اطلاعات اردوی جمکران 3
قسمت سوم
مقاله حاضر ادامه نوشتار دیگری از سری مقالات اطلاعات اردوهای پیشنهادی بوده و اطلاعات جامعی را در مورد بسته پیشنهادی «مسجد مقدس جمکران» از بخش سفرهای زیارتی ارائه مینماید.
1- شفای کامل بیمار اعصاب و روان
بیان حكایت از زبان خانم ن- ف:
متولد ملارد كرج هستم و بعد از ازدواج در سن 18سالگى به رفسنجان رفتم، الان شش سال است كه ساكن رفسنجان مىباشم داراى 2 فرزند به نامهاى محمد و مریم هستم.
شروع ناراحتى و بیمارى: یك ماه قبل از ماه رمضان 1419 از ناحیه گردن دچار درد شدیدى شدم به دكتر مراجعه نمودم، تشخیص دكتر سینوزیت بود، دارو داد و دردم آرامتر شد، از نوزدهم ماه رمضان احساس كردم چشم من كوچكتر مىشود و هنگام صحبت صورت و لبم كج مىشد و بیمارى من از این جا شروع شد، سپس حالت تشنج پیدا کردم که از سرانگشتان پا شروع مىشد و از خود بى خود مىشدم، دیگران بهتر مىدانند كه چه حالى داشتم.
بعد از مراجعه به دكترهاى متخصص در تهران و رفسنجان و انجام آزمایشات و عكسبردارىهاى متفاوت سى تى اسكن و ام آر آی عدهاى از پزشكان معتقد بودند شاید بیمارى من با دارو و قرص بدون جراحى مداوا شود و بعضى نظر دادند كه به علت بزرگ شدن غده لنفاوى و نزدیك شدن دو عصب چنین حالتى در من بروز مىكند و عدهاى منشاء بیمارى مرا ناشى از فشار شدید عصبى دانسته و ضرورت شوك روى من را تشخیص دادند. مرا به آسایشگاه بیماران روحى و روانى بردند، بودن آنجا همراه مریض هاى روانى با حالتهاى خاص برایم سخت بود.
در حین مداوا، توسلات خودم را به ائمه اطهار(ع) داشتم و از آنجا كه خواهر شهید هستم مورد عنایت قرار گرفتم علاوه بر این كه به خودم مىگفتم در پیش خدا دارم امتحان مىشوم. البته این حالت تشنج وسیلهاى شد كه به خدا نزدیكتر شوم و لیاقت این را هم پیدا كنم كه مورد عنایت حضرت مهدى(عج) قرار بگیرم.
بعد از آن كه از آسایشگاه بیماران روحى و روانى برگشتم، خیلى ناراحت بودم، همان شب خواب دیدم كه آقایى قد بلند با چهره نقاب دار و نورى به رنگ سبز، كاسهاى طلایى رنگ آوردند و فرمودند: «از این آب بخور.» گفتم: احتیاج به آب ندارم .فرمودند: «بخور»
بعد آقا از آن آب به صورت من پاشید و من از خواب پریدم حدود ساعت یك شب بود، فریاد زدم من شفا گرفتم من شفا گرفتم؛ مادرم را صدا زدم، همه بیدار شدند، گفتم: آقا به من قول داده كه 10روز دیگر تو را ملاقات مىكنم.
بعد از آن دوباره حالم بد شد، به طورى كه امكان مسافرت با ماشین برایم نبود، مرا با هواپیما به تهران آوردند، داخل هواپیما سه دفعه حالت تشنج مرا گرفت، حالم بدتر مىشد، ولى به وعده روز دهم فكر مىكردم كه آقا حتما مرا شفا مىدهند. از تهران به كرج و از آنجا به ملارد آمدم و تشنجات در آنجا نیز شروع شد بعد از دو سه روز كه در بستر بودم یكى از شاگردهاى خانم برادرم كه سخنران جلسات مذهبى و مدیر مدرسه دخترانه است، برایم خوابى دید كه به جمكران بیایم و دقیقا شب جمعه بیستم اسفند پایان روز دهم و وعده ملاقات مىشد و خواب آن بنده خدا را رویایى صادقه مىدانستم.
بیان حكایت از خانم ف-ش (خانم برادر شفاگرفته ساكن ملارد كرج):
بعد از این كه از رفسنجان به ملارد آمدند به پزشكان متخصص مراجعه كردیم بعد از معاینه گفتند: سمت چپ صورتشان حالت فلج دارد و مدت درمانش حداقل شش ماه زمان مىبرد. ایشان هنگام تشنج دست و پاهایش را به این طرف و آن طرف مىزد و همیشه پنج شش نفر همراهش بودیم. خودش را به شدت به زمین مىزد كمرش را بالا و پایین مىآورد و هر كسى یك عضو بدنش را محافظت مىكرد، خودش را جمع مىكرد بعد از این حالت شروع به خنده مىكرد سپس گریه مىكرد و بعد از چند دقیقه آرام مىشد و به هوش مىآمد. جالب این كه به محض آرام شدن به فكر حجابش بود و سوال مىكرد آیا مرد نامحرمى در كنارم بوده یا نه؟ آیا روسرى من كنار رفته بود یا نه؟ آیا نمازم را خواندهام یا نه؟ اخیرا از ناحیه دست قدرت خیلى زیادى پیدا كرده بود و اگر مشت مىكرد و مىكوبید مجروح مىكرد.
این چند روز اخیر مىگفت: بگذارید روز موعود برسد آقا مرا شفا مىدهد. این حالت تشنج متعدد بود، ابتداء روزى پنج الى شش مرتبه و اخیرا هر نیم ساعت تكرار مىشد و زبانش بسته مىشد و حرف نمىزد و اخیرا به سختى حرف مىزد و لال بود. در یكى از شبها مىخواست حرف بزند نمىتوانست كاغذ و قلم آوردیم از ما درخواست كرد نام پنج تن ائمه اطهار(ع) را ببریم تا او تكرار كند و سپس با نام امام زمان(ع) فریاد زد و شروع به گریه كرد...