تبیان، دستیار زندگی
طبیعت مرا به سوی شعر برد. احساسی که بعد ها متوجه شدم که درد شعر است و من با هر لهجه و سبکی باید آن را بسرایم. پس سرودم، تسکین یافتم و بیشتر عاشق اش شدم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درخت نپرسید: Where are you from

همراه با هادی ابراهیمی رودبارکی

هادی ابراهیمی رودبارکی شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار، تحصیلات خود را در سال 1356 در رشته‌ علوم آزمایشگاهی آغاز کرد. شعرهای چاپ شده او را می‌توان در مجلات «نگین» و «فردوسی» بین سال‌های 1352 و1356 تا قبل از سفرش به خارج از کشور – جهت ادامه‌ تحصیل– سراغ گرفت. امروز او علاوه بر سرودن شعر، به عنوان روزنامه‌نگار فعالیت دارد .

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
برگ درخت

از ابراهیمی تاکنون ده‌ها نقد ادبی و گفت‌وگو با اهالی قلم و اندیشه چاپ شده‌؛ همچنین کتاب شعر «یک پنجره نسیم» او در سال 1998 در ونکوور منتشر شد همچنین مجموعه‌ شعر تازه‌ای از او به زودی توسط انتشارات بوتیمار به بازار کتاب ایران راه خواهد یافت.

با او گفت و گویی انجام شده که بخشهایی از آن در پی می آید:

سرایش تسکین آور

طبیعت مرا به سوی شعر برد. احساسی که بعد‌ها متوجه شدم که درد شعر است و من با هر لهجه و سبکی باید آن‌را بسرایم. پس سرودم، تسکین‌ یافتم و بیشتر عاشق‌اش شدم. پدر صبح زود بیدارمان می‌کرد تا درس‌هایمان را مرور کنیم و آمادگی برای امتحانات نهایی پایان سال داشته‌باشیم. من فرزند آخر خانواده بودم و برادران و خواهران من هر یک این سحرخیزی را به توصیه پدر تجربه کرده‌بودند و من آخرین مسافر این مسیر تا دریافت پایان‌نامه دیپلم بودم. امتحانات نهایی هر سال در بهار انجام می‌شد و سحرخیزی و قدم‌زدن در کنار مسیری که درختان تبریزی باغ چای قوام‌السلطنه در لاهیجان - گیلان، به آن نظم زیبایی می‌داد. فاصله مسیر رفت و برگشت آن برابر با دو صفحه کتاب علم‌‌الاشیا یا زیست‌شناسی و گیاه‌شناسی بود. سطرهای بیش از 30 تا 40 صفحه کتاب از مقابل چشم‌هایم رژه می‌رفتند و ورق می‌‌خوردند، بدون آنکه سطری به ذهن سپرده شده‌باشد. بازیگوشی شعر همراه با شبنم صبحگاهی و درخت و صف زنان چایکار زنبیل به‌دست برای آغاز کار روزانه‌شان مرا به دانش‌آموزی تنبل در خوانش متن کتاب‌های درسی‌ام تبدیل کرده‌‌بود. باری اینگونه بود که من در 14 و 15 سالگی شعر نوشتن را شروع کردم و برای دوستان و محفل‌های دوستانه و ادبی می‌خواندم.

در آن زمان نه ایمیلی بود و نه ارتباط مستقیمی. تنها ارسال نامه به دفتر نشریات فردوسی و نگین و سپس انتظار هفته و ماه برای رویت شعرها‌، ما را به دیگرمحافل ادبی کشور معرفی می‌کرد. اما این استمرار نمی‌یافت. شهرستانی بودن در عین حال یک حسن هم بود و آن اینکه استقلال کاری و سبک شعری متفاوتی ارائه می‌شد که فتوکپی برابر اصل نبود و از یک سری دسته‌بندی‌های ادبی و گروهی مصون می‌ماندی.

با ورودم به کانادا، به‌عنوان کشوری که می‌خواهم در آن همراه خانواده‌ام زندگی کنم، به دنبال رابطه‌ها بودم. آدم‌ها آخرین‌کسانی‌بودند که نظرم را برای برقراری ارتباط به خود جلب کردند. من قبل از هرچیز طبیعت را دیدم.

من در شعرهایم ابتدا سعی‌کردم به صداقت بیانی خودم وفادار باشم و بیشتر از تمثیل، ایجاز و تصویر استفاده کنم. به‌خاطر همین نیز اکثر شعرهایم در زمان اقامتم در ایران موجز و کوتاه است. پس از سال‌ها زندگی در خارج از کشور، اوایل نیز همان سبک را ادامه ‌دادم تا به یک نوع لکنت زبانی گرفتار شدم و مدتی واژه‌ای با شعر نگفتم تا اینکه پس از 10 سال اقامت در کشورهایی مثل فیلیپین‌ و ژاپن، در نهایت کانادا را برای مهاجرت نهایی‌ام برگزیدم و حدود 23 سال پیش وارد این کشور شدم. با ورودم به کانادا، به‌عنوان کشوری که می‌خواهم در آن همراه خانواده‌ام زندگی کنم، به دنبال رابطه‌ها بودم. آدم‌ها آخرین‌کسانی‌بودند که نظرم را برای برقراری ارتباط به خود جلب کردند. من قبل از هرچیز طبیعت را دیدم. برجسته‌ترین عنصر طبیعی، درخت بود که نظر مرا جلب ‌کرد. اولاً درخت با من آشنا بود و به‌رغم تنوع‌اش، زبانی قابل فهم؛ سبز و گویا داشت و ثانیاً دارای فرهنگی سایه‌گستر و ثمربخش بود. این دو ویژ‌گی به خوبی نظر مرا به خود جلب کرده‌بود و پیش‌از این نیز با این دو ویژگی‌اش زیسته‌بودم. «درخت نپرسید/ Where are you from؟/ و خستگی‌ام را/ زیر سایه‌اش/ پهن کردم». سال‌هاست که بطرز شگفت‌انگیزی در شعر یک همسویی و ارتباط نانوشته ‌با ریاضی می‌بینم. شعرهایی می‌خوانم که دارای لایه‌های متفاوتی هستند و خوانش‌های متفاوتی می‌توان از آنها داشت. خیلی از شعرها سهل و ممتنع هستند. اگرچه در ریاضی منطقی وجود دارد که راه‌حل‌های متنوع باید به یک پاسخ نهایی و مشترک دست یابد اما شعر، منطق‌گریز است و حکمی برای رسیدن به یک تفسیر و پاسخ مشترک وجود ندارد. مهاجرت نیز، هم بر سبک شعرهایم تاثیر گذاشت و هم از منظر هستی‌شناسی آن را متحول کرد. من در شعر مهاجرت پس از یک دوره‌ بی‌زبانی و سکوت به نوعی زبان نزدیک ‌شدم که شاعران ایرانی داخل کشور زودتر از من به‌آن رسیده‌ بودند. این کندی و لکنت زبان در شعرم را شاید با دور بودن از جغرافیای شعری زادگاهم توجیه کنم، اما از سویی نیز من نتوانستم با زبان غیرفارسی شعر بگویم. به اعتقاد من نباید تنها به فکر ترجمان شعر به زبان غیر بود بلکه باید با زبان غیرمادری نیز زیست و مراوده و ارتباط تنگاتنگ شعری با آن برقرار کرد، تا شعرش بتواند هستی‌ مستقل از ذهن ایرانی‌اش را زندگی کند و چه خوب اگر به زایش نشانه‌های جهان انسانی‌ برسد. در اینصورت با هر زبانی که بسراید، شاعر جهانی است که دارای اندیشه فرامرزی است.

خودم، خودم را به حاشیه می‌راندم

یکی از نکات اصلی و در عین حال منفی تفکر ایرانی در خارج از زادگاهش، غربتی زیستن و غریب بودن است. نمی‌دانم چقدر مجاز هستم تا این تجربه خودم را به همه تعمیم بدهم و این حس خودم را یک حس همگانی تلقی و معرفی کنم. وقتی من به کانادا آمدم غیر از طبیعت‌اش نتوانستم با مردم آن ارتباط برقرار کنم. کانادا سرزمین‌اش را به من هدیه کرده‌بود اما من نتوانستم کانادا را از آنِ خودم کنم. خودم، خودم را به حاشیه می‌راندم. حس تعلق به آن نداشتم. دوره مهاجرت اول من و نسل ما، بیشتر ذهنیت چمدان به‌دستی و مهمان امروز فردا بودن بود و کمتر واقعیت‌های موجود را برمی‌تافت. اما امروز از عمر این تفکر، چند نسل می‌گذرد و نسل ما زمان زیادی را به تعارف با خود گذراند و وقتی به‌خود آمد که خیلی دیرشده بود و از عمر تخصص‌اش نیز چند دهه گذشته بود و به‌کار نمی‌آمد. احساسِ در اقلیت بودن در متفاوت بودن ما بود.

شعر مهاجرت و شعر داخل

من شعر مهاجرت را تنها در جغرافیا و در جابجایی گریزناپذیر شاعر خلاصه نمی‌کنم بلکه سرگشتگی و تنهایی‌اش را نیز به آن می‌افزایم. شعر مهاجرت نیز مثل بقیه ‌موارد دیگر، دوره‌های متفاوتی را پشت سرگذاشت. در ابتدا تهییجی و سیاسی بود که امروز کمتر شاعرانی به این شیوه وفادار باقی‌مانده‌اند. از سویی نیز نابسامان و سرگشته بود اما نمی‌توان همیشه این نابسامانی را به‌عنوان یک تومور غیرقابل درمان با خودکشید. ممکن است آثار زخم‌اش باقی بماند ولی به‌سوی هرچه بیشتر نامریی شدن مرز مهاجر پیش می‌رود و فاصله‌اش را با هر مرزی دارد کاهش می‌دهد. بسیاری از شاعران مهاجر با این سرگشتگی کنار آمده‌اند. در دوره‌های بعدی به دلیل عدم محدودیت و لایتناهی بودن آفرینش و استفاده حداکثری از واژگانی که منزوی و مهجور نمی‌شوند مگر به انتخاب آفرینش‌گرش، رویکردی مدرنیستی و پسامدرنیستی داشته‌اند. اما تفاوت بنیادین شعر مهاجرت با شعری که در داخل سرزمین ما سروده می‌شود، «گفتن‌ها» و «نگفتن‌ها» است. محدودیت واژگانی و سقف کوتاه غیرلایتناهی آن است. هر دو سو پتانسیل رویکرد مدرنیستی و پسامدرنیستی را دارند اما فضا و سقف آسمان شاعر داخل کشور بسته و کوتاه است و آثار فراوانی در صف انتظار انتشار باقی ‌مانده‌اند.


منبع:
روزنامه آرمان