سوره ی مائده - آیات 17 الی 31
خداوند یگانه است
مسیحیان مىگفتند: «عیسى پسر خداست.» و خداوند یگانه مىفرماید:
به یقین كسانى كه گفتند الله همان مسیح پسر مریم است، كافر شدند. بگو: چه كسى در مقابل خدا اختیارى دارد! اگر بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و هر كه در زمین است همه را هلاك كند؛ و فرمانروایى آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست، از آنِ خداست. هر چه بخواهد مىآفریند و خدا بر هر چیزی تواناست.
آیهی 17
ادعاهاى بىاساس
یهودیان و مسیحیان اعتقاد داشتند كه فرزندان خدا و دوستان خاص خدا هستند و اگر گناهى مرتكب شوند، خداوند آنان را چز چند روزى مجازات نخواهد كرد. خداوند مهربان به ادعاهاى پوچ آنان پاسخ مىگوید و هشدار مىدهد باید از پیامبر اسلام پیروى كنند:
و یهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. بگو: پس چرا شما را براى گناهانتان عذاب مىكند، بلكه شما بَشَر، از آفریدههاى او هستید. هر كه را بخواهد مىآمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند و فرمانروایى آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست، از آن خداست. و بازگشت به سوى اوست. اى اهل كتاب، پیامبر ما به سوى شما آمد، در زمانى كه پیامبری نبود؛ برایتان بیان مىكند تا نگویید براى ما بشارتدهنده و بیمدهندهاى نیامد. پس به یقین براى شما بشارتدهنده و بیمدهنده آمده است، و خدا بر هر چیزی تواناست.
آیات 18 و 19
چهل سال سرگردانى
بنىاسرائیل به یارى خداوند مهربان از ظلم فرعونیان نجات یافتند. از نعمتهاى بىشمار پروردگار برخوردار شدند. معجزات حضرت موسى(ع) را دیدند. كتاب تورات، برنامهی زندگى و هدایتشان از سوى خداى یگانه نازل شد و مقرر گردید به سرزمین مقدسى وارد شوند تا در آنجا راحت و به دور از شرك و بتپرستى زندگى كنند. اما این قوم لجباز و بهانهجو به حضرت موسى(ع) گفتند: «ما وارد این سرزمین نمىشویم؛ زیرا مردمى قوى و زورمند در آن زندگى مىكنند كه ممكن است مانع ورود ما شوند.» دو نفر از مردان با ایمان به آنان گفتند: «شما از دروازی شهر وارد شوید و مطمئن باشید كه پیروز خواهید شد.» اما آنان با گستاخى گفتند: «اى موسى ما هرگز وارد این سرزمین نمىشویم؛ تو و خدایت بروید با مردم آن بجنگید. ما اینجا نشستهایم، هر گاه پیروز شدید، ما را خبر كنید.» خداوند یگانه این قوم گستاخ و لجوج را مجازات فرمود. ورود به آن سرزمین، كه سرشار از نعمتهاى مادى و معنوى بود، بر آنان حرام شد و چهل سال سرگردانى در بیابان برایشان مقرر گردید. داستان را در قرآن بخوانیم:
و آنگاه كه موسى به قومش گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید، آنگاه كه در میان شما پیامبرانى قرار داد و شما را صاحب اختیار قرار داد. و آنچه كه به هیچ كس از جهانیان داده نشده بود، به شما داد. اى قوم من ! به سرزمین مقدسى كه خداوند بر شما مقرر داشته وارد شوید و به عقب بازنگردید كه زیانكار خواهید شد. گفتند: اى موسى! به راستى در آن، قومى زورمند هستند و تا آنان از آنجا خارج نشوند، ما هرگز وارد آن نمىشویم، پس اگر از آن بیرون بروند ما وارد مىشویم. دو مرد خدا ترس كه خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از دروازه بر آنان وارد شوید، پس آنگاه كه وارد شدید به یقین پیروز خواهید شد و اگر مومن هستید، به خدا توكل كنید.
گفتند: اى موسى! تا وقتى آنان در آنجا هستند ما هرگز وارد نمىشویم. پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید كه ما همینجا نشستهایم. گفت: پروردگارا! من فقط اختیار خودم و برادرم را دارم، پس بین ما و بین این قوم نافرمان، جدایى بینداز. گفت: پس آن چهل سال بر آنان حرام شد؛ در آن سرزمین سرگردان خواهند بود. پس بر قوم نافرمان تأسف مخور.
آیات 20 الى 26
هابیل و قابیل
هابیل و قابیل پسران حضرت آدم(ع) بودند. هر یك از آنان مىخواست براى نزدیكى به خداوند، هدیهاى در پیشگاه او قربانى كند. هابیل مردى خوب و فداكار بود و چون دامدار بود، یكى از بهترین گوسفندان خود را براى قربانى انتخاب كرد.
اما قابیل مردى بخیل و حسود بود كه كشاورزى مىكرد. او بدترین قسمت زراعت خود را براى این كار در نظر گرفت. خداوندِ بىنیاز، قربانى هابیل را پذیرفت، اما قربانى قابیل پذیرفته نشد. قابیل از این موضوع بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت برادرش را بكشد. هابیل او را نصیحت كرد و گفت: «اگر قربانى تو پذیرفته نشده، گناه من نیست. تو پرهیزكار نبودهاى و خدا فقط عمل پرهیزكاران را مىپذیرد. اگر بخواهى مرا بكشى من هرگز مقابله نخواهم كرد و به سوى تو دست دراز نمىكنم، زیرا من از خدا مىترسم و نمىخواهم بار گناهِ تو را بر دوش بكشم. اما اگر تو مرا بكُشى گناهان من هم بر دوش تو خواهد افتاد، زیرا با این كار، حق زندگى كردن را از من مىگیرى و با این گناه از دوزخیان خواهى شد.»
نصیحتهاى هابیل فایدهاى نداشت. نفس اماره بر قابیل چیره شد و برادرش را كشت. جسد برادر روى زمین افتاده بود و قابیل نمىدانست با آن چه كند. سرگردان و پشیمان به هر سو نگاه مىكرد. در این هنگام، خداوند مهربان زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمین را كنار بزند و طعمهی خود را زیر خاك پنهان كند و به قابیل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.
قابیل با دیدن زاغ، بسیار ناراحت شد و با خود گفت: «آیا من از این زاغ هم ناتوانترم؟» آنگاه جسد برادرش را زیر خاك دفن كرد. این ماجرا را در قرآن چنین مىخوانیم:
و داستان دو پسر آدم را به درستى برایشان بخوان؛ آنگاه كه قربانىهایى پیش آوردند. پس، از یكى از آنها پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. گفت: حتماً تو را خواهم كُشت. گفت: به راستى خدا از پرهیزكاران مىپذیرد. اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكُشى، من دستم را براى كُشتن تو دراز نمىكنم. من از خدا، پروردگار جهانیان مىترسم. من مىخواهم تو با گناهِ من و گناهِ خودت بازگردى و از اهل آتش باشى و این سزاى ستمكاران است. پس نفسش او را به كُشتن برادرش مایل كرد. پس، او را كشت و از زیانكاران شد. سپس خدا زاغى را برانگیخت كه زمین را مىكاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند. گفت: واى بر من! آیا من ناتوانم از این كه مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟ آنگاه از پشیمانان شد.
آیات 27 الى 31
آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء ششم - سورهی مائده