تبیان، دستیار زندگی
اولین تانک کاملاً نزدیک شده بود. گرد و غبار از زیر شنی تانک ها بیرون می پاشید. آسمان پر از دود و غبار و صدا شده بود. حسین به یاد حرف های امام درباره ی جهاد افتاد فکر شهادت از فکرش عبور کرد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
حماسه ی ایران


خبرهای شهادت ایثارگرانه ی رزمندگان، یکی پس از دیگری به گوش می رسید و امام، بیش از دیگران، در اندیشه ی پسر نوجوانی بود که در یک لحظه ی حساس و بحرانی، نارنجک به کمرش بست و تانک دشمن را به آتش کشید. امام، هر بار که اختلافات و ناسازگاری های مسئولان کشور را می دید، بیش از پیش یاد ن پسرک فداکار در دلش زنده می شد.


حسین، نارنجک، آتش ...

اولین تانک کاملاً نزدیک شده بود. گرد و غبار از زیر شنی تانک ها بیرون می پاشید. آسمان پر از دود و غبار و صدا شده بود. حسین به یاد حرف های امام درباره ی جهاد افتاد فکر شهادت از فکرش عبور کرد. یاد روزی افتاد که در مسجد برای رفتن به جبهه گریه کرده بود و ... دستش روی نارنجکی بود که به کمرش بسته بود. گویی نارنجک، نارنجک همیشگی نبود! برایش حرف داشت! باز هم آن را لمس کرد و در دستانش فشار داد. به نظرش آمد که کلید نجات بچه های آن طرف خطدر دستان اوست. همین یکی می توانست تانک را منفجر کند. آری، بارها شنیده بود و خود با چشمانش دیده بود که یک نارنجک چگونه کار یک تانک بزرگ را ساخته بود! اما آیا می توانست آن را درست پرتاب کند و به جای حساس تانک بزند؟ اگر نمی خورد، چه؟! بیش از این فرصت نداشت که فکر کند و نقشه بریزد. تانک اول، درست جلوی خاکریز بود و بقیه دنبالش می آمدند.

نگاهی به آسمان انداخت و مرغ دلش پرواز کرد. سپس به تانک خیره شد و آرزو کرد زمین دهان باز کند و آن را ببلعد! نگاهش رویِ نارنجکی که در دست داشت، متوقف شد.

برخاست و ناگهان تصمیم خود را گرفت. ضامن آن را کشید و در چشم به هم زدنی، به سوی تانک حرکت کرد! تانک به سوی او می آمد و می غرید.

او هم به طرف تانک می دوید و الله اکبر را فریاد می کشید. رزمنده هایی که در گوشه و کنار، هنوز جانی در بدن داشتند، ناباورانه حسین را دیدند که مثل غزال سبک پا به طرف تانک عراقی رفت و لحظه ای بعد، همراه با صدای مهیبی که تمام دشت را پر کرد، از زیر تانک، آتش و دود به آسمان برخاست و باز هم انفجارهای پی در پی و دود و آتش ... . غریو الله اکبر بچه ها از گوشه و کنار خاکریز ها و سنگر ها به گوش رسید.

حماسه ی ایران

پشت خاکریز، لحظه ای پس از حادثه

تانک های عراقی به گمان این که به تله افتاده اند، با چرخشی ناگهانی، فرار را بر قرار ترجیح دادند و سریع تر از آن چه می آمدند، راه برگشت در پیش گرفتند و با سرعت هر چه تمام تر گریختند تا آن جا که نه دیگر غرش آن ها به گوش می رسید و نه به درستی دیده می شدند.

و اما این جا، تانکی بود که در آتش عشق و خشم یک رزمنده ی بسیجی می سوخت و جسم بی جان پسرکی که روحش به آسمان پر کشیده بود ...

یک روز بعد ... و روزهای پس از آن

خبر این حماسه ی شگفت انگیز از رادیو پخش شد. همه شنیدند. امام هم شنید. سه ماه و چند روز از این حادثه می گذشت.

خبرهای شهادت ایثارگرانه ی رزمندگان، یکی پس از دیگری به گوش می رسید و امام، بیش از دیگران، در اندیشه ی پسر نوجوانی بود که در یک لحظه ی حساس و بحرانی، نارنجک به کمرش بست و تانک دشمن را به آتش کشید. امام، هر بار که اختلافات و ناسازگاری های مسئولان کشور را می دید، بیش از پیش یاد ن پسرک فداکار در دلش زنده می شد.

اختلافات جناح ها و گروه های سیاسی کشور، هر روز دامنه ی جدیدی پیدا می کرد. امام بارها آنان را نصیحت کرد، هشدارشان داد، سرزنششان کرد و وقتی دید در هر سخنرانی زبان به شکایت و گلایه از رقیب گشوده می شود، به کلی همه مسئولان را از ایراد سخنرانی در محافل و مجالس بازداشت! اختلافات ظاهراً فروکش کرده بودند، ولی آن آتش پنهان زیر خاکستر، باید با پیام دردمندانه و نصیحت گرانه امام به کلی خاموش می شد.

حماسه ی ایران

مقصود نعیمی ذاکر

نشر لک لک


منبع: حماسه ی ایران، تاریخ هشت سال دفاع مقدس

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.