی امامیه مطرح شده، آن را از کیسانیه برگرفتهاند؛ چرا که دست کم آیهی یمحو الله ما یشاء ویثبت را در اختیار داشتهاند. اینها نکاتی است که از نظر منطقی بهشدت ارزش ادعاهای نویسنده را کاهش میدهد.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی