فرم گرا کیست ؟
در تعریف فرم گرایی باید گفت فرمگرا کسی است که به فرم تمایل دارد یا تمایلات فرمی دارد ما این را از بعضی نشانههای عینی و ذهنی اثر ادبی متوجه میشویم.
فرمگرا سعی میکند تا آنجا که در استعداد فردی او نهفته است، در آنچه تاریخ ادبیات به او عرضه کرده است تغییر سازنده ایجاد کند، به هم میریزد و به هم ریختهها را به اضافه «ی» میکند تا به «امر نو» برسد. امر نو آن چیزی است که کوچکترین و جزئیترین تغییرات را به نمایش میگذارد.
نیما و همراهانش این فرصت تاریخی را داشتند که تغییرات عمده و انقلابی را در ادبیات بنا کنند؛ به این علت که با بنایی دیرپا و دیواری متمایل روبهرو بودند که با چشم غیرمسلح هم میشد اعوجاج آن را دریافت؛ پس به تغییرات عمده دست زدند، زیرا برای انقلاب نیما تغییرات عمده لازم بود. آن دیوار متمایل بایستی فرو میریخت و بنایی نو جای آن را میگرفت و این یک توفیق تاریخی است که نصیب نیما شده بود. اما پس از نیما کار سخت تر و سختتر میشود زیرا ما دیگر با بنایی فرسوده که سابقه چند صد ساله دارد روبهرو نیستیم.
پس از نیما، شاملو، اخوان، فروغ، براهنی و... دیگر تغییرات عمده، معنایی ندارد ما باید به تغییرات هر چند جزئی احترام بگذاریم. اتفاقا برای دیدن این جزئیات باید دقیقتر و فنیتر بود. فرمگرایی نوعی از ادبیات را جستوجو میکند که تغییر را سرمشق خود قرار میدهد. هر لحظه باید نو شود و در همان لحظه کهنه. هر فرم تازهای به محض ایجاد، کهنه شده، به تاریخ ادبیات میپیوندد و باید جای خود را به فرمهای تازهتری بدهد.
فرمگرایی تکرار مکررات نیست بلکه اگر تکراری هم باشد تکرار نامکرر است. تکنیک، فردیت یک فرمگرا را به همراه دارد. تکنیک و فردیت در فرایندهای ادبی هویت ادبی مییابند و هر چه بیشتر به سمت انضمامی شدن پیش میروند.
ماده اصلی برای یک فرمگرا نه تخیل، نه تصویر، نه معانی و نه هیچ چیز دیگر نیست؛ ماده اصلی زبان است. زبانی که مخصوص ادبیات است وآن را نه در سینما و نه در نقاشی یا موسیقی و نه در هیچ هنر دیگری نمی توان یافت و ذات ادبیات به آن زبان قائم است. یک فرمگرا همه چیز را از منظر زبان بررسی میکند. اگر تصویری میسازد، این تصویر منشا زبانی دارد. تصویری که قوه خیال یا تخیل هنرمند بسازد تصویری ذاتا ادبی نیست. بدون اثر ادبی هم وجود مستقل دارد. این گونه تصاویر در جهان عینی و ذهنی انسانها معلقاند و یک نقاش بهتر از یک ادیب میتواند آنها را کشف کند نه خلق. آنچه یک فرمگرا باید خلق کند، نه کشف، بدون به کارگیری قوای زبانی به دست نمیآید.
به این تصویر دقت کنید: «من سردم است/ و شیشه را تا پایین بالا آوردهام/...» (مجموعه دربارهات بودم) حالا فکر کنید یک نقاشید و این تصویر را نقاشی کنید، حالا فکر کنید یک فیلمسازید و با تمام امکاناتی که در اختیار دارید سعی کنید تصویر بالا را برای بینندگان فیلم خود مصور کنید. نمیتوانید. لجبازی نکنید، نمیتوانید. دلیل ناتوانی شما این است که این تصویر در خارج از زبان وجود خارجی ندارد. پدیدهای مستقل از زبان نیست و به عبارت گویاتر بگویم این تصور قائم به ذات خود نیست بلکه قائم به ذات زبان است پس بدون استفاده از زبان نمیتوان این تصویر را نقاشی یا مجسم کرد. این است که زبان برای فرمگرا عین اندیشه است.
کشف، یک فرم گرا را بر سر ذوق نخواهد آورد، خلق، مایه شعف فرمگراست. در این راستا، زبان ماده اصلی و ابژه عینیت یافته فرمگراست. دیگر امور انتزاعی و کلی که سرگردان بین اذهان و اندیشههاست و پرداختن به آنها کار تخصص و رنج بشر نیست یا به کار نمیآید یا وقتی به کار می آید که از منظر زبان به آن اندیشه و عمل شده باشد.
بعد از اینکه یک فرمگرا نسبت خود را با زبان ترسیم کرد باید نسبت زبان و فرم زبان خود را با مقولاتی نظیر معنا و محتوا، ساختار، موسیقی و سایر عناصر اثر ادبی ترسیم کند. این ترسیم ها با خط کشهای مهندسی و ریاضی اعمال نمیشود. به عبارتی کار فرم گرا ادبی ساختن معنا، ساختار، تصویر، موسیقی و سایر عناصر اثر ادبی است. معنا هم باید ادبی باشد، تصویر و موسیقی نیز باید ادبی باشند و برای رسیدن به این مقصود باید زبان ادبی را شناخت و به آن عمل کرد. یک فرم گرا خود را بی نیاز از عناصر فوق نمی داند بلکه خاستگاهی زبانی باعث می شود که برای عناصر فوق تعریفی غیر قراردادی ایجاد کند.
از این رو نسبت فرم گرا با آوانگاردیسم بیشتر از نسبت او با قراردادهای تاریخ ادبیات است. فرمگرا باید تاریخساز باشد نه مصرف کننده تاریخ. باید تولید کننده باشد نه مصرف کننده تولید. فرمگرا، همانطور که از زبان، تغذیه می کند متعهد است که زبان را از راه تولید زیباشناسانه تغذیه کند. تمام این مبادله و معامله به سود زبان ادبی است. زبانی که خاص ادبیات است و در آثار هنری دیگر مثل سینما، نقاشی، موسیقی و غیره یافت می نشود. اگر شاعران، زبان عادی و معیار را تبدیل به شعر و اثر ادبی میکنند در عوض فرمگرا زبان شعر را تبدیل به عنصر سومی میکند که مبنای خود را نه زبان معیار مردم، بلکه زبان معیار هنر ـمردم میداند.
بنا بر این فرمگرا اثر هنری را دو مرحلهای میَداند مرحله اول: گذار از زبان معیار به زبان شعر و مرحله دوم: گذر از مرحله شعر به مرحلهای برتر که با آوانگاردیسم نسبت دارد. اگر برای مردم و شاعران، انسان حیوان ناطق است برای فرمگرا، شاعر انسان ناطق است. اگر تعبیر فلاسفه و منطقیون را بپذیریم که انسان از طریق زبان فکر میکند، فرمگرا درمییابد که برای تغییر در اندیشه، ابتدا باید در زبان تغییر ایجاد کرد.
فرمگرا از طریق تغییر در زبان و شکل زبان، نسبت خود را با معنا و محتوا و اندیشه ظاهر میسازد.
زبان، ابژه فرمگراست که با این ابژه برتر، ابژههای دیگر را بیان میکند و از آنها « عین» ادبی میسازد. زبان، مادر ابژههاست، یک ابژه تمامیتخواه. در این مسیر فرمالیسم* هم جزیی از فرمگرایی است. فرمگرایی قبل، حین و بعد از فرمالیسم در جریان بوده و هست. فرمگرایی در درجه اول نقد فرمالیسم است. یک فرمگرا آن قدر وقت ندارد که «مدتی طولانی» را صرف درک فرم و ادبیت اثر کند بلکه آنچه باید طولانی شود مدت لذت ادبی از زیباییهای خاص ادبی است و سپس اگر در صدد چرایی این لذت و زیبایی بود به اندازه کافی وقت خواهد داشت. یک فرمگرا بر خلاف یک فرمالیسم، زبان عادی را تبدیل به زبان شاعرانه نمیکند بلکه زبان شاعرانه را تبدیل به زبان فرمگرایانه میکند و از این طریق به زبان و معنای زبان توسعه میبخشد و به مخاطب قدرت تاویل و تفسیر و انتخاب معنایی میدهد که مبنای زبانی دارد. یک شاعر ممکن است بگوید: «دستهای من در آب جریان داشت» (زبان شاعرانه) ولی یک فرمگرا حتما خواهد گفت: «دستهای من در آب در جریان است» (زبان فرمگرایانه).
پی نوشت:
* فرمالیسمFormalism در حدود اواخر دهه سوم قرن بیستم رخ داد و با گسستن از عرف ها و هنجارهای ادبی گذشته، سبب تحول عظیمی در نقد ادبی شد. چرا که تا قبل از آن منتقدان ادبی به زمینه های تحقیقی غیر ادبی چون تاریخ، اخلاقیات، فلسفه و... توجه داشتند و در بررسی یک اثر آن ها را لحاظ می کردند. آن ها برای بررسی یک اثر ادبی به پژوهش درباره اوضاع و احوال زمانه ای که اثر در آن تألیف شده بود می پرداختند. حتی تأثیر زندگی شخصی نویسنده یا شاعر را در اثر جستجو کرده و با توجه به اندیشه های فلسفی، نوع زندگی و خانواده مولف، نظرات خود را ارائه می دادند. حسین پاینده در مقاله «مبانی فرمالیسم در نقد ادبی» می گوید: «منتقدان سنتی هر اثری را بازتاب شخصیت مولف می دانستند، شخصیتی که از زندگی شخصی او و تأثیرات آن شکل می گیرد» (متأسفانه بعضی از به ظاهر منتقدان نیز در همین دوره معاصر به جای نقد زیباشناسانه اثر به نقد شخصیت مولف می پردازند).
منتقد ادبی سنتی، اثر را در وهله دوم مورد توجه قرار می داد و قبل از آن به زمینه های فراگیرتری مثل تاریخ، فلسفه، اخلاق، زندگینامه مولف و... نظر می انداخت. در حالی که با شیوع فرمالیسم و کرسی داری آن در نقد ادبی، اثر و تنها خود اثر در درجه اول و آخر اهمیت قرار می گیرد.
منابع:
روزنامه آرمان/ سیاوش سبزی
حوزه هنری