عجب روزگار ناامنی است!
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری پر از دورویی و ریا، روزگاری پر از فریب.
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که تو به نزدیکترین کسانت، حتی به چشمانت و یا شاید به خودت هم نمیتوانی اعتماد کنی!
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که برای دیدن آنچه خدا میپوشاند؛ گاهی نیاز به چشم برزخی هم نداری!
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که شایعهها تو را تا مرز مرگ میبرند و اگر نخواسته باشی هم مجبور به خودکشیات میکنند.
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که ویروس ناامنی اخلاقی از طریق حس کنجکاویت وارد میشود و تا به خودآیی میبینی تمام جامعه را آلوده کرده است.
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که برای نجات از دست دزدان آبرو، از هزاران پلیس 110 و حتی بینالملل کاری بر نمیآید.
عجب روزگار ناامنی است، روزگاری که برای حفظ آبرویت مجبوری هویّتت را انکار کنی.
عجب روزگار ناامنی است، روزگار پر از ترس... پر از نگرانی... پر از ناامنی...
عجب روزگار ناامنی است و تو در این ناامنی چه خواهی کرد؟
در این روزگار ناامنی از که باید مدد جویی و دل در پناه که بندی؟ در این عرصه هولناک زندگی چه کسی دست تو را خواهد گرفت؟
... و تو خوب میدانی آنکه تو را پناه خواهد داد کیست و آنکه پردهای بر آنچه دیگران دریدهاند خواهد کشید؛ کیست! و تو باید بدانی و تو باید بخواهی...
اگر چه پناه گرفتن در پناهگاه حقیقی، نخواهد توانست پاسخی برای کوتاهی نگهبانان جامعه باشد.
کسانی که باید در پس هر پیشرفتی، شیوهای نو ابداع کنند و اجازه ندهند به اسم نامحدود بودن عرصه ارتباطات و اطلاعات مسمومیت جامعه را فرا گیرد و حالا دیگر زدودن سم از جامعه ناممکن شود!
و مگر نه اینست که پیشگیری بهتر از درمان و بیماری را جز درمان راه چاره ای نیست!
پس چگونه است که هر چه از شیوع وبای ناامنیهای اخلاقی میگذرد، گروهی را نمییابیم تا از کشندگی آن جلوگیری کنند! و فردا را باید منتظر باشیم تا کدام پرده دریده خواهد شد و ناامنی از حریم خصوصی و شخصی تا کجا پا را فراتر خواهد گذاشت؟
اما فردا از آنِ منست و من میبایست فردا را آنگونه که خود میخواهم بسازم نه آنگونه که دیگران برایم می سازند... و یاری شما را میطلبم ای نگهبانان جامعه!
زینب فرخ - سایت تبیان