دلبستگی هایی که نمی گذارند راحت جان دهیم!!
شنیدهام که سعی کنید به چیزی وابستگی و عادت شدید نداشته باشید ... چرا که باعث سختی مرگ و جان کندن میشود و...؛ اما خواستم بپرسم آیا این اصل شامل همه چیز میشود یا خیر؟
در مورد سختی جان کندن بسیار شنیدهایم و اغلب گمان میکنند که این سختی فیزیکی و مترتب بر بدن است. در حالی که چنین نیست. ممکن است به مغز انسان ضربهای اصابت کند و آنی بمیرد – ممکن است به نخاع کسی آسیبی برسد و تمامی سلسله اعصابش مختل شود و هیچ درد جسمی را درک نکند – ممکن است کسی به کما برود - ممکن است کسی (اگر چه یک کافر حربی باشد)، آرام در جایش خوابیده باشد و بمیرد ...، و متقابلاً ممکن است که یک حجت الهی، یک مومن، یک مجاهد فی سبیلالله، تکهتکه شود و بعد به شهادت برسد – آیا اینها درد مرگ و سختی جان کشیدهاند و آنها نکشیدهاند؟!
نه؛ چنین نیست؛ بلکه "سختی جان کندن"، سختی بریدن از تعلقات و وابستگیهاست. این تعلق و وابستگی به غیر خدا، هر چه بیشتر و شدیدتر باشد، جان کندن نیز سختتر میشود.
ندیدید اگر انسان یک پیراهن کهنه خود را دوست داشته باشد و احیاناً زیر اتو بسوزد یا مفقود شود، چقدر ناراحت میشود – اگر پرندهای را دوست داشته باشد و او پرواز کند و برود – اگر گربه یا سگی را دوست داشته باشد نیز هم چنین؛ چه رسد به محبوبهای والاتری چون پدر، مادر، همسر، فرزند و ... .
حال وقت مرگ، همه متعلقات را از انسان میگیرند و از جمله "بدن" است که با آن مأنوس بوده، بدان تعلق خاطر داشته، هر چه کرده به وسیله آن و یا خدایی ناکرده برای آن بوده، به اصطلاح عصای دستش بوده و ... .
پس کسی که تعلق، وابستگی و بندگیاش فقط خدا باشد، هیچ سختی مرگی ندارد، چرا که نه تنها با مرگ از محبوبش (خدا) جدا نمیشود، بلکه به سوی او میرود (إلَیهِ راجِعون) – و کسی که تعلقات دیگری داشته باشد، به تناسب شدت تعلقش، جدایی برایش سخت و سختتر میشود، تا جایی که فرمود: گویی بند بند بدنش را با قیچی از هم جدا میکنند.
یک حکایت:
میگویند: بیماری طلبهای شدت یافت، تا آن که به حال احتضار افتاد. دوستانش شب بالای سرش آمدند تا به او تلقین کنند. هر چه میگفتند: بگو «لا إلهَ الاّ الله»، رویش را بر میگرداند، تا آنجا که هیچ نوبت به «محمد رسول الله، صلوات الله علیه و آله» نرسید. دست آخر بسیار ناراحت و نگران او را ترک کردند و به حجرههای خود رفتند.
سختی جان کندن، در جدا شدن از متعلقات است. کفار، چیزهای دیگری را به جای خدا گرفته و به اندازهی خداوند منّان که معبود و محبوب حقیقی است، به آنها محبت دارند؛ لذا مرگشان بسیار سخت است
صبح روز بعد، گفتند: لابد تا کنون مُرده است، سری بزنیم. اما ناگاه دیدند که او سالم وارد حجرهی آنها شد. خوشحال شدند و پرسیدند: «فلانی دیشب این چه حالتی بود و چرا رو بر میگرداندی و شهادتین نمیگفتی؟!» - یک کاسه گِلی در دستش بود و آن را به زمین کوفت و شکست. سپس گفت: دوستان، این کاسه گلی از کودکی با من بود، بسیار آن را دوست داشتم، تا حدی که به آن تعلق یافته بودم. دیشب شما در یک طرف بودید و شیطانِ من در طرف دیگر. این کاسه را در دست گرفته بود و تا شما میگفتید که بگو «لا إلهَ الاّ الله»، او میگفت: اگر بگویی، این کاسه را میشکنم. و من نمیگفتم تا کاسهی من را نشکند.
بریدن از تعلقات و راحت جان دادن
بله، سختی جان کندن، در جدا شدن از متعلقات است. کفار، چیزهای دیگری را به جای خدا گرفته و به اندازهی خداوند منّان که معبود و محبوب حقیقی است، به آنها محبت دارند؛ لذا مرگشان بسیار سخت است. اما مومن، محبت و علاقهاش به هر چیزی یا هر کسی، در راستای محبت خداست و شدت محبت و تعلق و وابستگیاش نیز فقط به خداوند متعال، رحمن و رحیم است و میداند که بندهی اوست و به سوی او باز میگردد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)
ترجمه: و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهایى [براى او] برمىگزینند، و آنها را مانند دوستى خدا، دوست مىدارند؛ ولى كسانى كه ایمان آوردهاند، شدت محبتشان (وابستگی و تعلقشان)، الله است (هر چیزی یا هر کسی را برای او دوست میدارند). كسانى كه [با برگزیدن بتها و إلههای کاذب، به خود] ستم نمودهاند، اگر مىدانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نیرو [ها] از آنِ خداست، و خدا سختكیفر است.
مسلمان واقعی، باید همیشه و در همه حالات، به فکر قبر و قیامت خود باشد و به این امر بیندیشد که اگر ناگهان لحظه مرگ او فرا رسد، آیا دیانت و ایمان خود را همراه خواهد برد؟
قاسم بن علاء همدانی، یکی از وکلای امام زمان«ارواحنافداه» در آذربایجان بود که عمری طولانی داشت و در اواخر عمر بینایی خود را از دست داد. محمد بن احمد صفوانی میگوید: مرتّباً برای او توقیعاتی از ناحیه مقدّسه صادر میشد. تا اینکه مدّتی برای او نامهای نیامد. روزی وی را غمگین و ناراحت دیدم که نکند حضرت ولی عصر«ارواحنافداه» از دست او ناراحت باشند. هنگام ظهر، وقتی با هم ناهار میخوردیم، قاصدی از جانب امام زمان «ارواحنافداه» آمد و توقیع مبارک حضرت را به او داد. قاسم بن علاء بسیار خوشحال شد و چون نابینا بود، نامه را به کاتب خود داد که بخواند. کاتب با دیدن نامه، به گریه افتاد. قاسم بن علاء پرسید: چرا گریه میکنی؟ مگر در نامه چه چیزی نوشته شده است؟ کاتب گفت: حضرت نوشتهاند که تا چهل شبانه روز دیگر، از دنیا میروی، کارهایت را جمع کن. وقتی این جمله را خواند، قاسم گفت: آیا من با سلامت دینی از دنیا میروم؟ کاتب گفت: آرى! حضرت فرمودهاند چون بمیرى دینت سالم است. قاسم خندید و گفت: بعد از این عمر طولانى، دیگر آرزویى ندارم. بعد از گذشت چهل روز، پس از طلوع فجر روز چهلم، قاسم بن علاء همدانی از دنیا رفت.[ غیبة الطوسی، ص 308]
فرآوری: محمدی
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
منبع:
سایت رسمی آیت الله مصباح یزدی
سایت رسمی آیت الله مظاهری